عقلگرائی یا عقلستیزی، فاصله تا ایران هزار میلیارد دلار
فرایند جهانی سازی نتایجی فارغ از پیش بینی طراحان آن بهوجودآورده بهطوریکه با ظهور قدرتهای اقتصادی (بازارهای نوظهور) عملا بخش وسیعی از بازارهای تحت سلطه غرب بویژه امریکا از چنگ آنها در آمده است. در چارچوب چنین شرایطی است که شاهد بازگشت «نظریۀ ولفوویتز » هستیم که متضمن آن بوده که «همۀ امور باید به نحوی پیش رود که از ظهور رقیب جدید جلوگیری شود»، و این کار عملاً با یورش به اتحادیۀ اروپا آغاز شد. اما این استراتژی با توجه به ظهور اژدهای چین تغییر کرده و بر این اساس محور استراتژی اصلی امریکا از دهه پیش توجه به «خاور دور» بوده است. به همین منظور پیش بینی می شد که امریکا به تدریج نیروهایش را برای استقرار در منطقۀ جدید و به هدف کنترل چین از «خاور میانۀ» بیرون بکشاند که فشار اوباما برای نزدیکی به ایران و انعقاد قرارداد برجام در همین رابطه معنی داشت. پنتاگون در همین راستا در صدر برآمده با اعمال سیاستهای جدید نقش چین را صرفاً به زمینۀ اقتصادی محدود و از هر گونه نفوذ سیاسی این کشور خارج از مرزهایش جلوگیری نماید. با وجود این، بر خلاف محور خاور دور، مشاهده میشود که ایالات متحده اندکی نیروهایش را در اقیانوس آرام تقویت کرده ولی به ویژه در اروپای مرکزی مستقر شده است. این موضوع نیازمند آن است که نوعی صلح در خاورمیانه با اولویت برتری اسرائیل برقرار شود تا هم امریکا با آسودگی از منطقه خارج شود هم امنیت اسرائیل پابرجا بماند. امریکا به نظر می رسد با شروع جنگ داخلی در سوریه و لیبی و فروپاشی رژیم صدام و درگیری سعودیها با یمن، عملا اسرائیل برنده واقعی مناقشات شده بطوریکه کشورهای عربی برای وصل به اسرائیل و دوری از ایران مسابقه گذاشتهاند. نتایج حاصل از درگیریهای منطقهای حامل دو تعبیر مختلف زیر است .
از یکسو، تنش بین روسیه و امریکا عموما در سطح کنترل شده بوده و طرفین کاملا حقوق یکدیگر را رعایت میکنند با این تفاوت که پوتین از اختلافات ترامپ با اتحادیه اروپا کاملا بنفع روسیه بهره برداری و عملا با حمایت تلویحی از پوپولیستهای ملیگرای اروپایی آنها را دچار «شب کوری» برای همراهی با تصمیم سازی امریکا نموده است. مضافا پوتین بر خلاف امریکائیها تا کنون در اعمال سیاستهای روسی خود موفق بوده و در جبهه ضد روسی «اروپائی – آسیائی» متحدان امریکا، شکاف قابل ملاحظهای بوجود آورده که نمونه آن کشاندن ترکیه به دایره تصمیم سازی روسیه و روابط ویژه با مصر وعراق و سوریه است!!
آیندۀ اقتصادی ایالات متحده به کنترل مبادلات بینالمللی و در نتیجه حفظ ترابری دریائی بستگی دارد. در حالی که گسترش اقتصادی روسیه و چین مستلزم شکستن زنجیره قیومیت ایالات متحده بر جهان و در نتیجه ایجاد جادههای بازرگانی قارهای به منظور ایجاد و کنترل بازارهای جدید است. در همین رابطه دولتمردان چین با ایجاد «دو جادۀ ابریشم » که اولی منطبق بر جادۀ قدیمی که از آسیای مرکزی، پاکستان، ایران، عراق و سوریه تا مدیترانه عبور می کند و جادۀ دومی از روسیه تا آلمان است، در صدد مهار توانائیهای دریائی امریکا برآمده است. از طرف دیگر چین با دو برابر کردن کانال سوئز در مصر، دسترسی به تنگۀ بابالمندب از طریق جیبوتی سیطره خود را در افریقا بشدت گسترش داده است. اگرچه دادگستری ایالات متحده ضوابطی را تنظیم که به تدریج به بانکهای سراسر جهان تحمیل می کند. اما در این مورد نیز، روسیه نظام مبادلۀ بانکی خاص خودش را ایجاد کرده، در حالی که چین نیز به سهم خودش از تبدیل پول چینی به دلار امتناع ورزیده تا دچار محدودیتهائی نشود که ایالات متحده اعلام کرده و موضوع مبادلات بازرگانی بدون دلار در دستورکار بسیاری کشورها منجمله اتحادیه اروپا قراگرفته است.
