صرفِ هویت ما، شورشی است بر کلیت جامعه
گفتوگو با رامتین شهرزاد، شاعر و سردبیر مجلهی «چراغ» – (بخش دوم و پایانی):
صرفِ هویت ما، شورشی است بر کلیت جامعه
در شمارهی قبل گفتوگویمان را با رامتین شهرزاد، شاعر، مترجم و سردبیر مجلهی «چراغ» (نشریهی دگرباشان جنسی ایران)، با بحث دربارهی زبان همجنسگرایانه در شعر و همچنین ویژگیهای مجموعه شعر جدیدش، «فرار از چهارچوب شیشهیی» (انتشارات گیلگمیشان تورنتو – ۱۳۹۱) آغاز کردیم. در این هفته اما سؤالهایمان را بیشتر بر رسالت مجلهی چراغ و میزان جسارت در آثار دیگر شاعران و نویسندگان همجنسگرا متمرکز میکنیم. میگوید: «نباید فراموش کرد که من متعلق به بخشی منفور از جامعه هستم: ما را با شیطانپرستها، با حیوانها و انگلها مقایسه میکنند. چون صرفِ هویت ما، شورشی است بر کلیت جامعه و ارزشها و سنتها و عرف و مذهب. خُب، ما داخل ایران از تنهایی و انزوای عمیق و گستردهای رنج میبریم که اغلب در شکلهای مختلف بیماریهای روانی، افسردگی، اعتیاد به سیگار و سکس و الکل و مواد مخدر و غیره، خودش را نشان میدهد. اینجا تلاش میشود تا چراغی روشن باشد برای ما، برای خانواده و دوستانی که عضو LGBT دارند و همچنین برای جامعهای که از ما متنفر است: تا ما را تماشا کند و ببیند در عمل فرقی با بقیهی آنها نداریم، ما هم انسان هستیم مثل بقیه.»
از چه سالی سردبیری مجلهی «چراغ» را بر عهده داشتهاید؟ رسالتتان در این مجله به طور دقیق چیست؟
من یک دوره سال ۱۳۸۷ و فروردین ۱۳۸۸ در ایران دبیرتحریریه بودم برای «چراغ[۱]» و چهار شماره را منتشر کردم. سال ۱۳۹۱ هم که آمدم بیرون از ایران، دوباره سردبیر مجله شدم و از دی ماه ۱۳۹۱، اول هر ماه مجله منتشر میشود. خُب، ما شرایط رسانههای دیگر را نداریم: یعنی از سر تا پای این رسانه، بیاعتمادی وجود دارد. اصل اول ما کار ژورنالیستی نیست، اصل اول کار ما، حفظ امنیت تمام کسانی است که با ما همکاری دارند و برای موضوع امنیت باید خیلی مسائل را قربانی کرد. در این میان رسالت اول ما، بودن است. یعنی یک مجله داریم برای همجنسخواهان و این سنگر کوچکی است برای این جامعه که باشد و بنویسد و بخواند و خودش باشد، باید این سنگر را نگه داشت و این فضای امن و کوچک را گسترش داد. مجلههای دیگر هم بوده، هست و خواهد بود. هرکدام فعالیت خود را داریم ولی اصل اول تمامی ما این است که باشیم برای خودمان و برای جامعه. برای خودمان باشیم و نیازهای کلمهای خودمان، از مقاله دربارهی حقوق گرفته تا شعر و داستان را پوشش بدهیم.
نباید فراموش کرد که من متعلق به بخشی منفور از جامعه هستم: ما را با شیطانپرستها، با حیوانها و انگلها مقایسه میکنند. چون صرفِ هویت ما، شورشی است بر کلیت جامعه و ارزشها و سنتها و عرف و مذهب. خُب، ما داخل ایران از تنهایی و انزوای عمیق و گستردهای رنج میبریم که اغلب در شکلهای مختلف بیماریهای روانی، افسردگی، اعتیاد به سیگار و سکس و الکل و مواد مخدر و غیره، خودش را نشان میدهد. اینجا تلاش میشود تا چراغی روشن باشد برای ما، برای خانواده و دوستانی که عضو LGBT دارند و همچنین برای جامعهای که از ما متنفر است: تا ما را تماشا کند و ببیند در عمل فرقی با بقیهی آنها نداریم، ما هم انسان هستیم مثل بقیه.
