شخصیتهای زن و چالش سنت مردسالار: نگاهی به رمان ساعت ویرانی نوشتهٔ آرام روانشاد
نگاهی به آثار داستانی در دو دههٔ بعد از انقلاب اسلامی در ایران نشان میدهد که زنان از امکانات و موقعیت نوشتاری بیشتری بهره بردهاند تا حضور نادیده و به حاشیه رفتهشان را در جامعهٔ ایرانی به اثبات رسانند. نسلهای جوان از نویسندگان زن در ایران بهخصوص با رشد دیدگاههای افراطی مردسالاری در جامعه، توانستهاند با استفاده از تکنیکهای خاص روایتی در داستان به چالش این مشکلات بپردازند. برخلاف سالهای قبل از انقلاب که شخصیتهای زن در داستان و اصولاً نویسندگان زن آنچنان تکنیکهای مجزا و حضور پررنگی نداشتند، اما هر چه از سالهای اولیه انقلاب در ایران گذشته است باوجود سختگیریهای زیاد برای چاپ آثار در ایران، حضور شخصیتهای زن در داستان پررنگتر شده است. محورها و تمهای داستانی بیشتر حول زنان معضلات و مشکلات آنان چرخیده است و از سوی دیگر شخصیتهای زنان از بار کلیشهای و دیدگاههای جنسیتی رهایی یافتهاند. از سوی دیگر باورهای نهادینهشدهٔ مردسالاری به چالش کشیده شده است و این چالش نه از طریق اشارهٔ مستقیم، بلکه از طریق بهکارگیری تکنیکهای خاص روایی صورت گرفته است. شاید به همین دلیل است که بررسی این آثار تمایل و تلاش زنان نویسنده را برای بازتاب تغییر در شرایط محیط و همینطور فضای جامعه بهخوبی به تصویر میکشد.
رمان ساعت ویرانی نوشتهٔ آرام روانشاد که بهتازگی از سوی نشر مروارید در ایران منتشرشده است متأثر از اینچنین فضایی است. داستان از زاویهٔ دو راوی مختلف روایت میشود، همین تکنیک نویسنده را قادر ساخته است تا یک روایت مشابه را از دید دو راوی متفاوت یعنی زن و مرد به تصویر بکشد. فضای داستان در میان دیدگاهها و روایتهای همین دو راوی شکل میگیرد. دو راوی یک زن و شوهر هستند مرجان و اشکان که هرکدام از دید خودشان به بیان روایت زندگی مشترک، آشناییشان و نهایتاً روابط میان خانوادههایشان میپردازند. شخصیت اصلی داستان هرکدام از طریق روابط خاصی به هم مربوط میشوند، آنچه که بیشتر شخصیتها را به هم مربوط میکند، نسبتهای فامیلی هستند که هرکدام دوباره با نسبت دیگری به یکدیگر مربوط میشوند. بهاینترتیب نویسنده مجموعهای از خانواده و دوست را به تصویر میکشد که عکسالعملهای آنها و رفتارشان نسبت به یکدیگر نیز در فضای روایت داستان به هم گره میخورد و همین موجب پیش بردن روایت چندگانه و موازی در یک فضای مشترک میشود. نگاه ژرف نویسنده به مسائل اجتماعی بهخصوص تمرکز بر چالشها و معضلات زنان در این روایتها موجب شده است که تصویری واقعی- روایی از اجتماع در خلال روایتها و شخصیتها نمایان شود، بهاینترتیب نویسنده با تقابل میان دودنیای دو راوی و در کنار هم قرار دادن آنها، نگاه ویژهٔ خود را به اجتماع نمایان میسازد.
اما نگاه نویسنده درعینحال که یک نگاه واقعی است و مرز مشخصی با غیر واقعیت دارند درگیر دیدگاه فلسفی نویسنده و دیدگاه خاص او به زندگی است، این نگاه بهتدریج و در خلال شخصیتها و دیالوگهای آنها نشان داده میشوند، بهاینترتیب شخصیتها درعینحال که افرادی حقیقی هستند که داستان را پیش میبرند، اما هرکدام قادرند تا با طرح دیدگاههای خاص فلسفی به زندگی نگاه متفاوتی از افراد جامعه به زندگی و روابط اجتماعی را به تصویر بکشند.
تو هم که شبها نیستی. تو مرد عصرهای منی. شبها من دوباره به یک زن تنها تبدیل میشوم. شبها که کابوسها می آینده به سراغم و باید کنارم باشی. میدانم نباید اعتراض کنم، چون خودم قبول کردم؛ اما چه کنم. آدمی است دیگر. اگر حرف نزند سنگین میشود. من هم باید حرف بزنم تا بتوانم حرکت کنم. باید بهآرامی وارد آن اتفاق شوم، چون آنقدر هولناک است که نمیتوانم بلافاصله بروم سروقت گفتنش برای تو …(صفحهٔ ۱۷)
دیدگاههای متفاوت شخصیتها با فلسفه و نگاه متفاوت آنها به زندگی با حقایق، دریافتها و اتفاقات مختلف در شرایط اجتماعی هرکدام از شخصیتها گرهخورده است و همین موجب شده است که هرکدام از شخصیتها در عین درگیری با یک پدیدههایی مثل عشق و نفرت ، عکسالعملهای متفاوتی رانشان دهند. تمرکز نویسنده در این داستان بر شخصیت زن، یعنی مرجان، توانسته است قدرت مردسالاری نهفته در میان خانوادههای ایرانی را بهخوبی بازنماید.
از سوی دیگر، نگاهی به شخصیتهای زن در این داستان که نویسنده توازنی در به تصویر کشی شخصیتهای زن داشته است به این معنی که الگوی ساختاری روایت و بنای شخصیتهای زن در داستان بر طبق یکروند کلیشهای پیش نمیرود، بلکه با چرخشهای متفاوت از الگوهای متفاوت در جامعه، نویسنده قادر است تا وجههای متفاوتی از شخصیتهای زنان در اجتماع را نشان دهد. شخصیتهای زن در داستان، شخصیتهای ثابتی نیستند، بلکه تحت تأثیر الگوهای واردشده از اجتماع و برحسب عکسالعملهایشان تغییر میکند. شخصیتهای زن تناسب و تقابل الگوهای تعریفشده از زن را در جامعهٔ سنتی ایران نشان میدهند؛ اما درعینحال نویسنده با تمایز میان نسلهای مختلف در شخصیتهای زن الگوهای متفاوتی را به خوانندهٔ خود معرفی میکند، که در خلال زمان و بهمرور از آن کلیشههای رایج علیه زنان خارج شدهاند، سرکشی کردهاند و این سرکشی برای آنها هزینه داشته است.
نویسنده در خلال همین شخصیتپردازیها تقابلی از روابط و تأثیرات اجتماعی برزنان را به تصویر میکشد درعینحال میتواند الگوهای پذیرفتهشده برای زن موردعلاقهاش و همینطور رفتارهای متناسب را به نشان دهد. برای مثال مرجان که از همان ابتدا با ناآرام بودنش پروسهٔ متفاوتی را از زنهای دیگر در داستان به تصویر میکشد. ارتباط مرجان با همسرش اشکان، نحوهٔ آشنایی آنها و ازدواجشان، ارتباط مرجان با پدرش و کینهٔ او و پدرش که نهایتاً منجر به ترک خانه میشود و همینطور احساسات پرفرازونشیب مرجان نسبت به دیگران مردان، سرکشی مرجان از قاعدههای تحمیلشدهٔ اجتماعی به او علیه زنان و سرکشی او از پدر، همسر و دیگر شخصیتهای زن نمایانگر تلاش نویسنده برای به چالش کشیدن مردسالاری نهفته در روابط خانوادگی و در عوض ارائهٔ الگوی متفاوتی از زن نسل جدید در جامعه است:
دلم میخواهد دستگیره را بچرخانم. بروم تو، بغلش کنم. انگشتم را تا ته فروکنم توی حلقم و پابهپای او عق بزنم و محتویات معدهٔ هردویمان توی سنگ روشویی با همدیگر مخلوط شود؛ اما نمیتوانم. مرجان از روز اول تأکید کرده بود که باید به حریم شخصیاش احترام بگذارم و دری را که به رویم میبندد باز نکنم. همان وقتیکه من شرط کردم شبها گرفتار پدرم هستم، او هم شرطش احترام به درهای بسته شد. هر بار که دری را به روی من میبندد یعنی که آن مکان حریم شخصیاش است و من نمیتوانم وارد شوم (۲۲)