اگر این تحلیل درست باشد، مناقشات موجود در سوریه، لیبی واوکراین وقتی متوقف خواهند شد که روسیه و چین راه بازرگانی دیگری را به اروپای غربی به حالت امن درآورده باشند. در این زمینه، تلاشهای ایالات متحده برآن بوده تا با کشاندن اکراین و بلاروس به جبهۀ خود، عملا بخش شرقی روسیه را محاصره نماید. به تعبیر دیگر، ایالات متحده با گسترش دیوار اوکراین میخواهد از خط فاصل بین اروپای غربی و شرقی اطمینان حاصل کند. در چنین چشم اندازی، هدف گفتگوهای بازرگانیِ ایالات متحده با اتحادیۀ اروپا (پیمان تجاری و سرمایه گذاری ترنس آتلانتیک) و اتحادیۀ کشورهای جنوب شرقی آسیا (شرکت ترنس پسیفیک) تقویت داد و ستد نیست، بلکه حذف روسیه و چین از این بازارها را پی گیری می کند. این در حالی است که قدرتمندترین اقتصاد اروپا یعنی آلمان دارای رابطه ویژهای با روسیه است. اتحادیه اروپا از یکطرف بزرگترین منطقه تجارت آزاد جهان را با ژاپن بوجود آورده و اخیرا نیز با انعقاد بزرگترین پیمان تجاری جهان با کشورهای امریکای جنوبی (برزیل، آرژانتین، اروگوئه و پاراگوئه با ۸۰۰ میلیون نفر جمعیت) و از طرف دیگر سامانه مبادلاتی ایتنتکس را ظاهرا برای مبادلات ایران – اروپا ولی در عمل برای مبادلات غیر دلاری با جهان طراحی نموده است. که به معنی شکاف با امریکا تلقی میشود!
با نگاهی به آخرین مصاحبههای اوباما که در مجلۀ آتلانتیک منعکس شده، میتوان فهمید سیاست امریکا آن بوده که پیمانهای خود را به روز رسانی کند، و آنها را با نظریۀ استراتژیک نوین امریکا (استقرار در آسیا، پائیدن چین و مهار روسیه) تطبیق دهد. بر اساس این امر، پشتیبانی از سعودیها که در دوران نفت خاورمیانه اولویت داشت، از این پس نه تنها هیچ سودی در بر ندارد بلکه به بار سنگین نیز تبدیل شده است. و علاوه بر این، «مناسبات ویژه» با بریتانیا که برای کنترل اقیانوسها (منشور آتلانتیک) و بازسازی جهان تک قطبی (جنگ علیه عراق) حائز اهمیت بود، دیگر نفع خاصی ندارد و باید دوباره بازبینی شود. با توجه به تکنولوژی نفت شیل اویل که عملا امریکا را به بزرگترین تولید کننده نفت جهان تبدیل کرده بطوریکه بر اساس اعلام اداره اطلاعات انرژی آمریکا، تولید نفت این کشور در خردادماه ۱۳۹۸ با ثبت رکورد ۱۲.۱ میلیون بشکه در روز، رقبایی همچون عربستان سعودی و روسیه را پشت سر گذاشته و آمریکا در حالی به بزرگترین تولیدکننده نفت جهان بدل شده که پیشبینیها حاکی از رشد ۱ میلیون بشکهای تولید نفت این کشور در سال ۲۰۱۹ میلادی نیز وجود دارد. در همین حال واردات نفت آمریکا از کشورهای عضو اوپک به کمترین میزان طی ۳۲ سال گذشته رسیده است. این کشور در حال حاضر روزانه تنها ۲.۱۸ میلیون بشکه نفت از کشورهای عضو اتحادیه صادرکنندگان نفت (اوپک) وارد میکند در حالیکه در سال ۲۰۰۸ میلادی حدود ۳۸۶ میلیارد دلار صرف واردات نفت کرده بود که این رقم در سال ۲۰۱۸ میلادی به ۵۳ میلیارد دلار و در سال ۲۰۱۹ به کمتر از ۳۵ میلیارد دلار خواهد رسید! مضافا صادرات نفت آمریکا با ثبت رکورد ۳.۳۶ میلیون بشکه در روز از تولید ۲.۸ میلیون بشکهای ایران پیشی گرفته است ؟!. در چنین وضعیتی امریکائیها (و حتی ترامپ در اوائل روی کار آمدن به صراحت پشتیبانی هزینه بردار از اسرائیل را مورد تردید قرار داده بود) زیرا با توجه به کنار رفتن خاورمیانه از اولویتهای سیاست خارجی امریکا، اسرائیل منبعد تاریخ مصرفش در خاورمیانه به پایان رسیده، و تداوم آن ضرورتی نخواهد داشت، مگر اینکه تل آویو در دیگر مناطق دنیا کارآیی خود را نشان دهد. برعکس امریکا، اتحادیه اروپا و چین بشدت جهت تداوم اقتصاد و رشد خود، نیازمند نفت هستند که ترجیح میدهند آنرا از خاورمیانه و اوپک تامین کنند تا امریکا زیرا امریکا بازیگر بزرگی است که قادرست قاعده بازی را بهم بزند در حالیکه کشورهای تولید کننده نفت خاورمیانه قادر به بهم زدن بازی نیستند!! لذا هر چقدر گریز امریکا از خاورمیانه صرفه اقتصادی داشته باشد بیش از آن منفعت برای ورود اتحادیه اروپا و چین ( مصرف روزانه نفت چین حدود ۸ تا ۹ میلیون بشکه در روزاست) برای جایگزین شدن در خاورمیانه و یا کنترل بازارهای نفتی خاورمیانه وجوددارد که کشورهای خاورمیانه بتوانند با عقل گرائی از این تضاد منافع بنفع خود بهره برداری کنند. یادآور میشود نیاز مصرفی روزانه نفت فقط سه کشور چین، ژاپن و هند بیش از۱۶ میلیون بشکه در روزاست!!
پس از اوباما جناح باصطلاح ملی گرایان امریکا که با شعار “عظمت را به امریکا باز می گردانیم” انتخابات را بردند، بر این عقیده هستند که پس از جنگ دوم جهانی علیرغم آنکه جهان غرب به یاری امریکا دوباره سر پا شد، ولی سهم امریکا از کیک اقتصادی جهان از ۶۵ درصد در سالهای ۱۹۵۰ ببعد به ۱۹ درصد در سال ۲۰۱۹ تقلیل یافته که بیشترین سهم بری را چین نصیب خودساخته که در دایره سیاست امریکا قرار ندارد. ایجاد کانال شانگهای، اتحادیه بریکس و اتحادیههای دیگر منطقهای عملا سیطره سیاسی – اقتصادی امریکا را به چالش کشانده، لذا مدتهاست سازمان ( US Global Leadership Campaign ) یا« USGLC »که به معنای «تلاش برای حفظ رهبری جهانی آمریکا » است. با توجه به تکنولوژی شیل اویل و افزایش توانمندی استخراج نفت و گاز در امریکا، که برای نخستین بار امریکا را در جرگه صادر کنندگان نفت و گاز قرارداده، موضوع بازیابی قدرت امریکا را در جهان در دستور کار قرارداده و در همین رابطه اولویت سیاست خارجی امریکا را حضور در آسیا و مهار روسیه و چین و در هم شکستن قدرت اقتصادی چین با جداکردن هندوستان از متحد دیرینش روسیه و جایگزینی هندوستان با چین می باشد! رهبران چین که به درستی با اهداف امریکا آشنا هستند، از یکطرف با افزایش حجم سرمایه گذاری تا ۵ میلیارد دلار در هند تا کوشش برای کاهش سطح منازعات پاکستان با هندوستان بدرستی از در دوستی با هندوستان برآمده واز طرف دیگر در این سالها زیرکانه حجم عظیمی از سرمایه گذاریهای خود را در بیش از یکصد کشور جهان بویژه در افریقا ، آسیا و امریکای لاتین وحوزه اقیانوس هند برای نفوذ و تسلط بر بازارهای امریکای جنوبی بالاخص امریکای لاتین، دریای عمان و خلیج فارس کردهاند که نمونه آن سرمایه گذاری عظیم ۱۷۵ میلیارددلاری در افریقا ( گفته میشود چین میخواهد افریقا را به دومین کارخانه بزرگ جهان بعد از چین تبدیل کند)، ۶۰ میلیارد دلاری در پاکستان و همین مبلغ در ونزوئلا بوده است.
نمایه سرمایه گذاریهای چین درجهان
بازی سیاسی امریکا در حوزه خلیج فارس نه برای «جنگ با ایران» که برای پهلوگرفتن در «ضلع جنوبی چین » میباشد زیرا تا قبل از این تصورامریکا برآن بود تا با نشستن در افغانستان در بیخ ضلع جنوبی محور چین لنگرگاه خود را برپادارد که با زیرکی پوتین و ایجاد مناسبات ویژه با طالبان از یکطرف و روابط ویژه چینیها با پاکستان از طرف دیگر عملا اهداف امریکا در افغانستان خنثی شده است. سیاست اصلی امریکا در خاورمیانه تداوم سیاست اوباما مبنی بر خروج تدریجی از منطقه و پیوستن به محور «اوراسیا» یعنی «اروپا –آسیا» می باشد. بدیهی است همه تلاش باند ترامپ بر آن است تا بشکلی وضعیت اسرائیل مستحکم شود تا با این خروج آسیب پذیر نشود. شاید بتوان همراهی و همصدائی اعراب – اسرائیل را در همراهی بر علیه ایران در همین رابطه ارزیابی کرد. چون بر مبنای سیاست بوش مقرر شده بود نقشه خاورمیانه تغییر یابد، بطوریکه هیچ کشوری قویتر از اسرائیل باقی نماند، که تا امروز جز ایران و عربستان هیچیک از کشورهای منطقه قابل مقایسه با توانمندی اسرائیل نیستند، لذا یک گزینه جنگطلبان امریکائی رویا روقراردادن ایران و عربستان بود تا در جنگی مشابه جنگ عراق با ایران، توانمندی هر دوکشور مضمحل و عملا اسرائیل بنوعی تثبیت شود! تا امریکا اززیر بار تامین هزینه حفاظت از اسرائئیل خلاص شده و هزینه حفاطت از اسرائیل را به گردن خود اسرائیلیها و دوستان جدید عربش بیاندازد. امری که ممکن است بوقوع بپیوندد.
همه این سناریوها تفکرات «USGLC»} اتاق فکریاست که فرماندهان نظامی، وزرای خارجه، وزرای دفاع و نمایندگان پیشین کنگره امریکا دور هم جمع میشوند{ می باشد و لزوما به معنای تحقق آن نخواهد بود زیرا هر بازی زیرکانهای که توسط چین و روسیه و کشورهای منطقه ای برخلاف این سیاست صورت گیرد، مفروضات بنیادین این سناریوها را دچار خلل خواهد ساخت کما اینکه خروج ملایم ترکیه از جرگه ناتو و همراهی با روسیه در قالب تئوری «اوراسیسم*» عملا ضلع جنوبی ناتو را فروپاشیده است. با این پیشگفتهها شاید بتوان فهمید چرا ترامپ اصرار دارد موضوع ایران را قبل از انتخابات آتی بطریقی حل کند. نگارنده براین اعتقاد هست که ترامپ حتی حاضرست بیش از اوباما به ایران امتیاز بدهد تا ایران را از دایره روسیه و چین دور نگهدارد.
ترامپ بارها به تمسخر گفته «اگر ما نباشیم سعودیها نمی توانند شلوارشان را بالا بکشند»!؟ چه برسد به اماراتیها و بحرینیها. شاید به نوعی ترامپیسم ادامه دهنده دکترین نیکسون – کی زینگر باشد که حفاظت منطقه ای را به کشورهای منطقه واگذار و از این بابت حق امتیاز می گرفتند.
با یک نگاه خوش بینانه فرض کنیم ایران و قطر بتوانند از طریق ایجاد یک خط لوله مشترک گاز صادراتی خود را از طریق محور عراق – سوریه -مدیترانه به اروپا منتقل کنند!؟ [(با توجه به آن که گفته میشود سوریه نیز دارای منابع گازی عظیم و جنگ داخلی سوریه فقط به همین دلیل بوده است ) – مراجعه کنید به مقاله ظهور ابرقدرت انرژی بقلم اینجانب که در روزنامه شرق چاپ شد]
در صورت تحقق این فرض و پیروزی «عقل گرائی بر عقل ستیزی» و در صورت تشکیل یک پیمان اقتصادی فیمابین ( ایران، ترکیه، عراق، قطر، آذربایجان، سوریه و لبنان) و با توجه به ذخایز عظیم گازی ایران، و کشف شیل اویل در امریکا شاهد روند نزولی قدرت اقتصادی سعودیها و افزایش بلامنازعه ایران با دست یابی به اقتصاد هزار میلیارددلاری در یک دوره پنجساله، و اقتصاد ۲۳۴۵ میلیارددلاری تا سال ۲۰۳۰ و اقتصاد ۳۴۵ میلیارددلاری در سال ۲۰۵۰ (باستناد گزارش تحقیقی اقتصاد جهان در سال ۲۰۵۰ انتشارات موسسهPWC ) خواهیم بود.
امری که به نظر می رسد صرفا شاید خوش آیند اتحادیه اروپا و چندان مورد خوشایند سایرین نباشد. از روسیه صادر کننده گاز تا چین متحد روسیه و امریکائی که محاسبه کرده خود جایگزین گاز صادراتی روسیه به اروپا شود؟!
چنین فرضی مشابه «آن دختریست که به خاطر ویژگی و زیبائیش خواستگاران متعددی دارد. اگر این دختر دوراندیش نباشد و بابت غرور و خودشیفتگی به همه خواستگارانش جواب سربالا بدهد، یک روزی زیبائی و محسنات وی از بین می روند و او ناچارست عمرش را به قداست و در تنگدستی و عزلت بگذراند»؟!
بدون شک راهبرد سیاست و اقتصاد در کشوری نظیرایران با موقعیت جغرافیای سیاسی خاص که عملا «گذرگاه یا هاب اقتصادی منطقه» نیز میتواند باشد، چندان آسان نیست اما هنر و وظیفه سیاست مداران همیشه برآن است که مشکل را آسان نمایند والا تداوم عقل ستیزی و بی خردی نه تنها هنر که عین بی هنری است زیرا بقول لائونسه فیلسوف چینی «سیاست را باید با چشم عقل و نه با چشم دل اعمال کرد که در غیر این صورت حکام هرروز به چیزی دل داده و با چشم دل به مقابله روزگار برآیند که روزگار آنان را بر زمین خواهدزد».
———————-
*مشتق از واژه «اوراسیا» که ترکیبی از «اروپا» و «آسیا» است.] چه جنبشی در روسیه که توسط جامعه مهاجران روسی به راه افتاده و معتقد است که تمدن روسی نه اروپایی و نه آسیایی بلکه برداشتی ژئوپولیتیک از هردو آنها است. این جنبش در سالهای دهه ۱۹۲۰، پس از انقلاب بلشویکی شکل گرفته است. بنابراین برداشت، وضعیت ژئوپولیتیک روسیه منحصر به فرد است[. (برگرفته از ویکی پدیا).
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
غلامحسین دوانی؛ پژوهشگر اقتصادی و عضو انجمن اقتصاددانان حرفهای بریتیش کلمبیا و از اعضای حسابداران خبره آمریکای شمالی