شعری از هوشنگ رئوف
زوزه می کشد
با دهانی پر از شن
به سمتِ من که میآید
و منظرههایم را
غبار پیچ میکند
با تنورههای خاک
پیچ میدهد و ُ میپیچاند
مثل کلاف
دستها و پاهایم را
و کلاه از سرم میبرد
تا بیفتم دنبالاش
و هی بیفتم، هی بیفتم
همان که برای تو میوزد
و دفتر دریا را
با رقصِ لالههای گوشاَت
تا هوشِ مخملی باغها میبرد
همان که ناماش نسیم است
برای من باد است
از دودمانِ خار وُ خاک …