موضوع دیگری که میماند، کمبودها است. یعنی در «چراغ» سعی میشود کمبودها را جبران کنیم و خیلی جدی میگویم، همه جا کمبود داریم. از حقوق و بهداشت و همجنسگرا هراسی بگیرید تا ادبیات و زندگی روزمره و مُد، چون رسانهها کم هستند و امکانات کاری خیلی محدودی دارند، کمبودها هم گسترده باقی میمانند سر جای خودشان و باید بتدریج جاهای خالی را پر کرد. این روند را هم سعی داریم طی کنیم و جاهای خالی را کمتر از گذشته بسازیم، آن هم با امتداد انتشار مجله، که هفتهی نخست هر ماه شمسی، «چراغ» در وبسایت خودش به روز شده باشد. چهار ماه است این اتفاق افتاده است و امیدوارم در سرتاسر ماهها و سالهای آینده هم این روند امتدادِ انتشار را شاهد باشیم و ببینیم.
در این مدت، به دلیل نوع این مجله، قاعدتا شاعران و نویسندگان همجنسگرا نیز علاوه بر شاعران و نویسندگان دگرجنسگرا از آن استقبال کردهاند و آثارشان را برای انتشار در اختیارتان قرار دادهاند. در این آثار، چقدر جسارت (از نظر محتوایی و ساختاری) دیدهاید؟ در مجموع، آنها را آثاری جسورانه میدانید؟ چرا؟
نویسنده، شاعر و مترجم همجنسگرا و یا ترنسسکشوآل و مانند آن – مثلاً کوییر – انسانی نیست که بهراحتی اعتماد کند. باید، واقعاً باید این اعتماد را بهدست آورد. باید با وحشتهای درونی و بیرونی نویسنده طرف شد و به او گفت اینجا هیچ مشکلی درست نمیشود. ما با نویسندههایی طرف هستیم که از نام خودشان وحشت دارند، برای همین همیشه مجله از نامهای مستعار پر میشود. نام خود من هم مستعار است، نام واقعیام چیزِ دیگری است. اینجا فقط هستم به عنوان یک روزنامهنگار، مترجم و وبلاگنویس همجنسخواه. یعنی یک هویت کامل برای خودم ساختهام با تاریخچه و نامی دیگر و کتاب و مجله و مقاله. میبینید؟ ما مجبوریم همه چیز را به شکلی متفاوت بسازیم و عرضه کنیم.
حالا در این بین باید «جسارت» هم تعریف بشود. جسارت یک دوجنسگرا (بایسکشوآل) با جسارت یک ترنسسکشوآل متفاوت از همدیگر است و متفاوت از لزبینها و یا گیها. گیها آزادتر از بقیهی بخشهای جامعهی ما هستند، چون ایرانیها، جامعهای مردسالار دارند. «همسرشت» همجنسگرا است و گی است و شعرهایش از جسارت لبریز هستند اما مثلاً برای یک خانم ترنسکشوآل که سالها جنگیده تا خودش باشد و جنگیده تا در عمل جراحی، جنسیتاش را تغییر بدهد، «جسارت» یک معنای متفاوت است. برای او، حتی راه رفتن در خیابان با جنسیت جدید خودش جسارت است، برای او دیدار مجدد دوستان با هویت جدید خودش، جسارت است. حتی باز کردن یک پنجره، برایش جسارت است. این را برای لزبینها هم میبینیم، چون باید از چشمهای کنجکاو زنان دور باشند و این کار سختی است. برای همین دور خودشان را نگه میدارند و شک دارند. وقتی بین خودشان باشند، انسانهایی کاملاً متفاوت میشوند اما در جامعه، ماسک بر روی ماسک زدهاند. یعنی انسانها را باید نگاه کرد از کدام بخش جامعه آمدهاند، مجبور بودهاند چقدر بجنگند تا به این نقطه برسند و بعد گفت جسارت دارند یا ندارند. صرفِ نوشتن به عنوان یک هویت جنسی متفاوت، این خودش جسارت است و انتشار آن واقعاً جسارت است مخصوصاً اگر داخل ایران زندگی بکنی و خطرها واقعیِ واقعی باشند، در حدِ خطر مرگ.
