شعری از سارا گلهداری
خاورمیانه جسور!
زن زیباى سحرانگیز خیال!
دیروزها و امروزها چندمین روز از جنگ با جنگ است!؟
نمى شمارم که کم نشوند!
نه از شهرزاد وُ قصه هزار و یک شب!
نه از سلیمان و قالیچه ى پرواز
از تنگه ى باب المندب تا داردانل و هیمالیا
به ایران و همسایه ها این تمدن هاى کهنسال
یک تار موى اش حتى
دارد به ثمر مى نشنید آنچه مکتوب شد
بخوان!
این راه راست کجاست!؟
کجاست این راه راست!؟
یوکابد هاى سرگردان!
دایه هاى آیه هاى زمینى
کودکان جهان را به نیل بسپارید!؟
باشد که رستگار شوند
من زبان درختان را از برم
آه زیتون هاى بر باده رفته ى پلستینا!؟
از کدامین شاخه به فرش
افتادنتان را از کودکى از برم !؟
با کدامین دست سنگ بردارم
با کدامین دست بر سرم !
مرگ مى بارد!
انتفاضه آدمى !
از مردم حرف مى زنم
آنان که جانشان را سنگرند!
ما گوشت و پوست و استخوانیم و بهشتى از انسانیت!
چیزى به نام عشق افسانه است !
کلو واشربو ولا تسرفو
از خاک از هوا از باد از آب
این مرز لایتناهى را بخورید و بالا بیاورید
تا از کیسه تان نرود
شاعر رنج هاى انسانى سوگند یاد مى کند
این قلم درد دارد !؟
از آیاتى که مرتب نازل شد الهام مى گیرد
به کنوانسیون قسم که،
یک با یک برابر است !؟
از مرز چهل هم گذشت
زنى به غار تنهایى معتکف
به اصحاب کهف رجوع
به سیبى که هرگز شهادت نداد
به گندمى که هزاران تکه شد با گلوله هاى سربى
دورى که باطل است
آتش است و خون و جهل مرکب
دارم کل مى کشم
آیا این عروس اسبش به مقصد مى رسد !؟
سارا گله دارى