شب بیداری ایرانی – شعری تازه از سعید جهانپولاد
*
از کتاب اشعار پسازبانی «هم هوایی» انتشارات بینالمللی جاده ابریشم
- شب بیداری ایرانی
از اتحاد دستها بالا برو
با پرچمی که داس وُ چکش است وُ
سنبلهی گندمی
از گناهان نخستین بشر
و مشتی که انگاری
به زور فشرده
حالا که خلیج را وُِ
خزر را وُ
هر چه دارد را
نهنگانه میبلعی
– چند نفتکش زهواردررفتهی زنگ خورده
– چند سکوی سکوت خورده بر لب وُ
چند مشعل ربالنوعی
به پِت ِپت اوفتاده پرومتهیی
از این لنگه تا آن لنگه
فرجی نیست
نیست
که نیست
روی پشت که بهغلتد این نهنگ وُ
این خزانهی خزان زده در بُهت وُ
این چشم دجالی
که فرو حفریده در خود وُ
خویشتنش
چه بالا بیاورد خوب است؟
(با این خدایی که در این شعر لب فرو بسته چه چه … چهکنیم؟)
تنش رو به بالا
و اعتنا که ندارد ندارد که ندارددددد
بالا آورده جنون بیست و هشتم مردادماه و
لنُگِ سرخ شیر خورشید وُ
بیلاآخ مخ شعبون وُ
شعبانیه شربتی و
شهربانی الکلی و
شلیک به قلب عشقی و
لاهوتی لای قوطی کنسروها
عومو میگفت
(کنسرتو
جمل..جملو..جمل. ..جملوو
جمله…جمی…هی..هی..!شنیدی، رفتی عمو؟)
حاجت روا نمیشود ایرانه خانمم، مم ممما ،
تف به گور من و تو و ما، نتوما
و یکی پشت تلفن از آن دورها
داد میزد
(ایت. دایغ نس، اوت ایرونخ
ایت دایغ نس، اوت ایروانخ)
این مصوت خ
به هیچ جا نرسید
جز در حلزونی بل بل گوش
پدر بزرگ
که ما سمعکش را
چند هرتز بالا یا نمیدانم پایین پیچانده بودیم
و شبی یکهو زد زیر قهقهه و
بعد لبش را ورچروکید و
تفی غلیظ انداخت کف خیابان و
خستهی برنوشش را
از شانهی دیوار برداشت و
رفت
و دیگر برنگشت
می چکاند
در هوهوی باد و
شروه شروه داغ داغ گریه
در ظلمتی که هرچه نگاه کردیم
هیچ نبود و
هیچ نبود و
کلمه… کلمه بود
که در سکوت میمرد
هر شام تا طلوع نارنج صبح
می چکاند
تق… تتق… تق…
و ما
و کوچه
و شهر
و شاید
روزی جهان
چه میدانم
دیگر عادتی شدیم به این ترق ترق ها و تتقها…
آخر هر چه نگاه کردیم
در دل تاریکی
هیچ نبود نبود
و مادرم می گفت،
(والا نه نیس والاهه..!)
پیرمرد همیشه در توهم دشمن بود شاید
که در شببیداریهای ایرانی
همه را تا صبح
زابراه و ذله میکرد
نهنگانه میبلعی
خلیج را و
خزر را
و نفتکشهای زوار دررفتهی زنگی
سکوهای مهر سکوت خورده بر لب و
مشعل پت پت اوفتاده پرومتهیی
زیرْآبی رفته وطن انگاری
چه برفرازم آنرا
چه برافروزم اینرا
از اتحاد دستهامان بالا میروی
با پرچمی از داس و چکش و
سمبلهی گندم و
مشتی که به زور دارد میفشرد چه را که نمیدانم، نمیدانمم
و در حفرهی خشکچشمیها
بیضهی کور میکاری
و یکی از پشت تلفن داد میزد
از آن دورها
با غیض و چرخ کردهگی کلماتش
(ایت داغینس اوت ایرانخ
ایت داغینس اوت ایرانخ)
و ما که بیمخیم
چت و وارفته شعبانیم
لباس شخصی و
ترمز بریده و
لنگونیم،
حرم حرمی و
ممبرنشین و
چرتی چرت دستمالی شدهیی
روی نقشهی جهان
دست به کش، آقا جان!!
هی دست بکش،
بکش همیشهی تاریخ درگیرشدن
از خودشیفتگی غریزهگی تا
بلع کجای وطن
و ما که نهنگانه می بلعیم
نوزادان نارس خود را ؤ
خویشتن را
به روزی
از روزگاران نخستین کهن
#سعید_جهانپولاد
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
سعید جهانپولاد؛ متولد ۱۳۴۷ – تهران، کارشناس ارشد زبان و ادبیات تطبیقی ملل، شاعر، مترجم و پژوهشگر. او فعالیتهای ادبیاش را از اواسط دهۀ ۱۳۶۰ با نشریات و روزنامههای اطلاعات (صفحۀ بشنو از نی)، سلام، ادبستان فرهنگ و ادب، آدینه، گردون، دنیای سخن، کارنامه، کلک و… و فصلنامههای فلسفه و هنر در زمینه نقد ادبی آثار ادبیات داستانی ایران و جهان آغاز کرده.
جهانپولاد در دهه ۱۳۷۰ با همکاری دفتر ماهنامۀ معیار و اعضای تحریریه، کارگاه شعر و نقد شعر دهه هفتاد را، با گروهی از فعالان عرصۀ شعر و ادبیات آن زمان کلید زد که منجر به شکلگیری جریان شعر دهۀ هفتاد شد.
گزیدۀ آثار منتشر شده:
در کوچههای اول حرکت؛ (مجموعه شعر- ۱۳۷۷)
آوای جنینی؛ (مجموعه شعر- ۱۳۹۵)
گزینه شاهکارهای هایکو معاصر جهان؛ (ترجمه و بازسرایی- ۱۳۹۶)
منظومۀ چهار کوارتت؛ (تی اس الیوت، ترجمه همراه نقد و تفسیر- ۱۳۹۶)
شاهکارهای شعر جهان؛ (ترجمه با فیروزه محمدزاده- ۱۳۹۸)
شعر به وقت گرینویچ؛ مجموعه برگزیده شعر و شاعران معاصر جهان (۱۳۹۷)
زره کرگدن به تن دارم؛ (مجموعه شعر- ۱۳۹۷)
فصل گلهای سفید داوودی؛ (ناتسومه سوسه کی- ترجمۀ هایکو، ۱۳۹۸)