در کل، شعر و داستان همجنسگرای ایرانی، تصویرهایی از بناهای در حال ساخت است. یعنی منِ همجنسخواه، میآیم خودم را میسازم و هویتم را درک میکنم و این را در شعر و داستان و مقالهی خودم منعکس میکنم: درجهی برونآیی هم متفاوت است. شخصاً فکر میکنم کار زیادی لازم است تا به جسارت لازم برسیم و یکی مثل گرگوری کورسو یا ژان پل دُوا پیدا کنیم یا میشل فوکو پیدا کنیم برای خودمان و مانند آن. هنوز کار لازم است تا جامعهی من قبول کند نوشتن جرم نیست، نوشتن او را به مرگ نزدیک نمیکند. من نویسنده میشناسم که رمان نوشت و آنلاین منتشر کرد و بعد هم هنوز مینویسد اما هر روز بیشتر از قبل، میسازد در ذهن خودش و دور میریزد. چون نگرانیهای خودش را دارد و کاملاً هم در مورد این نگرانیها حق با او است. هرچند ما خوشبختانه «همسرشت» را داریم که خدای جسارت است، «حمید پرنیان» را داریم که جسور است در ترجمه و انتخابهایش، «اِل» را داریم که نویسنده و شاعری لزبین است و جسارت دارد هم در فرم و هم در محتوا و در بیان و در کلمه. «پیام فیلی» را داریم که میخواهد غول ادبی بشود – و راه را درست شروع کرده و امیدوارم درست ادامه بدهد. «ماهی» را داریم که خیرهکننده است قلماش اگر بنویسد و اجازه بدهد برای ویرایش. «امیدرضا» را داریم که تصویرساز خلاقی است ولی افسردگی گریباناش را گرفته است. این فهرست را میشود ادامه داد از تمام نامهایی که در سایه هستند و من امیدوارم در آینده بیایند بیرون از سایه و آزادی را به خودشان هدیه بدهند و بنویسند و کار کنند و نشان بدهند، فارغ از تمام نگرانیها و بیخیال از تمام وحشتها.
مجموعه شعر جدیدتان را میتوان ادامهای دانست بر آثار پیشینتان یا اینکه آن را متفاوت از آنها میدانید؟ اگر بله، وجه تمایزها در چیست؟
آری چون ادامهی راه است و نه، چون زبان بهتری دارم و فرم بهتری دارد بهنسبت مثلاً «سرودهای فراموش شدهی مردی به نام یونس» که منتشر نشده ماند یا «قایمباشکِ ابرها» که منتشر شد. این دفتر جدید، «فرار…» بیشتر از همه خود من است با تمام بدبختیها و اندوهها و لبریز است از تصویرهایی از جامعهی خودم و از ایران. «راکاندرول» هنوز کار دارد، دو بخش آن را نوشتهام و بخش نهایی آن مانده. این دفتر را هم دوست دارم هرچند شعرهایش مسیری دیگر میروند، مخصوصاً شعرهای جدیدتر که به دنیای درون ذهنم سرک کشیدهاند و مکان و واقعیت را کنار گذاشتهاند.
ترجمه هم دارید، از آلن گینزبرگ و ژان پل دوآ و ظاهراً نمایشنامههای سارا کین. ترجمه چه تاثیری بر زبان شعرتان گذاشته است؟
اول از همه، خواندن ادبیات به زبانی دیگر، فاصله درست میکند. یعنی شما وارد یک جهان گستردهتری از تفکر و کلمه میشوید و در این جهان قدم میزنید و یک موقعی به خودتان میآیید و میبینید فاصله گرفتهاید با جهانی که پیش از آن، در آن نفس میکشیدید. حالا، یک مشکل درست میشود: خوانندهی شما در جهان پیشین است اما شما در جهان جدید هستید. همیشه به من گفتهاند زبان تو، فارسی نیست. یعنی سالها است من شعر و داستان و مقاله و ترجمه دارم منتشر میکنم و یکی از ایرادهای اصلی که به من گرفته میشود، سبک دستوری غربی است در آثارم. قطعاً این را در این دفتر هم میشود دید. یکی طولانی بودن جملهها است و یکی روایتی بودن آنها. هر دو را از ادبیات غرب، مخصوصاً شعر امریکا دارم. من دو سال حدوداً، «برگهای علف» والت ویتمن دستم بود و همه جا با خودم میبردم و از نسخهی انگلیسی، شعرها را میخواندم، همانطور که ویتمن دوست داشت، در لحظه، در محیط، دانشگاه یا پارک یا خیابان یا خانهی دوست یا هر کجا. بعدها رفتم سراغ نسل بیت. گینزبرگ را این وسط بیشتر از همه دوست دارم و «امریکا و چند شعر دیگر» را از او کار کردم، بدون سانسور، بدون نگرانی. «خاکسترهای آبی» سرودهی دوا را البته به پیشنهاد ساقی قهرمان کار کردم و الان فکر میکنم یک زمانی باید نشست و آن را دوباره ویرایش کرد و به زبانی تازه، منتشر کرد. دفتر مهمی است، تا الان هم تاثیرش را گذاشته است: ماجرای راوی میانسالی است در یک شعر بلند – فارسیاش حدود ۹۰ صفحه شد – که از کودکیاش میگوید، در شش سالگی زمانی که همسایهاش به او تجاوز میکرده ولی او عاشق این مرد شده بود و از احساسهایش، تناقضهایش، بعدها، گذشته و امروز میگوید. شعر مهمی است، جایزهی گاوِرنِر کانادا را هم برده است. الان کمی شلوغ شده برنامهام اما سارا کین را قطعاً امسال منتشر میکنیم، پنج جلد آن را و دفترهای نمایشی از متن نمایشی تا شعر خالص در نوسان هستند، یعنی من آثار او را، مخصوصاً در «جنون در ۴.۴۸» به هیچ عنوان جدا از شعر نمیبینم.
حالا ترجمه بر زبان من تاثیر گذاشته است و ادبیات و فرهنگ و اجتماع ایران بر من تاثیر گذاشته است و همجنسگرایی من، همیشه همراه نوشتن من است. در این میان انسانی مثل من همیشه مقایسه میشود، چون خواننده ته دل خودش، ادبیات همجنسگرا را متعلق به ادبیات یک اقلیت اجتماعی میبیند و ما را هم سطح بقیه نمیبیند و مقایسه میکند ببیند سطح این ادبیات کجاست. من وسط تمام این گرهها هستم و باید سعی کنم این کلاف سردرگم را به یک نتیجه برسانم و حواسم باشد گم نشوم و خودم باشم و خودم بمانم و خودمان را بنویسم.
اثری در دست تالیف یا انتشار دارید که منتظر خواندنش بمانیم؟
شاید «سرودهای فراموش شدهی مردی به نام یونس» را منتشر کنم بالاخره. دفترهای نمایشی سارا کین البته در پنج جلد به شکل آنلاین منتشر خواهد شد در انتشارات گیلگمیشان، در تورنتو کانادا. فعلاً صبور هستم، دارم داستان مینویسم و روی خاطراتم در دوران پناهندگی کار میکنم: «سه کوه، دوازده مسجد و یک دریاچه». این آخری برایم از همه مهمتر است و سعی دارم روایتی باشد از آنچه گذشته و آنچه میگذرد بر من و بر جامعهی همجنسخواه من. به کمی آرامش احتیاج دارم تا بتوانم منظم باشم در کارهایم، کارهای عقب مانده را کنار بگذارم و سراغ چند کتابی بروم که مدتها است کنار گذاشتهام برای ترجمه. به آینده امیدوارم و امیدوارم آینده با خودش آرامش و صلح و زندگی بیاورد.
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
سپیده جدیری؛ شاعر، مترجم، روزنامهنگار و بنیانگذار جایزهی شعر زنان ایران (خورشید) است. نخستین کتابش، مجموعه شعر «خوابِ دختر دوزیست» است. دومین مجموعه از اشعار جدیری با عنوان «صورتی مایل به خون من» به چاپ رسید و «دختر خوبی که شاعر است» مجموعه شعر دیگر اوست. تازهترین کتاب منتشر شدهاش در ایران مجموعه شعر«وغیره . . .» است.
از سپیده جدیری همچنین مجموعهی «منطقی» که داستانهای کوتاه او را در بر میگیرد به چاپ رسیده است. او دو ترجمه از اشعار ادگار آلن پو و خورخه لوئیس بورخس را نیز زیرچاپ بردهاست.