سرکشی مرجان از قوانین خانواده و ایستادگی او در برابر پدرش نهایتاً به ترک شهر شیراز و سکونت او در تهران شده است. این ترک اجباری مرجان نمونهٔ دیگری از چالش میان روابط سنتی پدر و دختر در فرهنگ مردسالار است که نهایتاً شخصیت مرجان قربانی این رابطه نمیشود، مرجان مقاومت در برابر پدر را بیرون رفتن از شهر میداند، چراکه نمیخواهد مثل مادرش شود. در مقابل مرجان، مادر او قرار دارد زنی که قربانی سیستم مردسالاری شده است و کاملاً اسیر کلیشههای همسر است. نویسنده در به تصویر کشیدن مادر مرجان نوع سنتی روابط خانوادگی میان زن و شوهر رانشان میدهد روابطی پر از خشونت، بدون عاطفه که مادر تنها به خاطر فرزند با همسرش زندگی میکند. نویسنده بهخوبی تصویرهای متفاوت از زنان را در خلال شخصیتهای زن خود جاسازی کرده است:
مادر هرگز نتوانست رانندگی یاد بگیرد. خواست برود کلاس، ولی پدر گفت همینم کم بود. پول اضافی ندارم ماشین را دربوداغان کنی و من درستش کنم. ما یک پیکان مدل شصتودو داشتیم. سیما برای اینکه به قول خودش روی پدرم را کم کند خیلی سعی کرد به مادر رانندگی یاد بدهد، ولی مادر هر بار میترسید و خراب میکرد. اعتمادبهنفس رانندگی نداشت میگفت سیما دست از سرم بردار. من راننده بشو نیستم (صفحهٔ ۶۴)
مادر مرجان توان ایستادگی در برابر همسر را ندارد و مدام با دیدن خشونت از همسر خود به خاطر فرزندانش تحمل میکند، اما از آنسوی دیگر مادر کلیشهای میشود که فرزندانش را به داشتن رابطهٔ خوب با پدر تشویق میکند. نویسنده با به تصویر کشیدن مادر مرجان از نهادهای دیرینهٔ مردسالاری در خانوادههای سنتی پرده برمیدارد، اما درعینحال قادر است تا به تصویر کشیدن شخصیتهایی چون مرجان و سیما علیه این نهادینه شدن مردسالاری قیام کند.
شخصیت دیگر زن در این داستان که زنی سرکش از اصول تحمیلشدهٔ اجتماعی است، شخصیت سیما است. سیما دوست مادر مرجان که باهم در کودکی خاطره دارند، اما سرنوشت سیما که تمایل چندانی به تسلیم شدن در برابر الگوهای تحمیلشده را ندارد مرگ است، مرگی خودخواسته که به دلیل بر ملأ شدن ارتباطش با مرد دیگری غیر از شوهرش است. مرگ سیما نشان میدهد که در جامعهٔ مردسالار سنتی غلبه کردن بر باورهای عام و سنتی برای زنان و فرار از کلیشههای تحمیلشده هزینه دارد. سیما خود را میکشد چراکه نتوانسته است در قالب ایدهآل خود آنگونه که دوست دارد زندگی کند. درواقع نویسنده با مرگ سیما نشان میدهد که برای زنان، عبور از این کلیشهها سخت و دشوار و حتی در بعضی از موارد ناممکن است که نهایتاً شخصیتهایی مثل سیما در مواجه با آن خود را میکشند نویسنده با مرگ سیما نشان میدهد که چه قدر در جامعهٔ سنتی سرکشی زنان از قواعد تعریفشده دشوار است عاشق شدن و عشق ورزیدن زنان به مرد دیگری غیر از همسرشان هم تاوان و بهای زیادی برای زنانی چون سیما دارد:
توی چشمهایم نگاه میکند
«مرجان تو نمیدانی. هیچ نمیدانی و هرگز هم نخواهی فهمید. فقط مادرت میفهمد. تنها دوست حقیقیام. تنها کسی که مرا فهمید. در رفتن ما ضرورتی بود».
«چه ضرورتی؟ رفتی چون تاب ماندن نداشتی. عشق تاب ماندن میخواهد».
میرود. همینکه میگویم عشق میرود. همیشه ناگهانی میرفت. قبل از اینکه بتوانیم بودنش را باور کنیم. رفتنش را باور میکردیم. سیما را نمیشد نگاه داشت. او آدم رفتن بود نه ماندن (صفحهٔ ۱۷۴)
غیر از مادر مرجان دیگر شخصیتهای دیگر زن داستان از قواعد ساختهشده برای زنان سرپیچی میکنند بهاینترتیب نویسنده قادر است تا الگوهایی از زن را برای مخاطب خود به تصویر بکشد که در عین واقعیت در برابر چالشهای اجتماعی میایستند. نمونهٔ دیگر مادر اشکان است بااینکه این شخصیت نقش مستقیمی در روایت داستان ندارد، اما تأثیرش را بر زندگی اشکان و پدرش گذاشته است برخلاف مادر مرجان که تن به خشونت و اجبار در زندگی مشترک داده است مادر اشکان همسر و فرزندانش را ترک میکند و از کشور خارج میشود این نمونه از تقابل شخصیتها میتوان به بسط الگوهای متفاوت از زن در خلال داستان دامن زند.
بعد از رفتن مادر، پدرم ارتباطش را با کل خانوادهٔ او قطع کرد و گفت هر خبری هم که شد نمیخواهد بداند. عمویم میگفت آنقدر سرد و راحت رفتن مادر را پذیرفته است که ما شک کرده بودیم نکند این دوستنداشتن دوطرفه بوده است. همان شبی که مرجان کلیهاش درد گرفته بود و من لگن زیر پای پدرم گذاشته بودم. توی شبکههای آن ور آب دیدمش که داشت راجع به گیاهان و گلکاری حرف میزند. پایین صفحه هم نوشته بود: (ژیلا سروریان، کارشناس گل و گیاه از دانشگاه ونکوور) از روی عکسی که ازش داشتیم شناختمش. همان بود فقط زیباتر شده بود. با موهای بلوند، یک کت آبی و چهرهای که از آرامش و اعتمادبهنفس میدرخشید. لگن را از زیر پای پدرم برداشتم و تا سرش را برگرداند، تلویزیون را خاموش کرده بودم. هیچ حس خاصی نداشتم. مادر برای من فقط یک زندانی محصور در قاب روی دیوار بود. آن شب دو ایمی پرامین به پدر دادهبودم. تلویزیون را خاموش کرده بودم تا پدر بیشتر از این صدای مادر را نشنود و خاطرات برایش زنده نشود. هر چند میدانستم وقتی با یکی زندگی میکنی، زنگ صدایش توی گوشت میماند. حتی اگر صد سال بگذرد (صفحهٔ ۷۶)
مادر اشکان بعد از ترک همسر و فرزندانش توانسته است موقعیت بهتر و اعتمادبهنفس بیشتری را کسب کند و همین تمایز شخصیت مادر اشکان را در تقابل با مادر مرجان قرار میدهد درعینحال میتواند دو تصویر واقعی از دو زن نشان دهد که چه طور دو تصمیم متفاوت بر سرنوشت زنان تأثیر گذاشته است؛ اما درعینحال نویسنده فارغ از این کلیشهها پیش میرود و در تصویرسازی و ارائهٔ الگوی متفاوت میکوشد تا با به چالش کشیدن شخصیتها، وجوه متفاوتی از زنان، زندگیشان و تأثیرات روابط شخصی را بر زندگی اجتماعیشان به تصویر بکشد؛ اما دیگر شخصیتهای زن بااینکه حضور کمرنگتری دارند بااینحال قادرند تا در سایهٔ روابط شخصیتهای اصلی در داستان باز هم به بازنمود وجههای دیگری از وضعیت زنان در جامعهٔ ایران تبدیل شود، برای مثال نغمه که دخترعمهٔ مرجان است اما در ارتباط با مهران خواهر مرجان ناموفق است و در سرنوشتی مشابه با دیگر شخصیت زن داستان به خارج از ایران میرود و ازدواج میکند اما برخلاف مادر اشکان زن خوشبختی نیست.
تنوع در پردازش به شخصیتهای زن، فضاسازی روایت و محیط داستان در رمان ساعت ویرانی، توانسته است بهخوبی با حقایق اجتماع ایران ارتباط برقرار کند. در عین نویسنده با پردازش چندگانهٔ شخصیتهای زن در داستان برشهای مختلفی را از زندگی آنان در خلال مسائل اجتماعی مطرح کرده است. تسلیمپذیری، عدم تسلیمپذیری، سرکشی، عبور از کلیشهها و قربانی نشدن در برابر قربانی شدن از تنوع در تمهای شخصیتها در این داستان است تمی که توانسته است تقابل نویسنده با ایدههای مردسالاری را در مقیاس وسیعتر و بهصورت روایی نشان دهد و درنهایت به مخاطب خود این چالشها را منتقل کند.
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
آزاده دواچی مترجم، شاعر و فعال حوزه زنان، دارای مدرک کارشناسی مترجمی زبان انگلیسی؛ فوق لیسانس زبان و ادبیات انگلیسی، گرایش ادبیات تطبیقی ایران و فلسفهی غرب است و هماکنون مشغول به تحصیل در مقطع دکترای زبان و ادبیات انگلیسی در استرالیا با گرایش مطالعات فمینیسم پست کلنیال در حوزهی ادبیات و نقد ادبی فمینیسم و حقوق زنان در ایران و کشورهای جهان سوم است.
از دواچی تاکنون یک مجموعه شعر به عنوان «پروانهای در راه است» در سال ۸۶ منتشر شده است و دو کتاب دیگر وی در محاق توقیف گرفتار شدهاند.
Azadeh Davachi,
Ph.D. Student
Faculty of arts, School of English Literatures & Philosophy
Post-colonial Feminism and Feminist Literary Criticism
University of Wollongong, Australia