مثلثِ بدون قاعده
اگر از مردم جهان سوم و به ویژه از قشرهای میانی جوامع آسیایی که بین ۶۰ تا ۸۰ سال سن دارند بپرسید: در زندگیتان نام چند رئیس جمهور آمریکا را شنیدهاید و یا میشناسید؟ آنوقت خواهید دید که واکنش و پاسخ اغلبِ آنها تقریبن شبیهی هم است. یعنی همزمان با نامبردن تعدادی از رؤسای جمهور آمریکا، نام وزیران خارجهاش را نیز طرح میکنند. حتا ممکنست اندکشماری نیز به دلیل داشتن حافظهی بسیار قوی، نام وزیران دفاع را هم به لیست پیشین اضافه کنند.
چنین واکنشی از یک جهت طبیعی است هرگاه بدانیم که داستان نخستین ورود ملموس آمریکا به دو قاره اروپا و آسیا بهعنوان نجاتدهنده بشر از شرّ فاشیسم؛ با یک استراتژی کاملن شفافی کلید خورده بود. یعنی همان استراتژی مشهور «ضربهی بزرگ و کاری» فرانکلین روزولت!
همه کسانی که در آن سالها دسترسی به رادیو داشتند و بعدها خاطراتشان را نوشتند، میگفتند جهان در سال ۱۹۴۴ برای نخستین بار با «مثلث قدرتِ» آمریکایی در روابط بینالمللی آشنا گردید که رئیس جمهور روزولت با استراتژی مشخصی در رأس آن قرار داشت، و «کوردل هال» وزیر خارجه و «جرج مارشال» فرمانده عالی ارتش آمریکا [وزیر دفاع]، بهعنوان دو بازوی سیاسی_نظامی، قاعده آن مثلث را تشکیل میدادند. آن دو بازوی سیاسی_نظامی چنان ماهرانه و هنرمندانه استراتژی «ضربهی بزرگ» را پیاده کردند که همزمان، در افکار عمومی جهان ذهنیتی شکل گرفت که: آمریکا آنچه را گفت و وعده داده بود، اجراء و پیاده کرد.
یک سال بعد از ورود آمریکا به آسیا و اروپا، جنگ جهانی دوم خاتمه یافت. همزمان و یا تقریبن دو_سه هفته قبل از پایان جنگ، عمر روزولت و عمر استراتژی او نیز به پایان رسیدند. اما مردم جهان که زاغ سیاه این «تازه وارد» به جهانِ قدر قدرتها را با دقت چوب میزدند؛ دیدند رئیس جمهور جدید «هری ترومن» نه تنها با استراتژی جدید [استراتژی «محاصره و دیوارکشی»]، بلکه با وزیر خارجه جدیدی [جرج مارشال] وارد کارزارهای سیاسی_نظامی جهانی گردید که تسلط کاملی در فنون تهاجمی در دو عرصهی سیاسی و نظامی دارد. در واقع از این زمان بود که جهانیان در شناخت تنها ابرقدرت جهانِ بعد از جنگ، متوجه دو نکتهی کلیدی مهم و بههم پیوستهای شدند که:
نخست، میان استراتژی که معمولن با نام رئیس جمهور آمریکا گره میخورد و انتخاب وزیر امور خارجه، ارتباط تنگاتنگی وجود دارد؛ و دوم، با توجه به ذهنیتی که در هنگام جنگ شکل گرفته بود، همه پذیرفتند که گفتارها و رفتارهای آمریکا مبتنی بر قواعد مشخصی است و در برابر رویدادهای جهانی، از قبل قابل پیشبینی.
در روابط بینالملل، شفافیت و قابل پیشبینیبودن رفتارهای سیاسی فقط و فقط یک معنا و یک نتیجهگیری را بدنبال دارد: بالارفتن درصد ثبات، امنیت، رشد و توسعه در جهان! و از این منظر قابل فهم است که چرا کشورهای جهان، نخستین توجهشان بعد از روی کار آمدن هر دولتی در آمریکا، زوم کردن روی نام و انتخاب وزیر امور خارجه است؛ و یا چگونه متناسب با رفتارهای او، رفتارها و سیاستهای خودشان را در روابط فراملی و منطقهای تنظیم میکردند؟ به زبانی دیگر، آن کسی که بهمعنای واقعی «سیمای سیاسی آمریکا» در جهان شناخته میشود و اعتماد جلب میکند، وزیر امور خارجه است نه رئیس جمهور! بعنوان مثال، «چوئن لای» نخست وزیر چین که در درون نظام دو جبههای جهانی که در ظاهر میبایست در جبهه مخالف سیاستهای آمریکا در جهان قرار میگرفت؛ وقتی در سال ۱۹۷۲ با هنری کیسینجر وزیر امور خارجه آمریکا ملاقات کرد، از همان نخستین لحظهی دیدار، اعتماد دوجانبهای میان آنان شکل گرفت و هر دو، قولهای یکدیگر را پذیرفتند. علت واقعی شکلگیری اعتماد هم مشخص است. وزیر خارجه آمریکا با سیمای روشنی وارد خاک چین شده بود و از آن طرف چوئن لای، نیک میدانست طراح واقعی استراتژی «دو ستونه» نیکسون [همان شعاری که برای منزویکردن شوروی، چین را در آغوش بگیر!] کسی جز هنری کیسینجر نیست. و مهمتر، چشمانداز و نتیجه تلاشها و رفتارهای کیسینجر برای چوئن لای، از قبل قابل پیشبینی بود و میدانست تحت تأثیر آن استراتژی، دگرگونیهایی در روابط بینالمللی رُخ خواهد داد و دیدیم که رُخ داد: یک نمونهی ساده آن تغییر سریع رفتار شاه ایران بود که تحت تأثیر آن دگرگونی، خواهر و همسرش را بهعنوان سفیران حُسن نیت، به چین فرستاد.
میدانید که همان زمان، یگانه همتای قَدَر یا سرسختترین رقیب هنری کیسینجر در جبههی مخالف، «آندره گرومیکو» بود. آیا چوئن لای به او نیز به اندازه کیسینجر اعتماد داشت؟ پاسخ مستند و دقیق را نمیدانم اما از منظر سیاسی، با یک استدلال ساده میتوانم ثابت کنم که پاسخ منفی است. زمانی که در سال ۱۹۵۷ دانش آموز دبستان بودم، آندره گرومیکو در رأس وزارت امور خارجه قرار گرفت و تا سال ۱۹۸۵، او بالاترین مقام شوروی در روابط بینالمللی بود. و در این ۲۸ سال جدا از تحولات جهانی، میبینیم در خود کشور شوروی، ۵ رهبر [نیکیتا خروشحف، لئونید برژنف، یوری آندریف، کنستانتین چرنینکو و میخائیل گورباچف] با ۵ استراتژی متفاوتی که داشتند، تغییر کردند ولی، گرومیکو همچنان وزیر امور خارجه بود. وزیر خارجهای که در یک دوره موافق تز «همزیستی مسالمتآمیز» است و در دورۀ دیگر برخلاف اصل ۲۹ قانون اساسی شوروی سابق که تهاجم به سرزمینهای دیگر را منع کرده بود؛ مدافع استراتژی «یورش پیشگیرانه» لئونید برژنف میگردد و غیره …؛ بدیهیست که هرگز نمیتوانست سیمای سیاسی مطلوب، معتبر و اطمینانبخشی در مناسبات جهانی داشته باشد و در مناسبات دوگانه، اعتماد طرف مقابل را جلب کند.
به گمانم گویا دوباره برگشتیم به زمانهای که دیگر هیچ رفتاری را نمیشود از قبل پیشبینی و اعتماد کرد از جمله سیاستهای خارجی دولت آمریکا را. آمریکای امروز متأسفانه فاقد همان دو مؤلفهای است که نخستین پایهگذار آن در روابط بینالمللی بود. یک علت مشخص چنین وضعی، روی کار آمدن دولت رونالد ترامپ است. مردی که در ده ماه گذشته نشان داد که نه درک درستی از یک استراتژی منطبق بر زمانه دارد، و نه اطلاع دقیقی از تاریخ دیپلماسی آمریکا در جهان، و نه حاضرست گوش به رهنمودهای صاحبنظران بسپارد. مضمون بخشی از دخالتها و توئیتکردنهای او از منظر فرهنگی، بدین معناست که ترامپ هنوز ظرفیت پذیرش یک واقعیت تجربه شده و انکارناپذیری را که چرا وزیر امور خارجهی آمریکا در واقع نماد و «سیمای سیاسی آمریکا» در جهان است؛ ندارد. تجربهی هفتاد سال گذشته نشان میدهد که جایگاه وزیر خارجه آمریکا در درون «مثلث قدرت» [رئیس جمهور_وزیر خارجه_وزیر دفاع]، یک جایگاه استراتژیک است. در واقع وزیر خارجه «ستون قائم» و «زاویهی قائم» (۹۰درجه) مثلث قدرت را تشکیل میدهد و به لحاظ منطقی، شخصیتی است صاحبنظر، نه مجری بی چون و چرای اوامر رئیس جمهور.
این همه نوشتم تا بگویم وقتی که آشکارا میبینیم رفتارهای ترامپ در ده ماه گذشته مبتنی بر هیچ قاعدهای نیست؛ یا وقتی میبینیم که «مثلث قدرت» به یک معنا مثلث بدون قاعده است و تناقض رفتاری آشکاری میان ترامپ و وزیر امور خارجهاش دیده میشود و غیره…؛ بلوفها و تهدیدهای سیاسی_نظامی دو کشور ایران و عربستان علیه یکدیگر، میتواند ریسک بسیار خطرناکی باشد. جنگ ایران و عربستان، به نفع هیچ ملت و کشوری در منطقه نیست!
برگرفته از وبلاگ:
https://darvishpour.blogspot.de/2017/11/blog-post.html
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید