شکیب درد در ردِ گلوی آوازهخوان
درست در روزها و هفتههای پایانی سال ۱۹۹۸ که مردمان این سوی جهان در تب و تاب تدارک سال نو میلادی بودند، مردمان ما در ایران و سراسر جهان، اهالی قلم و اندیشه، صلحدوستان و مدافعان حقوق بشر با شنیدن خبر ربوده شدن محمد مختاری، آن روزها را با التهاب و اضطراب و نگرانی بهسرمیبردند.
در هر کوی و برزنِ این جهان، هر ایرانی فریاد میکرد و نامش صدا میزد:
«. . . مختاری، مختاری، مختاری
چشمهایت را که ببندند مختاری مختاری مختاری
باغهایت را که ببندند مختاری مختاری مختاری
این کویر زن، آن کویر مرد، این کویر کودک، آن کویر آهو
این کویر طاووس، آن کویر کفتر
همه می گویند مختاری مختاری مختاری. . .» (۱)
[soundcloud id=’366601469′ autoPlay=’false’ height=’false’]
هنوز جامعه جهانی از شوک قتل فجیع دو تن از آزادیخواهان و فعالان عرصه حقوق بشر، پروانه و داریوش فروهر بیرون نیامده بود که در اضطراب ربوده شدن محمد مختاری و اندکی بعد مفقود شدن محمد پوینده قرار گرفت.
«- آغاز شد
سالی بلند
سالی که سروهای جوان
برفهای خونین را
از شانههای خویش تکاندند.»(۲)
چه طنز تلخ و همزمانی نا مبارکی، برای بشردوستان ایران و جهان رقم خورده بود! محمد مختاری، انسان مترقی و پژوهشگری که شرایط فرهنگی و سیاسی اجتماعی را نیازمند دگرگونی و تحول میدید و صادقانه برای تحقق باورهایش قدم برمیداشت، هر روز سایه مرگ چون طنابی سیب گلویش را میجست؛ محمد پوینده که «اعلامیه جهانی حقوق بشر و تاریخچه آن» و «پرسش و پاسخ درباره حقوق بشر» را برای شهروندانش ترجمه و ترویج میکرد؛ در ۱۸ آذر در آستانه روز جهانی حقوق بشر(!) اجسادشان تحویل خانوادههایشان داده میشود. اجسادی که هر یک زخمی بر گلو دارند. نشانهها گویا و روشن است. به قول زندهیاد هوشنگ گلشیری؛ پیام دقیق به دست ما رسیدهاست: خفه میکنیم!
«دستی به دور گردن خود میلغزانم
سیب گلویم را چیزی انگار میخواسته است له کند
له کرده است؟»(۳)
آیا در این شعر، محمد مختاری کابوس مرگ آنهم بهشیوه خفگی با طناب را دیدهبود؟ مختاری در چند هفتهای که در ونکوور اقامت داشت بارها از شیوههای دستگیری غیرمنتظره و یا احضار به کمیتهها را گاه با طنز و شوخی و گاه جدی درباره سرنوشتی که قرار است برایش رقم بخورد تعریف میکرد. او تهدید به ربودهشدن و مرگ بهشیوه خفگی را نیز جدی میدانست اما هیچگاه حاضر نشدهبود برای فرار از مرگ و سرنوشت شومی که قرار است برایش رقم بخورد، زندگی در خارج از کشور را بپذیرد. محمد مختاری حتی شیوه تکراری ربودهشدناش را و نیز تهدید به مرگ و صحنهسازی به خفگی با طناب از سوی بازجویان را، برایم تعریف کردهبود.
پائیز ۱۹۹۵ بود که میزبان محمد مختاری در ونکوور بودم. ماه اکتبر مصادف شدهبود با رفراندوم جدایی کبک از فدرال کانادا. برایم جالب بود که دوست داشت اخبار کانادا را دنبال کند و از نتیجه رفراندم آگاه شود. میگفت؛ میشود بدون ترس و متمدانه بهاستفبال سرنوشت مردم یک ایالت رفت و در مقابل کشورخودمان، نه برگزاری رفراندم بلکه طرح و داشتن نظرگاه برای همهپرسی ملتهای ایرانی در تعیین سرنوشت خود، با دستگیری و زندان و مرگ روبرو شد. حضور دو – سه هفتهیاش در ونکوور که تقریبا هر شب با نشستهای دوستانه و جلسات گفت و شنید، سپری میشد، فضای فرهنگی و سیاسی شهر را متحول کردهبود و همیشه با این پرسش او روبرو میشدیم که چرا بهرغم داشتن شرایط آزاد برای مطالعه و تحقیق، سطح آموختهها در خارج از کشور نزد فعالان سیاسی نازل ماندهاست. وقتی به کتابخانه عمومی شهر رفتیم به دنبال نام آثار ایرانی میرفت و وقتی تنها آثار هدایت، جمالزاده، سعدی و حافظ و … را میدید، میگفت خیلی دلم میخواست آثار نویسندگان جوان و معاصر بهویژه پس از انقلاب را بتوانم در کتابخانههای عمومی بیابم. نگاه مدرنی به ادبیات امروز ایران در شعر و داستان داشت. همانگونه که خود در آثار شعری و قلمیاش مدرن و نو بود، به جستجوی نوآوران میگشت.
نگاه نو و اندیشهی خلاق و پویایش که دوست داشت جامعهی درون ایران را متحول کند، با مخالفت تاریکاندیشان و دخمهنشینان جمهوری اسلامی روبرو شد و سرانجام نیز به دست بازجویانش، سیب گلویش له میشود.
دوستداران و علاقهمندان به فرهنگ و اندیشه ایرانی که در خارج از ایران زندگی میکردند، همیشه تشنهی دید و بازدید با طیف فرهنگی و خردورز ایران بودند و به مناسبتهای مختلف از آنها دعوت بهعمل میآوردند. بدیهی است که مسئولان رژیم از این داد و ستد فرهنگی در خارج از کشور آگاه بوده و برای این طیف متفکر اجازه خروج صادر میکرد. از این منظر پس زیاد دور از ذهن نیست که مسئولان بهنوعی توقعشان در هریک از این اجازهی سفرها این بودهباشد که انتظار بازگشت این فرهیختهگان به ایران را نداشته باشند. جمهوری اسلامی دوست داشته و دارد تا با هزینه کمتری جلوی فعالیت این فرهیختهگان و مدافعان حقوق انسانها در داخل ایران گرفتهشود.
اما منتقد «شبان رمگی» و ترویجدهندهی «درک حضور دیگری»، رسالت، حیات فرهنگی و بقای اندیشگیاش را در درون ایران میدید و اقامت در خارج از کشور را منتفی میدانست و هربار با بازگشت به ایران بازجویانش را ناامید میکرد.
محمد مختاری معتقد به گفت و گو با نیمه بیرون بود و در صحبتهایش از فراق دو نیمه سخن میراند و از اینجا و آنجا میگفت و از عارضه دیرینه فرهنگ گفت و گو که قرنها از آن محروم مانده بودیم، داد سحن میداد. او در بخشی از صحبتهایش در ونکوور گفت: «یک سمت قضیه این است که ما از دیدار و گفت و گو با هم محرومیم و در سمت دیگر قضیه این است که ما در آنجا [ایران] هم که هستیم گفت و گو یک امر درونی و نهادی نیست…». مختاری عدم پرسشگری را زیر سئوال میبرد و از فرهنگ مریدی و مرادی شدیداً گلهمند بود. این فرهنگ را فرهنگ شبان رمگی میدانست و میگفت: «چرا مخاطبین ما هیچ پرسشی ندارند؟! حرف گفته میشود ولی کسی پرسشی نمیکند. » تلاش برای فرهنگ پرسشگر و جا انداختن این تفکر در درون جامعه ایران برایش بهای سنگینی رقم زد.
محمد مختاری در آخرین بازگشت از سفر کشورهای اسکاندیناوی به ایران، دیگر نتوانست به سفرهایش برای وصل کردن فرهنگی دو نیمهی جدامانده از هم ادامه دهد. فرمان خاموشی اندیشهاش، حکم مرگاش در ۱۲ آذر سال ۱۹۹۸، صادر شد. اینبار نه کابوس که خود مرگ، ناقوساش را به صدا درآورده بود…
محمد مختاری یکی از تدوینگران متن ۱۳۴ نویسنده که به متن «ما نویسندهایم» معروف شد، سهمی اساسی و انکارناپذیر داشت.
«… ما نویسندهایم، یعنی احساس و تخیل و اندیشه و تحقیق خود را به اشکال مختلف مینویسیم و منتشر میکنیم. حق طبیعی و اجتماعی و مدنی ماست که نوشتهمان – اعم از شعر یا داستان، نمایشنامه یا فیلمنامه، تحقیق یا نقد، و نیر ترجمه آثار دیگر نویسندگان جهان – آزادانه و بی هیچ مانعی به دست مخاطبان برسد. ایجاد مانع در راه نشر این آثار، به هر بهانهای، در صلاحیت هیچ کس یا هیچ نهادی نیست. اگر چه پس از نشر راه قضاوت و نقد آزادانه درباره آنها بر همگان گشوده است. هنگامی که مقابله با موانع نوشتن و اندیشیدن از توان و امکان فردی ما فراتر میرود، ناچاریم به صورت جمعی – صنفی با آن روبرو شویم، یعنی برای تحقق آزادی اندیشه و بیان و فکر و مبارزه با سانسور، به شکل جمعی بکوشیم، به همین دلیل معتقدیم: حضور جمعی ما، با هدف تشکل صنفی نویسندگان ایران متضمن استقلال فردی ماست… پس اگر چه توضیح واضحات است، باز میگوییم: ما نویسندهایم. ما را نویسنده ببینید و حضور جمعی ما را حضور صنفی نویسندگان بشناسید».
او در چند سال پایان زندگیاش زیر سایه مرگ زیستهبود و بهخوبی از آن اشراف داشت.
چه فرق میکرد زندانی در چشمانداز باشد یا دانشگاهی؟
اگر که رویا تنها احتلامی بود بازیگوشانه
تشنج پوستام را که میشنوم سوزن سوزن که میشود کف پا
علامت ِاین است که چیزی خراب میشود
دمی که یک کلمه هم زیادی است
درخت و سنگ و سار و سنگسار و دار
سایهی دستی است که میپندارد دنیا را باید از چیزهایی پاک کرد
چهقدر باید در این دو متر جا ماند تا تحلیل جسم حد زبان را رعایت کند؟
چه تازیانه کف پا خوردهباشد
چه از فشار خونی موروث در رنج بودهباشی
قرار جایاش را میسپارد به بیقراری
گهوقت و بیوقت سایه به سایه
رگ به رگ دنبالات کردهاست تا این خواب
تظاهرات تورم را طی میکنم در گذر دلالان
سر چهارراه صدایی درشت میپرسد:
ویدیو مخربتر است یا بمب اتم؟!
مسیح هم که بیاید انگار باید صلیباش را حراج کند
صدای زنگ فلز در دندانهای طلا
و خارش کپک در لالههای گوش
نصیب نسلی که خیلی دیر کردهاست
و فکر سیب و زمین در سیصدسالگی جاذبه
و کودکان چندهزارساله که انگار
برای اولین بار هستی را در وان حمام سبکتر یافتهاند
نه سینما و نه میهمانی در تاریخ
هجوم کاشفانی با تأخیر حضور
هزار کس میآیند و هزار کس میروند
و هیچکس، هیچکس به خاطر نمیآورد
صدا همان که میشنوی نیست
سگ از سکوت به وجد میآید
و دزد بر سر بام سماع میکند با ماه
زبان عزیزتر است اکنون یا دهان؟
که سنگ راه دهان را هزار بار تمرین کردهاست
صدا که میشکند حرف که چرک میکند
جملهها که نقطهچین میشوند پیری یا بچهیی که خود را میکشد
تازه معنا روشن میشود
سگی که میافتاد در نمکزار و این نمک که خود افتادهاست
خلاف رأی اولوالالباب نیست
که ماه رنگ عوض کردهباشد یا شب مثل آزادی زنگ زند
اگرکه لاله زرد باشد یا سیاه
استعارهی خون
به مضحکه خواهدانجامید
گچ سفید جای سرت را نشان میدهد
که چند سالی انگار در اینجا مینشستهای
و رد انکارت افتادهاست بر دیوار
یا شاید نقشی ماندهاست از تسلیمات
گزارهیی اصلا ناتمام
که هیچچیز آراماش نمیکند
در التهاب درهایی که باز میشوند
و کتابهایی که باز میشوند / و دستهایی که بستهمیشوند
و دستهایی که سنگها را میپرانند
و سارهایی که از درختها میپرند
درختهایی که دار میشوند دهانهایی که کج میشوند
زبانهایی که لالمانی میگیرند
صدای گنگ و چشمانداز گنگ و خواب گنگ
و همهمه که میانبوهد میترکد رویا که تکهتکه میپراکند
دانشگاهی که حل میشود در زندانی و
چشماندازی که از هم میپاشد
خوابی که میشکند در چشم و چشم
میخ میشود در نقطهیی و نقطهیی که میماند منگ
در گوشهیی از کاسهی سر
که همچنان غلت میخورد غلت میخورد غلت میخورد…
در مهر ماه ۱۳۷۷، چند هفته قبل از به قتل رساندش، به همراه پنج نویسنده دیگر -از جمله محمد جعفر پوینده که او نیز در قتلهای زنجیرهای کشته شد- که عضو کمیته تدارک و برگزاری مجمع عمومی کانون نویسندگان بودند، با دریافت احضاریه به دادسرای انقلاب اسلامی فراخوانده شده بود.
بعدازظهر روز پنجشنبه ۱۲ آذر ۱۳۷۷، محمد مختاری برای خرید از خانه بیرون رفت و هرگز به خانه بازنگشت. روز بعد، مامورین پاسگاه امین آباد، جنازه مرد ناشناسی را در بیابانهای امین آباد، در محدوده کارخانه سیمان ری، کنار جاده منتهی به شهرک فیروزآباد (نزدیک تهران)، پیدا کردند که هیچ گونه مدرکی برای شناسایی به جز یک قلم و کاغذ به همراه نداشت. پس از کشیدن کروکی محل، جسد را به پزشکی قانونی فرستادند. یک هفته پس از ناپدید شدن او، در ۱۹ آذر ۱۳۷۷ (مصادف با روز جهانی حقوق بشر) جسدش را در سردخانه پزشکی قانونی به فرزندش سیاوش برای شناسایی نشان دادند. دلیل مرگ وی خفگی و تاریخ آن ۱۲ آذر ماه اعلام شد.
محمد پوینده، مترجم«تاریخ و آگاهی طبقاتی – لوکاچ»، «اعلامیه جهانی حقوق بشر و تاریخچه آن» و «پرسش و پاسخ درباره حقوق بشر» و … ، به شیوهی ربودن و سر بهنیست کردن جسدش در آذر ۱۳۷۷، در روز جهانی حقوق بشر تحویل خانوادهاش داده میشود.
نزدیک ۲۰ سال از قتل دو نویسنده پویشگر و خردورز، محمد مختاری و محمد پوینده میگذرد و ۲۰ سال است که حلقهی زخمِ دور گلویم شفا نمییابد.
یاد این دوعزیز آفرینشگر و همه آزادیخواهان و جانباختهگان راه آزادی اندیشه و قلم، مانا و گرامی باد.
برای محمد مختاری شاعر
به جستجوی آب
از آشیان پریدی
رویای «ناهید»(۴)
یا «جنون رودابه»(۵)
کدامشان پروازت داد؟
ماه
تمام شب پلک بر هم ننهاد
ناهید از سرخفامی شفق
مریم و سیاوش و سهراب(۶)
از خامشی ساز زهره(۷)
از درخت و گیاه و آب
سراغ ترا میگیرند
بازنمی یابندت.
ای سرو شانه نتکانده از برف پار هنوز!
کدامین رود تشنه
از گلوی آوازخوانت نوشید
که اقیانوس
خروشْآواز ارغوانی میخواند
با رنگارنگی چنگ زهره.
هادی ابراهیمی – رودبارکی ۱۹۹۸
«ویرایش جدید-نوامبر ۲۰۰۹»
———————————
پینوشتها:
۲ و ۳ – گزیدههایی از شعرهای محمد مختاری
۴ و ۵ – ناهید و جنون رودابه، نمادهای آب در فرهنگ اساطیری و نام دو شعر از محمد مختاری
۶- مریم همسر، سیاوش و سهراب فرزندان محمد مختاری
۷- زهره، نماد چنگنواز در فرهنگ اساطیری
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
هادی ابراهیمی رودبارکی متولد ۱۳۳۳- رشت؛ شاعر، نویسنده و سردبیر سایت شهرگان آنلاین؛ مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کاناداست.
فعالیت ادبی و هنری ابراهیمی با انتشار گاهنامه فروغ در لاهیجان در سال ۱۳۵۰ شروع شد و شعرهای او به تناوب در نشریات نگین، فردوسی، گیلهمرد، گردون، تجربه، شهروند کانادا و مجله شهرگان آنلاین چاپ و منتشر شدند.
او فعالیت فرهنگی خود را در دیاسپورای ایران فرهنگی – کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز کرده و سپس در فرگشتی «آینده» و «شهروند ونکوور» را منتشر کرد و از سال ۲۰۰۵ تاکنون نیز سایت شهرگان را مدیریت میکند.
ابراهیمی همراه با تاسیس کتابفروشی هدایت در سال ۲۰۰۳ در نورت ونکوور، به نشر کتابهای شاعران و نویسندگان دیاسپورای ایران فرهنگی پرداخت و بیش از ۱۰ کتاب را توسط نشر آینده و نشر شهرگان روانه بازار کتاب کرد. اولین انجمن فرهنگی-ادبی را با نام پاتوق فرهنگی هدایت در سال ۲۰۰۳ بههمراه تعدادی از شاعران و نویسندگان ایرانی ساکن ونکوور راهاندازی کرد که پس از تعطیلی کتابفروشی هدایت در سال ۲۰۰۷ این انجمن با تغییر نام «آدینه شب» برای سالها فعالیت خود را بطور ناپیوسته ادامه داد.
هادی ابراهیمی رودبارکی در سال ۲۰۱۰ رادیو خبری-فرهنگی شهرگان را تاسیس و تا سال ۲۰۱۵ فعالیت خود را در این رادیو ادامه داد.
آثار منتشر شده و در دست انتشار او عبارتاند از:
۱- «یک پنجره نسیم» – ۱۹۹۷ – نشر آینده – ونکوور، کانادا
۲- «همصدایی با دوئت شبانصبحگاهی» ۲۰۱۴ – نشر بوتیمار – ایران
۳- «با سایههایم مرا آفریدهام» گزینه یک دهه شعر – ۲۰۲۴ – نشر آسمانا – تورنتو، کانادا
۴- «گیسْبرگ درختان پائیزی» مجموعه شعرهای کوتاه و چند هایکوواره – در دست تهیه
۵- «ثریا و یک پیمانه شرابِ قرمز» گردآورد داستانهای کوتاه – در دست تهیه