سه شعر از محمد زندی
۱
حرف های کنار هم
فقر کلمه ی سنگینی است
و رقص سبکبال
با حرف های کنار هم
صلح وزن و عطر آب نبات را دارد
و جنگ وزن و طعم بمب
اعدام با طناب اش
وزن بالایی دارد
و تن که پیچ و پیچ می خورد
و مرگ
ومرگ را حتا اگر
از سمت دیگرش بخوانی
گرم نیست
و عشق و آزادی
که وزن عطر و بوی شکلات دارد
و زندگی
با ردیف حرف ها
در جریان
با بوی شکوفه و سیب
با وزن شاخه و گل
۲
گُردآفرین زن
کلاغی بزرگ در لجنزار پست
یا کلاغ کوچک در لجنزاری فراخ
چه فرق می کند
دیکتاتور پیر با پادشاهی مانده
یا دیکتاتوری جوان با شاهزاده ای شاد
چه فرق دارند
عقابی بزرگتر روی صخر ه ای کوتاه
با عقاب کوچکتر روی صخر ه ای بلند
چه فرق دارد
گُرد آفرین زنی در زندان
بارستم دلیری مرد در خیابان
چه فرق دارد
لجنزار و دربار
ماشین و خیابان
مامور و زندان
همه در رفت و آمدند
همه در آمد و رفت
۳
مردم به دوربینها نگاه نمیکنند
نگاه می کنند هر روز
از کار تا خانه
از خانه تا هرجا
نه تنها برای جریمه
می خواهند بدانند
تن ها هستم
حجاب دارم
تا کجا به کجا می روم
همسفر دارم
هم دیگر را هم نگاه می کنند
و دنبال می کنند
اندرونی ها را
همه را یک سان
با گزارش های یکسان
دوربینی ها
تعارف ندارند
وارونه رفتار نمی کنند
عین نگاهشان
مردم در کار خودسان
از تقاطع ها می پیچند
از پیچ ها نمی پیچند
ودوربین ها
با مگسک ها
نشانه می روند