شعری از امیرحسین تیکنی با خوانش ناهید شمس
آتش
در ساقهیِ رازیان پنهان کردم
گلوله در قلبم
تا از این دالان تاریک و طولانی
زودتر بگذریم، گفتم:
“دری بگشا
پنجرهای به مرغزاری
روزنهای به آفتابی”
گلی سرخ بر سینهی سپیدت روئید و باد
از سرخی زخمهایت
به گونههایم گفت
گلوله را به تو هدیه میدهم
که تنهاتر از منی
و دست میبرم به آتش
تا در تاسیانِ خیال
شعلهور شویم
در این دالان تاریک و طولانی
هزار سایه از ما
به هزار سو میگریزد
تا تو با دهان دوخته
دست بر گردن من بیاندازی و آرام
بگویی:
“دری گشوده نخواهد شد
و من
همچنان دوستت دارم”
رویاهای ما
جاودانگی بیهودهیِ ما بود
که به تصرف رنجهایمان درآمده بود
▪
مرداد هزار و چهارصد و یک