فهمیدم که مرا کشتند
کیومرث درکشیده، نمایشنامهنویس، فیلمنامهنویس و سردبیر ماهنامه فرهنگ توسعه در ایران تا هنگام توقیف آن بود. کیومرث درکشیده هماکنون در خارج از کشور بسر میبرد و به فبلم نامهنویسی و نمایشنامهنویسی مشغول است.
آدمهای بازی:
سهراب عظیمی
سیاووش عظیمی
سام عظیمی
اریکا مولر
باربارا آندرسون
الکه کخ
کاتیا زومر
مارینا
بازرس بکر
************
سکانس اول: روز – کارخانه – خارجی
چند نمای پی در پی از یک کارخانه بزرگ. در یکی از شهرهای صنعتی در غرب
محوطه کارخانه آنچنان بزرگ است که کارگران و پرسنل کارخانه برای رفتن به نقطه دیگری از آن مجبورند که تاکسی سوار شوند. کارخانه تولید کننده تجهیزات الکترونیکی پزشکی است. پرسنل کارخانه از طریق اتحادیه آگاه شدهاند که از هفته دیگر برای افزایش دستمزد دست به اعتصاب خواهند زد.
سکانس دوم: روز – جلسه هیئت مدیره کارخانه – داخلی
در جلسه هیئت مدیره کارخانه بحث بر سر اعتصاب پرسنل بین اعضای هیئت مدیره در میگیرد . سهراب عظیمی مردی با حدود چهل و هشت سال سن که مدیر کارخانه و از سهامداران اصلی کارخانه است در اعتراض به اعتصاب پرسنل میگوید . باز هم اعتصاب!…….پس کی باید کار کرد؟؟
یکی از اعضای هیئت مدیره ……..این اعتصاب سرتاسریست……فقط شامل حال ما که نیست!
یکی دیگر از اعضای هیئت مدیره……….ما هم آخرش باید تصمیم بگیریم و کارخانه را منتقل کنیم به چین….یا جایی که نیروی کار در آنجا ارزان است
سهراب ببینیدمن ازکی دارم به شما میگویم….تنها راه رهایی ما آینه که نسل هر چی کارگر را جمع کنیم……دنیا باهاس بره به سمت مکانیزه کامل….درهمه قسمتهای تولید باید روباتها را بکار گرفت
باربارا آندرسون که یکی از سهامداران شرکت وهمچنین رئیس هیئت مدیره شرکت است میگوید. پس کی محصولات تولید شده را بخره؟؟ حتماً روباتها….!!
سهراب گوشی موبیل خود را خاموش کرده اما به او خبر میدهندکه تلفنی اضطراری دارد. او مجبور است که جلسه را ترک کند. سهراب از جلسه خارج میشود……چی شده؟؟…..میگم چی شده؟
دوربین با چند نمای گوناگون ترس و اضطرابی که او را در بر گرفته است به ما منتقل میکند
سکانس سوم: روز- اتاق کار سهراب – داخلی
سهراب وارد اتاق کارش میشود و با موبیل شماره خانهاش را میگیرد
دوربین صورت منقلب او را در کادر خود میگیرد
سکانس چهارم: روز – گاراژ کارخانه – داخلی و خارجی
سهراب سراسیمه به سمت اتومبیل خود حرکت میکند.صدایی او را بر جایش میخکوب میکند
سهراب درمانده و با تردید به سمت صدا میرود
سیاووش پسر سهراب با حدود شش سال سن و در حالیکه روی کف زمین نشسته و شکلاتی را میجود به او مینگرد
سهراب حیران میپرسد چی شده؟؟
سیاووش پاسخ میدهد من مردم بابا!!خودکشی کردم
سهراب بهت زده سوار ماشین میشود و از محوطه گاراژ میزند بیرون
سکانس پنجم: روز – اتومبیل سهراب – داخلی و خارجی
سهراب تلاش دارد از لای اتومبیلها در خیابانها عبور کند
صدای سیاووش میپیچد در اتومبیل………منکه به تو گفته
بودم….آخرش خودمو می کشم…..یادت رفته بود
شهراب………چرا؟آخه چرا
سیاووش که حالا کنار سهراب نشسته است
سیاووش………میداری شکلاتمو بخورم
اتومبیل میپیچد به خارج از شهر
سکانس ششم: روز – عمارتی بزرگ – خارجی
اتومبیل سهراب میدانی را دور میزند و روبروی عمارتی میایستد
سهراب از اتومبیل پیاده میشود.خانم کاتیا زومر که پیشخدمت خانه است در خانه را به روی او میگشاید
سکانس هفتم: روز – عمارت سهراب – داخلی
صدای گریه اریکا مولر مادر سیاووش به گوش میرسد.سهراب مستقیم به اتاق سیاووش میرود.صدای خدمتکار که خبر ورود سهراب را به اریکا میدهد
سکانس هشتم: روز – اتاق سیاووش – داخلی
جسد سیاووش که به نظر بیست و پنج ساله میآید روی تختخوابش افتاده است . تمام عضلات بدنش خشک شده است. دوربین چهره داغان و درمانده سهراب را بما منتقل میکند
سکانس نهم: روز – اتاق نشیمن – عمارت سهراب – داخلی
سهراب از اتاق سیاووش بیرون میاید و از کاتیا میرسد
سهراب………به پلیس خبر دادین
سکانس دهم: روز – اطراف عمارت سهراب – خارجی
چند ماشین پلیس بیرون خانه ایستادهاند چند تا از همسایه ها هم همینطور
سکانس یازدهم: روز – عمارت سهراب – داخلی
چند مامور پلیس جنایی اتاق سیاووش را برای جستجوی سرنخی زیرورو میکنند
سکانس دوازدهم: روز – هال عمارت سهراب – داخلی
در هال عمارت بازرس فیشر مشغول باز جویی از سهراب در ارتباط با خودکشی سیاووش میباشد
سکانس سیزدهم: روز – اتاق خواب سیاووش – داخلی
ماموری لای کتابهای سیاووش دفتری را مییابد
مامور اول…………این چیه
مامور دوم………شاید دفترچه یادداشت…..من چه میدونم
مامور اول………..مده آه؟مده آه کیه
مامور دوم………شاید دوست دخترش باشه
مامور اول………باید به بازرس نشونش بدهم
مامور اول از اتاق خارج میشود
سکانس چهاردهم: روز – هال عمارت – داخلی
مامور اول میرود سمت بازرس فیشر و سهراب ودفتر را به بازرس سپرده و در گوش بازرس چیزی میگوید.بازرس با دقت خاصی دفتر را ورق میزند
سکانس پانزدهم: روز – اتاق خواب سیاووش و هال عمارت – داخلی
با برانکاو سعی دارند که جسد سیاووش را به آمبولانس منتقل کنند.سیاووش از روی برانکاو نگاهی میاندازد به سهراب و می پرسد…..منو کجا میبرند
سکانس شانزدهم: روز – بیرون – عمارت سهراب- خارجی
جسد سیاووش را درون آمبولانسی که در بیرون عمارت ایستاده است قرار میدهند
بعد از دور شدن آمبولانس سهراب و بازرس به داخل عمارت میروند
سکانس هفدهم: روز – هال عمارت – داخلی
بازرس دفتر را به سمت سهراب میگیرد و میپرسد…..این متن رو کی نوشته؟….اریکا مولر کیه؟…میشناسینش
سهراب….اریکا مادر سیاووشه….اون نویسنده است….علاقمند به اساطیر یونانه…متون اساطیری رو بازسازی میکنه…چطور جناب بازرس
بازرس می پرسد…..چرا مده آه؟…..البته وظیفه ماست که به همه چیز شک کنیم…..میخواهم با ایشان صحبت کنم…
سهراب اریکا را صدا میزند.اریکا در اتاق خوابش را بسته است و آنرا به روی هیچکس نمی گشاید.بازرس از سهراب میخواهد که اریکا را به خروج از اتاق خواب تشویق کند. اما از سهراب جواب می شنود….ما سالهاست که با هم رابطهای نداریم…..لطفن گفتگو با او را بگذارید برای یک وقت دیگه
سکانس هیجدهم: شب – عمارت سهراب – داخلی
سهراب از پشت پنجره هال نگاهی به بیرون میاندازد وبعد میرود و از بین کتابهای کتابخانه نمایشنامه مده آه اثر سوفکل را میکشد بیرون
سکانس نوزدهم: شب – اتاق خواب سهراب – داخلی
نمایشنامه مده آ روی میز کوچکی که در نزدیکی تختخواب قرار گرفته است به چشم می آید.سهراب ناگهان از خواب می پرد.صدایی مشنود
سهراب…….کی این جاست
سراسیمه از اتاق به بیرون میجهد
سکانس بیستم: شب – هال عمارت – داخلی
سهراب سراسیمه میآید توی هال و نگاهی به اطراف هال میاندازد
سهراب………کی اینجاست
از پشت پنجره هال به بیرون می نگرد.به نظرش میرسد که سایهای در بیرون از عمارت در خال حرکت است.سهراب از عمارت خارج میشود
سکانس بیست و یکم: شب- بیرون عمارت- خارجی
مه همه جا را پو شانده است.سهراب میرود سمتی و میپرسد
سهراب……..کی اینجاست
صدایی میشنود
صدا………منم بابا….من خودکشی نکردم……منو کشته….منو……کشته….
سهراب……..کی؟ کی تورو کشته
از توی مه مرحوم سام عظیمی پدر سهراب در حالیکه تفنگی در دست دارد و سوار اسبی است مقابل سهراب ظاهر میشود
سام……..یعنی….نمیدونی کی کشتدش
سام برمیگردد و سگش را صدا میزند
سام…..آهای بزمچه راه بیفت…..من میرم شکار
سکانس بیست و دوم: روز – کالبد شکافی – داخلی
بازرس فیشر دارد با سهراب گفتگو میکند
بازرس………سم خورده….شاید هم بهش سم خورانده باشند
سهراب……سم خوراندنش
بازرس……هنوز به هیچ نتیجه قطعی نرسیده ایم
سکانس بیست و سوم: روز– کارخانه – اتاق هیئت مدیره – داخلی
دوربین از خارج اتاق هیئت مدیره به جلسه اعضا چشم دوخته است. اما جز هیاهوی اعضا چیزی نمی شنود.سهراب بی حوصله از جمع جدا میشود
سکانس بیست و چهارم: روز- کارخانه – راهروی منتهی به اتاق کار سهراب
سهراب از اتاق هیئت مدیره خارج میشود و حرکت میکند سمت اتاق کارش
اما دربین راه قطره های خون او را به سمت خود می کشاند. . آنرا دنبال میکند.قطره های خون تا پشت اتاق کارش ادامه دارد
منشی اش خانم الکه که او را مضطربانه دنبال میکند
الکه…..طوری شده؟ آقای رئیس
سهراب…..خون!! لکه های خون
الکه…..لکه های خون؟؟
سهراب میرود داخل اتاق کارش و در را از پشت قفل میکند
سکانس بیست وپنجم: روز- اتاق کار سهراب – داخلی
سهراب چشمش میافتد به سیاووش که پشت کامپیوتر نشسته و دارد طرخهای شرکت را بررس میکند
سهراب……..داری چکار می کنی؟؟
سیاووش…….تمام راهها رو رفتیم
سهراب میبیند که او از جایش برخاسته و راه خروج از اتاق را در پیش میگیرد
در حالیکه روده هایش را در دست گرفته است.ضربه ای به در اتاق کوبیده میشود و به دنبال آن باربارا رئیس هیئت مدیره وارد اتاق میشود دوربین هم راه خروج از اتاق را در پیش میگیرد
سکانس بیست و ششم: روز – کشتزاری در یونان قدیم- خارجی
عهد مادر شاهی در یونان است.اریکا در قالب ملکه مادر ظاهر میشود. برای خاصلخیزی کشتزارها میخواهند مرد جوانی را قربانی کنند.قربانی را به صلیبی میبندند کارد را که بر گلوی قربانی می نهند اریکا چشم بر او می دوزد و از وحشت جیغی میکشد . قربانی سیاووش است.
سکانس بیست و هفتم: روز- کنار تابوت سیاووش- داخلی
اریکا که کنار تابوت سیاووش به خواب رفته بود ناگهان از خواب می پرد.در تابوت راباز گذاشتهاند .تابوت را گلکاری کرده اند..پیراهن سفید و کت و شلواری مشگی به تن سیاووش کرده اند..اریکا پای تابوت ایستاده و پریشانحال به جسد چشم دوخته است.بازرس میخواهد از اریکا بازجویی کند.اما اطرافیان مخالفت می کنند.
سکانس بیست و هشتم: شب -عمارت سهراب – داخلی
تعداد زیادی به عمارت سهراب برای عرض تسلیت آمده اند.حتی اعضای هیئت مدیره کارخانه نیز حضور دارند.از اریکا خبری نیست.همه از او میپرسند
سکانس بیست و نهم: شب – کنار تابوت سیاووش- داخلی
اریکا هچنان کنار تابوت ایستاده است.کاتیا میآید و در گوش او چیزی می گوید. اریکا نگاهی به پنجره میاندازد
اریکا…….آمدند؟
سکانس سی ام : صبحدم – عمارت سهراب – داخلی و خارجی
سهراب با چشمابی پف کرده از شدت بیخوابی از اتاق خوابش بیرون میآید قرار است که امروز جسد سیاووش را به خاک بسپارند.از کاتیا سراغ اریکا را می گیرد.کاتیا به او می فهماند که اریکا یک دم از تابوت سیاووش جدا نمی شود.سهراب هم تصمیم میگیرد که به محل استقرار تابوت برود.و بدین قصد از عمارت خارج میشود
سکانس سی و یکم: صبحدم- مکان استقرار تابوت – خارجی وداخلی
سهراب به محوطه رسیده و از ماشین پیاده می شود. نگاهی به اطراف میاندازد و سپس وارد سالنی میشود و به دنبال تابوت می گردد. اما نه تابوت را مییابد و نه اریکا را
سهراب…………چه اتفاقی افتاده است؟
جسد را به بهانه آنکه همه اقوام می خواهند برای آخرین بار او را ببینند. اریکا از آنجا خارج کرده است. اینرا نگهبان می گوید. سهراب با بازرس تماس تلفنی میگیرد.
سکانس سی و دوم: اداره پلیس – داخلی
بازرس سرش خیلی شلوغ است و مدام به همکارانش برای یافتن جسد سیاووش و اریکا دستورات متعدد و گاه متناقض میدهد و این راه همکارانش به رخش می کشند. در انتها ازسهراب میپرسد که کی آخرین با ر او را دیده است
سکانس سی و سوم: روز – عمارت سهراب – داخلی
بازرس در هال عمارت مشغول باز جویی ازکاتیامی باشد.اما کاتیا هرگونه اطلاعات در باره چگونگی ماجرا را رد میکند
سکانس سی و چهارم: روز- بیرون عمارت – خارجی
در بیرون عمارت سهراب با باربارا مشغول گفتگو میباشد که بازرس از عمارت خارج و به آنها می پیوندد.باربارا از او میپرسد که آیا پی به چیز جدیدی برده است؟ بازرس سرش را به علامت تأسف تکان میدهد و می گو ید…خوب اون ندیمه اش بوده….حتما اریکا برای انجام کارهاش با او مشورت میکرده
باربارا………شما مطمئن هستید جناب بازرس؟؟
بازرس…….توی نمایشنامه که اینطوری نوشته شده
باربارا…….چه دلیل قانع کننده ای!! توی نمایشنامه آمده که گلایوس هم به قتل می رسه….و گلایوس این بازی منم و میبینید که صحیح و سالم حضور دارم
بازرس…..شاید هم مقتول بعدی شما باشید……منو ببخشید باید برم اداره، کلی کار دارم
بازرس که دور میشود خبرنگاران عمارت را محاصره میکنند
سکانس سی و پنجم: روز – عمارت باربارا – داخلی
باربارا از پنجره اتاق خوابش به بی رون عمارت می نگرد.چشمش میخورد به مامور پلیسی که بازرس او را مامور حفاظت از باربارا کرده است.باربارا میرود توی فکر
سکانس سی و ششم: روز – اطراف عمارت سهراب – خارجی
سهراب سراسیمه از عمارت خارج میشود و به دنبال درشکه ای که در بیرون عمارت حرکت میکند میدود . در درون درشکه جسد سیاووش قرار دارد که در آغوش اریکا آرام گرفته است.ناگهان درشکه میایستد و اریکا از درون آن رو به سهراب فریاد میزند:
اریکا…….جلوتر نیا!! فهمیدی چه گفتم؟؟
سهراب…..داری کجا می بریش؟؟ جسدشو بده به من…نبرش… پرت می شین تو دریا
دو اژدهایی که کالسکه را میرانند به پرواز در میآیند وکالسکه در آسمان ناپدید میشود
سکانس سی و هفتم: روز – عمارت سهراب – داخلی
سهراب ملتهب و در حالیکه به شدت عرق کرده است از خواب میپرد
سکانس سی و هشتم: روز – عمارت باربارا – داخلی
باربارا در حین صرف صبحانه متحیر چشم می دوزد به سرتیتر روزنامه
سرتیترروزنامه… بازگشت مده آ به عصر جدید
سکانس سی و نهم: روز – اداره پلیس – داخلی
بازرس تمام فیلمهایی را که دوربینهای مداربسته در خیابانها از شب ناپدید شدن جسد سیاووش گرفتهاند کنترل میکند
سکانس چهلم: روز- عمارت سهراب- داخلی و خارجی
از یک شبکه تلویزیونی گروهی همراه باربارا به عمارت سهراب میآیند و از عمارت و اتاق خواب سیاووش فیلمبرداری می کنند. و بعد از آن به اتاق خواب اریکا می روند.کاتیا با خشم حرکات باربارا را زیر نظر دارد
سکانس چهل و یکم: روز- خیابان- خارجی
سهراب کلافه و درمانده طول خیابانی را طی می کند.چشمش میخورد به سرتیتر روزنامه ها. دلسرد و نگران به آنها خیره می شود.اکثر شبکههای تلویزیونی بر نامههای ویژه ای در رابطه با زندگی خصوصی سیاووش و اریکا پخش میکنند
سکانس چهل و دوم: شب -عمارت سهراب – داخلی
کاتیا به محض ورود سهراب میرود به سمت چمدانش
کاتیا……..منتظر ماندم تا برگردید.من دیگه نمی تونم این وضع را تحمل کنم….مجبورم شما را ترک کنم
سهراب…….چرا؟؟
کاتیا با چمدانش و بدون پاسخ به سهراب از عمارت خارج می شود.سهراب از لای در نیمه باز با نگاهش دورشدن او را تعقیب می کند
سهراب……..از چی فرار میکنی کاتیا…….از چی؟؟
صدای ماشین کاتیا به گوش می رسد.سهراب از پشت پنجره دور شدن ماشین را می بیند
سکانس چهل و سوم: میدانی بزرگ منتهی به دریا – خارجی
میدانی به وسعت بیش از چهارهزار متر که یک سمت آن به دریا ختم می شود.و در سمت دیگر آن زنان و مردان و بچههایی که هر یک قلاده سگی را در دست دارند و وجب به وجب میدان را می جویند.دسته جات موزیک و باله در سمت راست میدان قرار گرفته اندچند دلقک در وسط میدان ایستاده و با بادبادکها بازی می کنند. و در سمت چپ یک دادگاه علنی پا برجاست و در وسط دادگاه تختخوابی که سهراب و باربارا روی آن قرار گرفته و به اروتیک ترین شکل ممکن مشغول عشق بازی اند.صدای نعره ی باربارا همه را بر جایشان میخکوب می کند.همراه با نعره باربارا کالسکه اریکا بر بالای دریا ظاهر می شود.جز دسته های پلیس که به سمت دریا یورش میبرند حرکتی دیده نمی شود.اما صدای تیر که میآید سهراب از جایش برمیخیزد وبه سمت دریا میدود
سهراب………شلیک نکنید!…می افتند توی دریا.
صدای نعره های باربارا تا سکانس بعد همچنان به گوش میرسد
سکانس چهل و چهارم: روز- فرودگاه – داخلی
بازرس همراه چند مامور پلیس به فرودگاه میروند آنها مصمم هستند ضمن کنترل لیست مسافران تمامی فیلمهای ضبط شده توسط دوربینهای نصب شده در فرودگاه را کنترل نمایند
سکانس چهل و پنجم: روز – جاده ای در خارج شهر – داخلی و خارجی
سهراب در حال راندن اتومبیل در جاده ای در خارج شهر میباشد و دارد با اریکا که کنار او نشسته است مشاجره میکند
اریکا………گفتم ماشینو نگهدار! اگه اینکارو نکنی خودمو پرت میکنم بیرون…..فهمیدی؟؟
اتومبیل سهراب کنار جاده متوقف می شود.اریکا از ماشین پیاده می شود.نگاهی به اطرافش می اندازد.دور تا دور جاده مزارع پنبه است.اریکا با چشمهایش جاده ای خاکی را نشانه میرود و به سمت آن حرکت میکند
سکانس چهل و ششم: جاده ای در وسط مزارع پنبه – خارجی
اریکا پا به جاده خاکی میگذارد و به پیش می رود.سهراب هم از ماشین پیاده میشود و به دنبال او حرکت می کند.اریکا برمیگردد و میگوید
اریکا……..دنبال من نیا!میخوام تنها باشم
اما سهراب همچنان او را دنبال میکند
دوربین از آنها فاصله میگیرد
سکانس چهل و هفتم: روز – جاده ای در خارج شهر- داخلی و خارجی
مه تمامی جاده را پوشانده است.سهراب سوار بر ماشین در مه گم میشود
از توی مه چشمش میخورد به اریکا.پا بر روی ترمز ماشین میگذارد
سکانس چهل و هشتم: روز – در مه – خارجی
سهراب در میان تودهای گسترده از مه به دنبال اریکا میگردد
سهراب……..اریکا….اریکا….چرا باز
اریکا……..فکر میکنی من از رابطه تو و باربارا بی خبرم؟ همه سرمایه خانواد ه ام را به تو بخشیدم…..از برادرم…..از تنها برادرم….در زمانی که ورشکست شد حمایت نکردم…یادت نمیاد؟
صدای گریه اریکا در مه میپیچد
اریکا….آخرش برادر بدبختم مجبور به خودکشی شد……برو…دیگه نمیخوام تورو ببینم
سهراب از مه که عبور میکند سیاووش را میبیند که در مزارع پنبه مشغول شکار پروانه است.
سهراب…….سیاووش….اینجا چکار میکنی؟
سیاووش کت و شلواری را که در تابوت به تنش کرده بودند همچنان بر تن دارد
سیاووش…….سلام بابا…با مامان اومدم اینجا شکار….می بینی پروانه هارو؟اوه…این یکی چقدر درشته!!…دیدی؟
سهراب قدمی برمیدارد تا به شیاووش نزدیکتر شود.اما اریکا مانع میشود
اریکا……..نزدیکش نشو
سهراب….میخواهی مثل تو همش بشینه و کتاب بخونه…شعر بنویسه؟؟نمایشنامه بنویسه؟؟آخرش هم مثل تو خل و چل شه ؟؟اون الان وارث یه شرکت بزرگه…در فردای نه چندان دور باید بتونه اونو اداره کنه
اما سهراب بار دیگر آنها را گم می کند.دوربین اینبار آرام آرام آنجا را ترک میکند
سکانس چهل و نهم: خانهای قدیمی در شهری کوچک – خارجی
سهراب اتومبیلش را روبروی خانهای قدیمی پارک و از آن پیاده میشود.و زنگ در خانه را به صدا در می آورد.کاتیا در خانه را به روی او می گشاید.شهراب ار دیدن او در آنجا جا میخورد
سکانس پنجاهم: روز- خانه قدیمی – داخلی
سهراب وارد خانه می شود.کاتیا او را به سمت اطاقی هدایت میکند
کاتیا………تو اتاق نشیمن منتظر شماست
سکانس پنجاه و یکم: روز – اتاق نشیمن – داخلی
سهراب وارد اتاق نشیمن میشود
سهراب……….سلام ماما
خانم کاترین مولر مادر سالخورده اریکا که بر روی صندلی چرخدار نشسته است بدون پاسخ نیم نگاهی به او میاندازد.صدای کاتیا میآید
صدای کاتیا…..مدت مدیدیه که اون دیگه چیزی نمی شنوه….شما خبر نداشتین؟؟….خوب معلومه که شما از همه چیز بی خبرید
سهراب…….اریکا….اریکا اینجا نیومده؟؟
کاتیا وارد اتاق نشیمن میشود
کاتیا….اریکا؟…آدم مرده که نمی تونه جایی بره
سهراب…..اریکا مرده؟
کاتیا…..شما کشتینش! هم اونو و هم سیاووش رو
اریکا……سالهاست که مرده
صدای ناله کاترین در فضا میپیچد
سکانس پنجاه و دوم روز اداره پلیس – داخلی
بازرس و تیم او در اداره پلیس اطمینان کسب میکنند که جسد سیاووش توسط یک هواپیمای کوچک به نقطه نامعلومی انتقال یافته است
سکانس پنجاه و سوم: روز – کارخانه داخلی
به سفارش باربارا دستگاه سگایی بنام مده آ ساخته شده که در آن بازیگران کالسکه مده آ و دو اژدها را مورد هدف قرار داده و به دنبال آن مبارزه بی امانی را با اریکا برای نجات سیاووش آغاز میکنند
سکانس پنجاه و چهارم: روز – اتاق کار باربارا – داخلی
الکه منشی شرکت وارد اتاق کار باربارا میشود و به او خبر میدهد که اووه مدیر تبلیغات شرکت اجازه حضور میخواهد
اووه وارد اتاق میشود و باربارا از او میخواهد که ترتیبی دهد تا چند شبکه تلویزیونی با باربارا مصا حبه کنند.اووه با نوعی طنز میپرسد
اووه……چی شده؟ میخواهید رئیس جمهور شوید!؟
سکانس پنجاه و پنجم: روز – اداره پلیس – داخلی
در اداره پلیس بازرس لیست تمام آژانس های هوایی که هواپیما های کوچک را اجاره میدهند کنترل میکند
سکانس پنجاه و ششم: روز- کارخانه – داخلی
در سالن کنفرانس کارخانه خبرنگاران چند شبکه تلویزیونی مشغول مصاحبه با باربارا در باره اریکا و رابطه او با سهراب و سیاووش می باشند.سهراب گوشهای ایستاده و بیتفاوت به صحنه می نگرد.
سکانس پنجاه و هفتم: صبحدم – بیرون – عمارت باربارا – خارجی
سهراب و به دنبال آن باربارا سراسیمه از عمارت میزنند بیرون.
بازرس بیرون عمارت ایستاده است تا خبری را به آنها بدهد
سهراب…..چی شده بازرس!؟؟
بازرس…….پیداشون کردیم
سکانس پنجاه و هشتم: روز – فرودگاه کوچکی در اطراف شهر- خارجی
بازرس و سهراب و باربارا سوار هواپیمای کوچکی میشوند.هواپیما میپرد به آسمان.
سکانس پنجاه و نهم روز باند فرود هواپیمای بسیار کوچک در یک دهکده
هواپیما میآید و بر باند می نشیند.بازرس و سهراب و باربارا از آن پیاده میشوند
سکانس شصتم: روز- دهکده- خارجی
نمای مقبره ای که به شیوه ی خاصی تزئین شده است.مقبره بی شباهت به یک خانه ی کوچک روستایی نیست و در آن میز کوچکی قرار دارد. اریکا در یک سوی میز نشسته و دارد نجوا می کند.سپس ویلونی در میآورد و آهنگ سوزناکی می نوازد
پشت درختی بازرس و سهراب و باربارا پنهان شده و به صحنه مینگرند
باربارا……..اینجا هیچکس نپرسیده که این جسد از کجا آمده؟؟
بازرس…..حتما شبانه دفنش کردند.مالک اینجا هم حتماً خودشونن
باربارا از سهراب میپرسد
باربارا…….قبلا اینجا نیومده بودی؟
سهراب….نه اینجا را تا حالا ندیده بودم
و به سمت اریکا حرکت میکنند
سکانس شصت و یکم: روز- خانه روستایی – خارجی
اریکا با دیدن آنها دست از نواختن ویلن بر میدارد
بازرس از عکسالعمل خشم آلود طرفین جلو گیری کرده و آنها را به آرامش دعوت میکند
اریکا….من به خواسته خود او عمل کردم
سکانس شصت و دوم: اداره پلیس- داخلی و خارجی
بازرس همراه چند مامور پلیس اریکا را میخواهند به داخل اداره ببرند ازدحام مردم و خبرنگاران مانع انتقال اریکا به داخل اداره می شوند. مامورین آنها را پس میزنند
عاقبت موفق میشوند که اریکا را به محوطه اداره ببرند. او را به باز داشتگاه موقت انتقال می دهند.
دختر جوانی در حالیکه یک س.د در دست دارد به زحمت وارد اداره میشود
دختر جوان……..بازرس فیشر…..بازرس فیشر
بازرس………اینجام….کیه؟
دختر جوان….یه س.د برای شما دارم
بازرس…..س.د؟؟
من مارینا هستم….دوست دختر سیاووش…این س.د را سیاووش به آدرسم پست کرده بود.من مدتی بود که نبودم…رفته بودم روسیه
سکانس شصت و سوم: سالن نمایش فیلم- اداره پلیس- داخلی
بازرس و سهراب و اریکا نشستهاند و به سخنان سیاووش گوش میکنند
سیاووش دلیل خودکشیاش را تو ضیح می دهد.لابلای توضیحات او اریکا هم در باب تلاشهای خود برای جلوگیری از وقوع خودکشی سیاووش نجوا و گاه فریاد میکند
سکانس شصت و چهارم: شهر- خارجی
چند نمای گوناگون از شهر. زندگی همچنان به چرخش خود ادامه میدهد
سکانس شصت و پنجم: کنار بندر – خارجی
چند موش افتاده اند به جان یک ساعت دیواری فرسوده و عقربه هایش
یک آوازه خوان دورهگرد چند ابزار موسیقی را با مهارت خاصی به خود وصل کرده و در حالیکه به دور خود میچرخد آواری غم انگیز می خواند. پسر و دختر جوانی همراه با آواز غم انگیز خواننده می رقصند..سهراب پشت به دوربین ایستاده و خیره شده است به آبهای دریا.به پشت سرش که نگاه می کند.پدرش سام را میبیند در هیبت نصف انسان و نصف خیوان که خیس آب است و از سرما به خود میلرزد
سام…..بجنب پسر…بجنب…کشتی غرق شده و همه ی سیگارام افتادند تو آب……سرمایه ام داره از دست میره هان….برو بگیرشون
سهراب چند قدمی در آب برمیدارد. و آنگاه میایستد و چشم میدوزد به سیگارها
– تمام –
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید