شعری از ساناز داودزادهفر برای مهسا امینی
موهایم سنگری با لالههای سرخ
که آهویی در آن حس بیقراری دارد
رنجهایم پشت آن مخفی، جیغهایم
جیغهای میخدار
دار
در خودم فریاد
فریاد
فریاد میشود
آهویم با چشمهای دُرُشتاش
از گاز اشکآور عبور کردهاست
روسریام را چون منّورى
به سمت شب پرت میکنم
سیاهچالههای ترس گُر میگیرند
آهویم با دستهایش زرهپوشی را
متوقف کرده
جنگ به استخوانهایم رسیده است
تمام تنم را
زییاییام را
خاکریز میکنم
و اشکهایم را سنگ
چگوارا این روزها یک نام زنانه است
من سیاوشی به آتش خواهم رفت
باید ایستاد
پروانههای اندامم
امشب
از پیله حجاب رها
رها میشوند
و پلیس از باتوماش دفاع میکند
و دوباره تور میبافد
تور می بافند
عنکوبتها
خانههایشان لرزان
لرزان
لرزان است
هیچ آهویی در تور عنکبوت نمیمیرد
و آن من اینبار از تنم بیرون زده
فریاد میزنم
زن
زندگی
آزادی
باید معبر زد
از گلوله گذشت
از ماشین آبپاش نترسید
من، ای جلاد
برای آزادی
روی مین خواهم رفت
گیسوان من
چون پیچکی فولادین
به دستهای سرکوب
خواهد پیچید
و آهویی گیسوان مرا به کاج پیوند خواهد زد.
ساناز داودزادهفر، لوکزامبورگ
#مهسا-ژینا-امینی
#شهرگان