شعری از سمیه جلالی
زاده میشوی که بمیری!
این آغاز تملک است؛
زن میشوی که در جان خودت
مزار شوی سلیمه؛
از دست میروی با دستهای زمخت
فکرهای نامربوط، ذهنهای فاسد
و آنها که تو را به فحش میبندند؛
باکت نباشد، از پرندهی در سینهات فشرده
قمریهای زیادی بال شدند،
هراتت را به شاخهی درخت بند کن
و اگر در کابل دختری را میانِ سنگ فشردند
تو با سنگهات براش مزار شو،
صدای آب از گلو نمیآید و پایانِ رودخانهست،
خشک آمده زبانِ گنجشکهات
و پاهای برهنهی تحجر
لختات را به سمکوبههاش میتازد،
من از آغازت دریاچه بودم و حالا سنگریزهها جولان میدهند؛
اتفاق تنها لاشهای بود در گوشهی بساطِ نافهمی
و ادراک آتش از جهل ما بالا میگرفت.
پوستت میترکید و صورتت انفجار درد بود
به ما میگفتی: آتشام را خاموش کنید،
به ما میگفتی و بالهات خاکستر میشد،
خیابان خاکستر میشد.
مردمانات شاد بودند، تو شاد بودی، مادرت شاد بود، پدرت تو را دیوانه خطاب میکرد
و پرنده بود که مجهولِ نامت را به شاخه بند میشد.
تو عاشق بودی و مُجازِ خودت
پس میخواندی: بیا بریم به مزار ملا ممد جان
سیل گل لاله زار وا وا دلبر جان؛
از سمت خودت خیز برمیداشتی با دختران خودت،
پس چگونه لالهها را به سنگ فشردند؟!
ملا ممد جانات را به کدام قافیه باختی که شعرت در سیاهی دود شد؟!
ای روانِ رونده در صلات ظهر
که از هر پوششی گریزان و نادانی مردهای سرزمینات را ضجه میزدی؛
من دخترت، آغوش بازت را برایم درخت شو تا همچون یکی قمری سر بر شاخههات بند کنم.
یادم نیست کدام سرزمین، کدام نیمروز،
یادم نیست کدام ابر، کدام زمستان
اصلاً کدام وقتِ دریدن، لباسهایمان را جا گذاشتیم
پاهایمان، دستهایمان، چشمهایمان را
چه وقت باران شدیم و بر چشمها نازل آمدیم
چه وقت از اندوهِ وطن لاله سرودیم
و سرخ در وریدهای مهجور لخته شدیم.
این چه وقتهای منحوس را چگونه طاقت آوردیم؛
کلاغها سیاهیشان مسری بود،
فریاد میزدیم و تیرگیِ روز را باور نداشتیم.
ما به کوچهها بدهکاریم،
به موهایمان در باد بدهکاریم،
به درختهای انجیر که از آنها بالا نرفتیم،
به فلاخنهایی که سنگ شدند و پیشانی برادرهایمان را نشانه رفتند،
به مادرانی که روبندههایشان ترس چشمهاشان را مخفی کرد و سینهبندها، پستانهای درشتشان را در تجسدی از فشردن، جیغ شدند تا مردهای درشت هیکل بر اجسادِ متبرکشان بشاشند و همچون کفتارهای مست پاافشانی کنند و به آلتهای آکنده از نجاستشان مفتخر
ما بدهکار دخترانمان هستیم سلیمه؛
از ما باکرگانی میخواستند برای شهوتِ خدایی که مستترشان را میآزمود و بهشت برایشان بوی زن داشت،
سیاستمدارانی کجفهم و کفتارهایی در هلهلهی نافهمی گرفتار؛
روزی سرزمینمان را از کلاغهای پریده پس خواهیم گرفت
روزی با موهای پریشان بر شاخههای انجیر گنجشک مینشانیم
و در کوچهها، جغرافیای دیگری را به مزار میبریم.
#سمیه_جلالی
۲۴ مرداد ۱۴۰۰
————–
پینوشت:
مُلّامحمدجان، عنوان یک سرودهٔ فولکلوریک بسیار قدیمیِ هراتی مشهور است.
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید