لذت در داستان
فرحان نوری: متولد دی ماه ۱۳۶۷، مشهد،
فرحان از سال ۱۳۸۵، درگیر ادبیات داستانی میشود و سال ۱۳۸۸، با راهنمایی های استاد و برادرش “هادی نوری”، داستان را به طور جدیتر با مجموعه بوطیقا (خانه ادبیات داستانی) ادامه میدهد.
پس از تمرینات مختلف در نوشتن، اولین داستان جدیاش – ته سیگار صورتی- نامزد جایزه ادبی طهران و دومین داستانش ـ سرخپوستها نمیبازند- برنده مدال صادق هدایت میشود. وی همچنین از پاییز ۹۱، مسئولیت جلسات تخصصی ادبیات داستانی حوزه هنری مشهد، به نام “بوطیقا” را بر عهده دارد. بیشترین تمرکز مطالعاتیاش روی آثار نویسندگان آمریکایی بوده و نویسنده محبوبش سلینجر است. کم مینویسد و بیشتر میخواند.
آیا خواندن داستان، فقط برای کسب لذت است؟ آیا لذت بردن از یک اثر، نشان دهنده ارزشمندی آن میتواند باشد؟ آیا ما میتوانیم هر لذتی را به قدرت داستان ربط بدهیم؟ اینها سئوالاتی است که ذهن ما را همیشه در نسبت ارزش گذاری داستانها درگیر میکند. سعی من در این مطلب، توجه و کنکاش در این مساله است.
حس آغازینی که پس از برخورد با یک اثر هنری به وجود میآید، اهمیت زیادی در ارتباط مخاطب و اثر هنری دارد. که گاهی این حس، باعث ایجاد مشکلاتی از جمله، نبود یک معیار دقیق برای ارزش گذاری آثار میشود.
فرض کنید یک شخص، علاقه زیادی به زندگی سرخ پوستها دارد. بنابراین ممکن است با مطالعه یک داستان، مربوط به سرخ پوستها، به وجد بیاید و دچار هیجان شود. این شخص میتواند ادعا کند که بیشترین لذت ممکن را از آن داستان برده و اعتقاد دارد داستان بسیار خوبی نوشته شده است. شکی در این نیست که شاید لذتی که از آن داستان برده بیشتر از لذت مطالعه یک شاه کار ادبی بوده باشد. اما این مساله، معیار دقیقی برای ارزش گذاری داستان نمیتواند باشد. آن وقت ما با سیل عظیمی از علایق شخصی روبرو میشویم که هر کدام ادعای ارزش گذاری در داستان را دارند.
اینکه من از فضاهای سوررئال خوشم بیاید و با خواندن یک داستان در این سبک، لذت کامل هم ببرم، دلیلی بر قدرت داستان نیست. شاید این جنبه از داستان، شدیداً برایم قابل توجه و گول زنندهتر از ساختار و خط اصلی داستان باشد. اما این لذت با آن لذت فرق دارد.
یا حتی اگر خارج از سلیقه شخصی، نویسندهای، در قسمتی از داستانش، حس را، خوب منتقل کند. یا چند تصویر شاه کار بدهد و باعث شود عاشق آن تصاویر ناب داستانی شویم؛ باز هم کافی نیست. باور کنید اینها همهاش جزء به جزء، ضروری و خوب است، اما آن لذت لحظهای را نمیشود در نقد، به موفق بودن کل اثر ربط داد.
بگذارید یک مثال دیگر بزنم. شاید شما هم بارها با این مساله مواجه شده باشید. کسی که طرفدار حقوق زنان است، یک داستان ضعیف و شعاری را به صرف اینکه، از حقوق زنان دفاع میکند، داستانی قوی بداند و از ساختار ادبی و هنریاش دفاع کند. یا یک فرد مذهبی، داستانی را خوب بداند که بیش از پیش، خوبیهای مذهباش را بازگو کند. یا یک ضد دین، داستانی را قوی بداند که دین مورد نظرش را با خاک یکسان کند، هر چند که ساختار داستان ضعیف باشد.
فکر میکنم یکی از تفاوتهای مخاطب عام و مخاطب حرفهای هم، نوع لذت بردن از اثر باشد. اینکه چرا آثار نویسندههای عامه پسند، فروش بالایی دارد؛ خب همین است دیگر. همهاش بر میگردد به لذتهای تعریف نشده. در فهم داستان، سلیقه و ذائقه باید پرورش پیدا کند. دقیقا تشخیص دادن اینکه، اگر لذت بردهایم، لذتمان از داستان بر چه مبنا بوده. یا اگر لذت نبردهایم، شاید مشکل از انتظار و ذائقه پرورش نیافته ما، نسبت به داستان باشد.
بحث سر فهمیدن یا نفهمیدن ماجرای یک داستان نیست. وقتی به یک مخاطب عام میگویند «داستان را نمیفهمی»؛ به این معنی نیست که ماجرا و اتفاقات را نمیفهمد. خیلی هم خوب میفهمد. اینکه مثلا ماجرای داستان “پیرمرد و دریا” اول تا آخرش، از چه قرار است. اما چرا بعد از خواندناش میگوید «خب که چی؟» میخواهم بگویم گاهی مشکل در فهم اتفاق داستان نیست، بلکه مشکل اینجاست که، نمیداند از کجای کار باید لذت ببرد. مشکل از “تعریف انتظارش از داستان” است. (البته به استثنای داستانهای تکنیکی، که فهمشان نیاز به مطالعه زیاد و شناخت تکنیکهای داستان نویسی است. منظور این مطلب، داستانهایی با پیرنگ کلاسیک و مدرن خطی است.)
یا حتی ممکن است، به یکی از دوستانتان که اهل مطالعه نیست، یک اثر شاه کار را بدهید بخواند و واقعا هم خوشاش بیاید. بعد فکر کنید که شاید سواد داستانیاش بالاست و زیر و بم داستان را فهمیده، اما کمی که صحبت میکنی، میبینی از جنبههایی صحبت میکند که ارتباط خیلی زیادی با اصل قضیه ندارد. قطعا یک سری آثار ناب هستند که هر جنبهاش ممکن است عدهای را راضی کند. مساله اینجاست که مخاطب عام، هیچ اصول و خط ثابتی برای لذت بردناش ندارد.
و از آن طرف هم وقتی شما از داستانی خوشتان آمد و به کسی برخوردید که از داستان خوشش نیامده، نمیتوانید به او بگویید چون داستان را نفهمیدهای خوشت نیامده. ناصر حریری، در کتابی به نام “یک گفتگو” از نجف دریابندری میپرسد: اینکه شما از “بوف کور” صادق هدایت خوشتان نیامده فکر نمیکنید دلیلش این باشد که اثر را آن طور که باید نفهمیدهاید؟ دریا بندری جواب میدهد:
«مسئله بر سر فهمیدن و نفهمیدن نیست. ذوق آدمها هم مثل باقی چیزهایشان فرق میکند. اگر این نکته را بفهمیم، آن وقت اگر کسی گفت من از فلان اثر هنری خوشم نمیآید، در جواب او نخواهیم گفت: «تو این اثر را نفهمیدهای، چون فهمیدن اثر هنری در حقیقت چیزی جز خوش آمدن نیست»… فهم ربطی به مساله ندارد، شاید جز اینکه زدن چنین حرفی میتواند نشانهای از حد فهم گوینده باشد. وانگهی، به فرض آنکه در امر التذاذ هنری بنا را بر فهم بگذاریم که بنای بسیار مشکوکی است، از کجا که وقتی کسی میگوید من فلان اثر را میپسندم، این دلیل بر نازل بودن حد فهم و ذوق خود او نباشد؟ چه بسیار آثاری که مناسب حال اشخاص کم فهم یا کج فهم نوشته شدهاند. «(حریری، ۱۳۷۶)
با توجه به این مساله، ما مجبوریم ارتباطمان را با آثار هنری نظام مند کنیم؛ و برای نظام مند کردن آن، نیازمند فهم ساختار اثر هنری هستیم. بنابراین تلاش برای فهم ساختار داستان، باعث میشود:
الف. بتوانیم بین آثار والا و نازل، تمایز قایل شویم.
ب. ذائقه هنری خود را پرورش دهیم.
علاقمندان به ادبیات داستانی تلاش میکنند، تا طی سالها مطالعه جدی، بفهمند انتظارشان از داستان چیست و تشخیص بدهند از کجای اثر باید لذت ببرند. «طبق ساختار و اصول داستان»
حالا اینکه تعریف ساختار و اصول داستان چیست، نیاز به مبحث طولانی دارد؛ اما سعی میکنم به گوشهای از ویژگیهای یک داستان اشاره کنم.
۱. خروج از ریل
اولین و مهمترین ویژگی یک داستان این است که، باید خروج از ریل داشته باشد. خروج از ریل یعنی اتفاقی که زندگی شخصیت یا موقعیت داستان را دچار تغییر کند. یعنی اتفاقی برای یک شخصیت بیفتد که تعادل حسیاش را برهم بزند. مثلا شخصیت داستان از خانه خارج میشود و چند نفر توی خیابان حسابی کتکاش میزنند. این یک خروج از ریل است. مثلا در رمان “کوری” اثر ساراماگو، شخصیتهای داستان، یکی یکی کور میشوند و تعادل زندگیشان برهم میخورد. یا حتی فرض کنید شخصیت یک داستان، هر روز که از خانه خارج میشود، چند نفر توی خیابان میآیند و کتکاش میزنند و این اتفاق هر روز تکرار میشود. حالا اگر یک روز از خانه خارج شود و هیچ کسی کتکاش نزند، این نکته هم میتواند خروج از ریل به حساب بیاید. گاهی هم خروج از ریل میتواند خیلی ریز و درونی باشد. مثلا ورود یک فکر جدید به ذهن شخصیت که باعث تحول درونیاش شود. میخواهم تاکید کنم خروج از ریل قرار نیست خیلی بزرگ و قابل لمس باشد.
۲. غرابت دید
غرابت دید، به طور کلی یعنی یه وجود آوردن یک اتفاق متفاوت و جدید در داستان؛ مثل کور شدن همه آدمها در رمان “کوری”. و یا به تصویر کشیدن یک اتفاق معمولی از زاویهای متفاوت که تا به حال کسی به آن توجه نکرده است. در داستان کوتاه “زخم شمشیر”، بورخس نگاه متفاوت و تازهای به روایت دارد.
۳. تعلیق مساله
و اما تعلیق مساله به معنی ایجاد سوال کردن است، به وسیله معلق نگه داشتن یک موضوع و عدم قضاوت در آن. نویسنده، یک مساله را مطرح کرده و خواننده را درگیر میکند و بدون اینکه قضاوتی انجام دهد، مساله را رها کرده و معلق نگه میدارد. داستان “تپههایی چون فیلهای سفید” اثر درخشانی از همینگ وی، کاملا بیطرفانه به موضوع سقط جنین میپردازد و در نهایت قضاوت را واگذار میکند به مخاطب داستان.
یک داستان خوان حرفهای، با توجه به تجربه و فهم ساختار داستان میتواند لذت را از داستان کاملا تنظیم کرده و با فهماش مطابقت دهد.
و سخن پایانی اینکه، میشود از هر جنبه داستان لذت برد. هر کسی با توجه به گذشتهاش، علایقش و خصوصیات فردیاش میتواند از بخشهایی لذت ببرد. اما هر لذتی را نمیتواند به قدرت کل اثر داستانی ربط بدهد.
بگذارید یک تعریف نهایی اما کاملا شخصی در مورد این جنبه از داستان بدهم! (فهم داستان، یعنی “تشخیص و تفکیک”لذت بردن از آن.)
منابع
• دورههای آموزش ادبیات داستانی، هادی نوری
• بورخس، خورخه لوئیس. (۱۳۸۱)، «هزارتوهای بورخس-زخم شمشیر»، ترجمه احمد میرعلایی، تهران: نشر زمان
• حریری، ناصر. (۱۳۷۶)، «یک گفتوگو»، گفتوگوی ناصر حریری با نجف دریابندری، تهران: نشر کارنامه
• همینگ وی، ارنست. (۱۳۸۵)، «بهترین داستانهای کوتاه- تپههایی چون فیلهای سفید»، ترجمه احمد گلشیری، تهران: نشر نگاه
• ساراماگو، ژوزه. (۱۳۷۸)، «کوری»، ترجمه مینو مشیری، تهران: نشر علم
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید