محمد تنگستانی؛ موافق انقلاب هستم و میخواهم روزانه ۳ بار انقلاب بشود
گفتگوی اختصاصی شهرگان با محمد تنگستانی با موضوع حکم ارتداد این شاعر، نویسنده و روزنانهنگار از سوی یکی از مراجع تقلید شیعیان، آیتالله مکارم شیرازی. محمد تنگستانی تا کنون ۷ کتاب منتشر کرده که از این کتابها میشود به «شهروند جهان»، «امیرزهرا» و «این سانسور لعنتی» اشاره کرد.
نه اصلاحطلب هستم و نه کاسب. شاعرم و هرسوژهای که دوست داشته باشم را خیلی بیرحمانه و بدون در نظر گرفتن هیچ مصلحت و حرمتی در محوریت اثرم قرار خواهم داد. از تجاوز محمد به زنان بیوه و دختران باکره گرفته تا دعوای «حسین ابن علی» با عقلانیت و شعور در دنیای امروز. با گردن کلفتی هر تصویری که در خدمت اثر و فرم شعرم باشد را استفاده میکنم. نه اصلاحطلب هستم که به دنبال منافع سیاسیام باشم و نه کاسب هستم که با نقد و تخریب یک بداخلاقی اجتماعی_سیاسی، مثل حجاب اجباری بخواهم دو تومنم را سه تومن کنم. بنابراین وقتی مینویسم و عرضه میکنم به عاقبت و آینده و برخوردهای احتمالی فکر نمیکنم. اصلاً برایم اهمیتی ندارد. مخاطبین من در کشوری که شعر متعهد دغدغه نیست خیلی محترمتر و با شعورتر از این حرفها هستند. من برای مخاطبی مینویسم که دغدغه اجتماعی و مبارزه با سنت فرسوده ایرانی و اسلامی را دارد.
چرا در شبکههای اجتماعی، شعر و حوزه ادبیات خودتان را «جنگزده» معرفی میکنید؟
– اینکه چرا در شبکههای اجتماعی، به عنوان مثال نام کاربریام در توییتر «جنگزدتوم» است و خودم را جنگزده معرفی میکنم و یا گاهی برای مخاطبین و دوستانم کامنت میگذارم و در انتهای آن مینویسم «جنگزدتوم» با اینکه چرا من را شاعری جنگزده میشناسند دو موضوع و اتفاق متفاوت است. اولی، شبکههای اجتماعی، در سطح و به عنوان یک «اصطلاح تعارفی» تعریف میشود و دومی اشاره به یک فرم و رویکردی مفهومی دارد. اغلب ما ایرانیها به این علت که هیچوقت اندیشه و تاریخنقد و هیچ چیز دیگری نداشتهایم همیشه دوست داشتهایم برای هر رخدادی یک استدلال فلسفی و جدی و روشنفکرانه داشته باشیم. در حالی که گاهی اصلا نیازی به این چیزها نیست. خیلی از کارها در ارتباط زبانی نیازی به فکر و یا استدلال ندارد، میتواند از یک شوخی یا طنز شروع شده باشد. حالا بعد چه رویکردی پیدا میکند موضوعی دیگر است. یک زمانی در یک جلسه خصوصی شعر که در خانه یکی از دوستانم در استان خوزستان برگزار شده بود، شعر «جنگزده» که در کتاب «من روی مینی به نام تو بود افتاد» در سال ۱۳۸۴ شمسی منتشر شده است، مورد نقد و برسی دوستان شاعر و نویسندهام قرار گرفته بود یک آقای بیسوادی، از همینهایی که دو روزه بدون مطالعه فقط به خاطر زباندرازی ذاتیشان و شنیدن دو سه تا اصطلاح ادبی منتقد شدهاند، شروع کرد به اینکه من شاعر جنگ هستم و روایتم هیچ فرقی با روایت شاعران جنگ در ایران ندارد و الخ. آن زمان خب خیلی جوان بودم و هنوز نه زبانی داشتم و نه فرم را میشناختم. «فرامز سه دهی» در حمایت از من، برگشت به آن آقا گفت: شعر فلانی شعر «جنگزده» است. این اصطلاح را از نام شعرم وام گرفته بود. بعد چند نفر دیگر که در جمع بودند و همشهری و استانی من هم بودند در نقد و بررسیهایشان شعرم را «شعر جنگزده» تعریف کردند. آن زمان این اصطلاح، یک «بازی زبانی» بود یا بهتر است بگویم یک افاده برای دوستان .
به واسطه یک استفتا از آیتالله مکارم شیرازی مرتد معرفی شدهاید. علاوه بر این فتوا، خواندن نوشتهها و شعر شما از سوی این مرجع تقلید حرام اعلام شده است. این فتوا چه تاثیری بر زندگی شخصی و کاریتان گذاشته است و واکنشتان به این فتوا چه بود؟
-اولین واکنشم تماس با سردبیرم بود و دومین واکنشم در جریان قرار دادن «پلیس». بعد از آن هم هیچ واکنشی نداشتم چون تحت حمایت پلیس قرار گرفتم و دیگر نیازی به واکنش نبود. اما اینکه چه تاثیری بر زندگی و کارم داشته است، خب من در حوزه فرهنگوهنر، روزنامهنگار مؤلف هستم و برای تألیف نیاز به گفتوگوی مستقیم و بدون واسطه با هنرمندان ساکن ایران دارم که ۷۰ درصد کارم گفتوگو با هنرمندان ساکن ایران است. یک ماه و نیمی میشود که کسی در ایران حاضر به گفتوگو با من نیست. حتی بودهاند هنرمندانی که تا دو ماه پیش مرتب با من در تماس بودند و الان با واسطه پیام میدهند و میگویند: « میدانی که در ایران زندگی میکنیم و برای ادامه زندگی هنری باید مجوز بگیریم والخ، میشود گفتوگوهایی که داشتهایم از رسانه حذف شود؟». در حالی که حرفشان مضحک است این اتفاق میتوانست برای خودشان رخ دهد. وقتی یک نفر نشسته و به راحتی بدون هیچ صلاحیتی میگوید: «حکم نویسندهای که اینگونه فکر کند و مینویسد ارتداد است و خواندش حرام» اصلا بعید نیست فردا در مورد شخص دیگری هم این خزعبل را بگوید. اتفاقا اینجاست که هنرمندان ایرانی باید این موضوع را از شخص به جمع برسانند و بگویند خب این فتوا برای یک نفر نیست برای همهی کسانیست که مینویسند. به هرحال مستقیم و غیرمستقیم این فتوا و تهدید روی کارم تاثیر داشته است اما موضوع اینجاست که، من کسی نیستم که تاثیرپذیر باشم. در زندگی و زیست فردیام این فتوا هیچ تاثیری نداشته است اما در خصوص کارم همانطور که گفتم کمتر کسی حاضر به گفتوگو و حتی معاشرت میشود. اما خب برخلاف انتظارشان هم بیشتر مینویسم و هم بیشتر کار میکنم. گفتوگو نمیکنند، خب نکنند، گزارش و تحلیل مینویسم. مسلمانها و حکومتیها به همه ما تبعیدیها میگوید ضدانقلاب، خب بگویند مگر ما ضد انقلاب هستیم؟ نه. اتفاقا من یکی اصلا ضدانقلاب نیستم و میخواهم روزی ۳ بار در کشور انقلاب شود، حالا من ضد انقلاب هستم یا آنها؟ این موضوع، یعنی انتظاری که داشتند تا واکنش داشته باشم هم همین است. آنها هدفشان این بود که من را ساکت کنند و بعد من را بدون اینکه متوجه باشم به سمت ابتذال بکشانند.
اگر قرار باشد در زندگی فردیام تن به تاثیر بدهم به نوعی حکم آقای مکارم اجرایی شده است و کسی که کل توانایی و ماهیتاش در نوشتن تعریف میشود و درآمدش از راه نوشتن تامین میشود به مرگ تن داده است. در این مورد خاص مرگ فقط فیزیکی نیست. بخش فیزیکیاش برعهده پلیس است که کارش را انجام میدهد. اما سهم خودم این است که؛ بعد از این فتوا که سینه سپر کردهام و خطاب به مذهبیها میگویم «بیلاخ».
با توجه به اینکه تابو شکنیهای شما در ادبیات همواره نمود داشته و دارد، برای مثال «خدا را فاحشهای میخوانید که با بسیجیان عشق بازی میکند» و یا در شعر «زن داداش» پیامبر اسلام را متهم به سکس با اعضای خانواده خود میکنید، آیا خودتان انتظار این را داشتید که حکم ارتدادتان را صادر کنند یا خیر؟
ـ نه اصلاحطلب هستم و نه کاسب. شاعرم و هرسوژهای که دوست داشته باشم را خیلی بیرحمانه و بدون در نظر گرفتن هیچ مصلحت و حرمتی در محوریت اثرم قرار خواهم داد. از تجاوز محمد به زنان بیوه و دختران باکره گرفته تا مخالفت «حسین ابن علی» با عقلانیت و شعور در دنیای امروز. با گردن کلفتی هر تصویری که در خدمت اثر و فرم شعرم باشد را استفاده میکنم. نه اصلاحطلب هستم که به دنبال منافع سیاسیام باشم و نه کاسب هستم که با نقد و تخریب یک بداخلاقی اجتماعی_سیاسی، مثل حجاب اجباری بخواهم دو تومنم را سه تومن کنم. بنابراین وقتی مینویسم و عرضه میکنم به عاقبت و آینده و برخوردهای احتمالی فکر نمیکنم. اصلا برایم اهمیتی ندارد. مخاطبین من در کشوری که شعر متعهد دغدغه نیست خیلی محترمتر و با شعورتر از این حرفها هستند. من برای مخاطبی مینویسم که دغدغه اجتماعی و مبارزه با سنت فرسوده ایرانی و اسلامی را دارد.
یکی از بزرگترین مشکلات فرهنگی عمدهی ایرانیها این است که مدام چه در خودآگاه و چه ناخودآگاه مشغول بازتولید مذهب بودهاند. من مذهبی نیستم. به توهم وجود خدا هم باور ندارم. در سالهای گذشته، در راستای مبارزه با جهل و فقر فرهنگی هم به صورت تخصصی و جدی مبارزه کردهام. بعد چرا باید به «کوتولههای مسلمانِ افراطی» اصلا فکر کنم؟ زمانی شما میتوانید بپرسید که انتظار داشتهام یا نه، که دغدعهام جامعه مذهبی و تداوم مذهب در جامعه باشد که خوشبختانه به این دلیل که آدم شرافتمندی هستم، اصلا دغدغه ماندگاری جمهوری مستبد اسلامی، را ندارم.
شما به عنوان یک ژورنالیست همیشه حمایت کردهاید از موقعیت کلیهی نویسندهها، جامعهی هنری و کسانی که محکوم می شوند اما چرا گروه های داخلی، هیچ واکنشی به جریان حکم ارتداد شما نداشتند؟
ـ مدتی پیش این پرسش را به شکلی دیگر «امید شمس» نویسنده و پژوهشگر ساکن بریتانیا مطرح کرده بود که خب نویسندگان و هنرمندان ساکن ایران که مخاطب پرسش آقای شمس بودند، لایک کرده بودند اما پاسخی نداده بود.
جدا از صراحت حاشیهسازی که دارم، که برای خودم خوشایند و برای دیگران ناپسند است، بدون تردید اگر در سالهای گذشته در حوزه مبارزه با تبلیغات اسلامی، سانسور و خودسانسوری به این شکل کار نکرده بودم و بیش از ۱۷۰۰ مصاحبه و یادادشت در این حوزهها تهیه و منتشر نمیکردم، که شیشه عمر جمهوری اسلامی به این سه مقوله پیوندی عمیقی دارد، عدهای بیکاره کمر به زدنم نمیبستند. این میل به زدن فقط توسط مذهبیها نیست خود بچههای هنری و شبه روشنفکران هم به دلیل صراحت و نقدهایی که بر آثارشان نوشتهام بدشان نمیآید حمله کنند. خب بکنند، به من ربطی ندارد. کاری که بد است بد است دیگر، کاری هم که خوب است خوب است و باید خوانده شود.
به باور من تکثر صداهای جعلی و ناشاعران در چهار دهه گذشته خیلی هوشمندانه و هدفمند توسط جمهوری اسلامی اتفاق افتاده است. آنها با این کار خواستند که صداهای واقعی ادبیات را حذف کنند، که موفق هم بودهاند، خب من با این موضوع مشکل دارم. به این دلیل که تعداد ناشاعران و صداهای جعلی در ادبیات چند برابر بیشتر از صداهای واقعیست، خب تعداد دشمنان و مخالفان من هم زیادتر است. نمیشود انتظار داشته باشم که تعداد زیادی را نادیده بگیرم و بنویسم، اینها چرند و پرند است و شعر نیست و بعد آنها بگویند «جنگزدتوم». الان در ایران از هر سه نفر دو نفر شاعر است و یک نفر کتاب شعر دارد در حالی که شعر ایران نه در خاورمیانه اهمیتی دارد و نه در جهان.
کدام شاعر ایرانیست که در ۱۰۰ سال گذشته زندگی کرده باشد و در ادبیات جهان شناخته شده باشد؟ هیچ هیچ هیچ. خب، خاک برسر فرهنگی که در صد سال گذشته یک شاعر به جهان تحویل نداده باشد. آن هم فرهنگی که مدعیست شاعران کلاسیکش چه و چنان بودهاند. بخشی از عدم حمایت شبهنویسندگان ساکن ایران ریشه در این نحوه و رویکرد بیرحمانه و واقعی من نسبت به ادبیات دارد. خب طفلکیها گناهی هم ندارند، نه خواندهاند و نه درکی از بیرحمی ادبیات در جهان دارند. بیچارهاند و درکشان از ادبیات ترجمههای دستوپا شکسته و کتابهایست که با سانسور منتشر شدهاند.
اما بخش دیگری که انتظار میرفت باید حمایت کنند! به باور من انتظار از آن بخش هم اشتباه و غیرواقعی است. شرایط اجتماعی در ایران اصلا خوب نیست بندههای خدا هرروز توسط نیروهای امنیتی تهدید و احضار میشوند. آن دوستان درماندهام در امنیت و حمایت خودشان ماندهاند و مدام منتظرند من ازشان حمایت و وضعیتشان را شرح بدهم، که تا کنون نه کمگذاشتهام و نه کوتاهی کردهام. چطور میتوانم اینقدر بیرحم و غیرمنطقی باشم و از کسانی که حتی حق نفس کشیدن، برگزاری یک جلسه آزاد برای عضوگیری، انتشار یک شعر بدون سانسور، را ندارند انتظار داشته باشم. نه اتفاقا اصلا از این بخش دوم انتظار ندارم آنها ناتوان و درمانده هستند. این منم که به واسطه رسانههایی که در آنها مینویسم و موقعیتی که دارم باید به آنها کمک کنم، که میکنم. شما اسم تکتک بچههایی که در سالهای گذشته برایشان مشکل امنیتی ایجاد شده را سرچ کنید، میبینید که اولین کسی که از آنها حمایت و با آنها گفتوگو کرده و مشکلشان را در رسانهها عمومی کرده من بودهام. خب این وظیفهی من است چونکه هم صدا دارم و هم تریبون و مخاطب. حالا چرا باید از کسانی که نه صدایی دارند و نه مشروعیتی، انتظار داشته باشم؟ همیشه سعی کردهام آدم واقعگرایی باشم. واقعیت همین است که آنها به من نیاز دارند، چون خودشان امکان و توانایی ندارند. اگر شرایط برابر بود آن وقت بلکه نه تنها انتظار داشتم بلکه گِله هم میکردم. از طرفی دیگر این اتفاق، ارتداد و فتوا، چیزی نیست که با کمپین و نمیدانم چندصد یا چند هزار امضاء ناشناس و اینچیزها جمع شود. موضوع جان یک فرد است که آن هم با حمایت در شبکههای اجتماعی و نمیدانم امضاء و بیانیه تامین نمیشود. پلیس باید وارد عمل شود که در بلژیک به این خاطر که برای جان انسانها احترام قائل هستند، پلیس از همان روزی که خبردار شد، دست بهکار شده است. به این دلیل که زندگی آزاد ایرانیها به خاطر خفقان و سانسور در جامعه فقط در شبکههای اجتماعی امکان پذیر است، متاسفانه اغلب فکر میکنند که همه چیز در شبکههای اجتماعی و لایک و این چیزهاست که تعریف میشود در حالی که نه، برخی از مسائل و مفاهیم واقعی هستند و باید با آنها جدی و واقعی برخورد کرد.