مریم رئیس دانا: ادبیات یعنی نوشتن نشدنها
خانم رئیسدانا به تازگی کتابی از شما منتشر شده است تحت عنوان متلکپتلک، اگر ممکن است توضیح کوتاهی در معرفی این کتاب بدهید و اینکه چه تفاوتی با کارهای گذشتهٔ شما دارد؟
– این کتاب مجموعهایست از کاریکلماتورهای من. طنزها مربوط هستند به حوزه سیاست، فرهنگ، اخلاق و بهطورکلی اجتماع، با قشرهای مختلف جامعه شوخی شده است: از رییسجمهور ایران گرفته تا ضربالمثلهای ایرانی، از حضور امریکاییها در عراق تا حرفهای عاشقانه. متلکپتلکها، از دفترچههای کوچکی بیرون کشیده شدهاند که همیشه و همه جا همراهم بودهاند تا یادداشتی برداشته شود از فیلمی که دیده میشود، کتابی که خوانده میشود، آهنگی که شنیده میشود، آدمی که همکلام میشود،… و عاقبت ترجمانی شوند به این شکل که برابر چشمهای شماست. متلکها طنز هستند و نیستند؛ گل و خارهایی برآمده از دشت ادبیات معاصر بر دامن ذهن من، گاه لبخند نشانده بر لبم و گاه زخم بر دلم. نوشتن این کتاب سال ۱۳۸۴ تمام شد. سه ناشر در ایران علاقمند به انتشارش بودند ولی متاسفانه بختیار نبود. یکی مجوز نگرفت و دو دیگر تصورشان این بود که مجوز نخواهد گرفت، به خود زحمت بردن به ارشاد را هم ندادند. ناشران این طرف هم مشکل بودجه را مطرح میکنند. برای من هم مقدور نبود که خودم برای انتشار کتابم هزینه کنم و به واقع چنین اعتقادی هم ندارم که نویسنده برای انتشار کتابش خودش متحمل هزینه شود، درنتیجه تصمیم گرفتم کتاب را سوار بر قالیچهٔ آمازون کنم بلکه از قفس کامپیوتر رها شود.
در مورد تفاوت متلکپتلک با داستانهای منتشر شدهام میتوانم بگویم، همان طور که از اسمش برمیآید، اصرار به شوخی دارد و پشت تمام شوخیها طنزی لانه دارد که قصدش انتقاد است، انتقاد به قصد ساختن و بهتر شدن آنچه نقد شده است. باید بگویم داستانهایم نیز فضای انتقادی دارند اما نه در فضای طنز. متلکپتلک خودش اتفاق افتاد. من درابتدا تصمیم به اجرای چنین شکلی از نوشتن نبودم اما وقتی از نوک قلمم بیرون ریخت من هم کلمه به کلمه با او همراه شدم. بعد فکر کردم چاشنی طنز، زهر و تلخی واقعیتهای گزنده را میگیرد و شاید خنده ای به لب خواننده نیز بیاورد.
در سالهای گذشته به دلیل سانسور حاکم بر ادبیات داخل ایران ما به نوعی شاهد شکلگیری بخش متفاوتی از ادبیات بودهایم که در خارج از ایران به زبان فارسی منتشر شده است. به نظر شما ویژگی و تفاوت مشخص میان این آثار در چیست و کتاب شما هم از این تفاوت پیروی میکند؟
ـ کتابهایی که دور از ایران منتشر میشوند چه آنها که نویسندگانشان داخل کشور هستند مانند کلنل اثر دولتآبادی، کهربا (منسوب به سپانلو)، یا نگاهی به شاه از عباس میلانی (ساکن امریکا)، لولیتا ترجمه اکرم پدرامنیا (انتشار و چاپ افغانستان، مترجم ساکن کانادا) و نمونههای دیگر، همگی یک ویژگی بارز دارند؛ نخواستهاند به تیغ سانسور تن دهند. برای رسیدن به یک ادبیات صادق و گستاخ باید شهامت گذشتن از مرزهای قرمز را داشت، مرزهایی که جامعه ایرانی پیش و بعد از انقلاب مترصد داوری درباره توست. آن نوع داوری که از متن به نویسنده میرسند و از متن به متن نمیرسند. ادبیات بیرون از ایران تا حدودی توانسته با هوشیاری هنجارشکن باشد، شورشی باشد، از تن و سکس بگوید. با یکی زدن به نعل و یکی زدن به میخ ادبیات شکوفا نمیشود. باید زبان بی ریا باشد.
درباره کتاب خودم، من تلاشم را کردم تا در ایران منتشر شود ولی نشد. برای کتابهای بعدیام نیز سعی خواهم کرد در ایران هم منتشر شوند؛ اما مشکل فقط سانسور نیست، خودسانسوری بلای وحشتناکتری ست و من بسیار گرفتار آن هستم. متلک پتلک با اینکه ناظر و کنترلچی نداشت ولی من پیش خودم و با خودم موفق نشدم تمام آن چه را که در فکرم بود روی کاغذ بیاورم با وجود خودسانسوری من این کتاب شانس انتشار در ایران را نداشته است تا حالا.
فکر میکنید نویسندگان ایرانی خارج از ایران با چه چالشهایی روبه رو هستند به خصوص که تعداد زیادی از نویسندگان معاصر درخارج از ایران دشواریهای زیادی برای چاپ آثارشان در داخل ایران دارند؟
ـ در این روزگار، بزرگترین چالش نویسنده و کتاب، در تمام دنیا، اینترنت است. اینترنت با جذابیتهایش رقیب درجه یک کتاب است. زمانی که تلویزیون وارد زندگی بشر شد جذابیت روزنامهها کم شد، امروز هم افت کتابخوانی در همه جای دنیا قابل توجه است، دلیلش هم اینترنت است و متعلقاتش. حال اگر نویسنده خارجی هم باشی در یک مملکتی مشکلت دوچندان میشود اگر به زبان آن کشور مسلط نباشی و چالشت عظیمتر، چون هم باید از پس زبان جدید بربیایی و هم بتوانی با نثر و قلمت توانایی رقابت با تلویزیون و اینترنت را هم داشته باشی. در جایی زندگی میکنی که مردمش زبان فارسی نمیدانند، وقتی میپرسند شغل شما چیست؟ به سختی و به اکراه می گویی نویسنده، از تو سراغ کتابهایت را میگیرند. متوجه میشوند هر چه نوشتهای فارسی ست. خب، دیالوگ ادامه پیدا نمیکند. تو هم پیش خودت میگویی خب که چی؟ این راهش نیست یا باید طوری بنویسی در ایران منتشر شود یا باید انگلیسی بنویسی. بقیهاش وقت تلف کردن است. باید ده سال دانشجوی تمام وقت باشی تا بتوانی رمان به زبان انگلیسی بنویسی. به مترجمها هم میشود سپرد، بعضیها راضی هستند و بعضی نه.
با توجه به اینکه در سالهای گذشته در خارج از ایران فعالیت ادبی داشتهاید چه قدر این مهاجرت توانسته است بر روند تولید و کیفیت آثار شما تأثیر بگذارد و فکر میکنید اثر جدیدتان هم متأثر از این تغییرات بوده است؟
ـ چهار سال اول که اروپا زندگی کردم برای گذران زندگی مانند تمام عمرم باید کار میکردم. برای رادیو زمانه و شهرزادنیوز مقاله هنری و ادبی مینوشتم یا در همین زمینه ترجمه و گفت و گو میکردم. کار کردن در جغرافیای جدید و فرهنگ نو دستاورد متفاوتی برایم داشت، مطمئن هستم در داستانهای جدید قابل تشخیص است با اینحال این نتیجهگیری به عهده منتقد و مخاطب است که وقتی کار جدیدم را میخواند آن را با کارهای سابقم مقایسه و ارزیابی کند. همان طور که گفتم کتاب اخیرم محصول زندگی در مهاجرت نیست و بنابراین نمیتواند در این بررسی قرار بگیرد، ولی به شدت متفاوت از کارهای نخستین من است. مجموعه داستانهای جدیدم امید دارم پایان سال ۲۰۱۵ منتشر شوند.
بهطورکلی آثار نویسندگان ایرانی در مهاجرت را چگونه میبینید؟ (در پرسش دوم این سؤال به گونه ای دیگر مطرح است).
فکر میکنید کتاب اخیرتان بتواند به زبان دیگری ترجمه شود با توجه به اینکه در آمریکا زندگی میکنید آیا برنامهای برای ترجمهٔ اثر و انتشار برای غیرفارسیزبانان هم دارید؟
ـ ممکن است بخشهایی از آن قابل ترجمه به انگلیسی باشد، چون هر صفحه یک متلک یا یک پتلک دارد که به داستانی، شعری، حکایتی، خبری، شایعهای و … اشاره دارد، و مانند هر اثر دیگری مترجم باید توجه به پیام داشته باشد تا با ترجمه آسیب نبیند.
یک مجموعه داستان دارم که میخواهم به انگلیسی آن را منتشر کنم ولی از نظر زمانی هیچ تاریخی برایش متصور نیستم. نوشتن به زبان فارسی تا پایان سال ۲۰۱۵ تمام خواهد شد ولی بعدازاین مرحله ترجمه است که مثل ناشر پیدا کردن کار سختی ست. این داستانها به دو دسته تقسیم میشوند: یا در ایران روی میدهند یا در شهرهایی مثل لسآنجلس و پاریس. در شهرهای پاریس و لسآنجلس زندگی ایرانیانی روایت میشود که یک جامعه کاملاً خودی و ایرانی برای خود ساختهاند، با ساختارهای مختص خود و مستقل از سرزمینی که در آن زندگی میکنند با همان سنت و فرهنگی که در ایران رایج است: خواستگاری میروند، غیرتی میشوند، رگ گردنشان باد میکند، مسجد میروند، روزه میگیرند و به قول خودشان هنوز سیمشان به آن بالا وصل است، و در جامعه میزبان صاحب داستان میشوند. گروه دیگر ایرانیانی که در تعامل با جامعه میزبان، آنها نیز به شکل دیگری دچار چالش و پیروزیهایی در زندگی خود هستند. سعی کردهام داستانها را ساده و بدون دستانداز بنویسم تا مخاطبم را گیج نکنم چون این کتاب با هدف ترجمه و مخاطب غیرایرانی نوشته میشود. درضمن متوجه شدهام که مخاطب غیرایرانی داستان را ساده میخواهد ولی عمیق و بدون گیج شدن. من معتقدم داستان را نباید پیچیده نوشت بلکه باید از پیچیدگیهای زندگی و روابط انسانی نوشت. زندگی بهاندازه کافی خودش پیچیده و سخت هست، نویسنده دیگر نباید روایت را پیچیدهتر کند ولی باید بتواند شگردهایی به کار برد برای جذاب شدن و کشش داستان.
بهطورکلی در سالهای مهاجرت در آمریکا، فضای ادبیات فارسی و داستان را در آنجا چه طور میبینید و چه تفاوتی به نظر شما با فضای موجود در ایران دارد؟
ـ نخست اینکه اجازه دهید من به شکل عام از نویسندگان ایرانی خارج از وطن بگویم و نهفقط امریکا، زیرا در این صورت میتوانیم درباره آثار خوب صحبت کنیم و نه هر کتاب منتشرشدهای. دوم آنکه «تفاوت» را چگونه باید معنی کرد؟ بهمحض اینکه این صفت را به کار ببریم نوعی ارزشگذاری تداعی میشود. آیا نویسنده ایرانی که سر مخزن زبان فارسی نشسته است و در ایران زندگی میکند میتواند خالق آثار ماندگار ادبیان قرن بیست و یکم جهان باشند یا آن دستهای که مهاجر شد و فرهنگهای دیگر را هم دید و شناخت؟ از نظر من، هر دو گروه، انسانهای کنجکاوی هستند که قلمبهدست گرفتهاند تا انسان و زندگیاش را بازآفرینی کنند با تراژدیها و با طنزهایش؛ اما صرف کنجکاوی یا سر مخزن زبان فارسی نشستن یا شانس زندگی نزدیک بافرهنگهای دیگر هیچکدام از اینها خلقکننده اثر خوب نیست. نویسندهای که داخل ایران است باید قدرت بازآفرینی تراژدی را داشته باشد والا کارش فقط بازی کردن با کلمه است. نویسنده خارج نشین هم باید بتواند موقعیتهایی را که انسان مهاجر (ایرانی) گرفتارش شده به کلمه درآورد. همه ایرانیان که اینجا دکتر و مهندس و فضانورد نشدند، ادبیات وقتی شکل میگیرد که ما بتوانیم همان نشدنها را بنویسیم والا آن قسمت ماجرا را روزنامهها دارند انجام میدهند. کتابهای خوبی در خارج از کشور منتشرشده است مانند «خسرو خوبان» رضا دانشور یا «کمی بهار» از شهرنوش پارسیپور: یک نثر شجاع، سنتشکن، و بیپروا برای افشای رازهای سخت مگو. بیان نظام فاسد مردسالار و مهمتر از همه کشف تن و بیان ویژگیهای بدن. کتابهایی هم از ایران به دستم میرسد قابلتأمل. نویسنده جوان آیدا مرادی آهنی که خیالش مثل پرنده به هر جغرافیایی سرک میکشد تا داستانش را تعریف کند. خیلی مهم است نویسنده بتواند سختیها را بهآسانی طوری روایت کند که هر کس بخواند فکر کند میتواند نویسندگی پیشه کند!
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
آزاده دواچی مترجم، شاعر و فعال حوزه زنان، دارای مدرک کارشناسی مترجمی زبان انگلیسی؛ فوق لیسانس زبان و ادبیات انگلیسی، گرایش ادبیات تطبیقی ایران و فلسفهی غرب است و هماکنون مشغول به تحصیل در مقطع دکترای زبان و ادبیات انگلیسی در استرالیا با گرایش مطالعات فمینیسم پست کلنیال در حوزهی ادبیات و نقد ادبی فمینیسم و حقوق زنان در ایران و کشورهای جهان سوم است.
از دواچی تاکنون یک مجموعه شعر به عنوان «پروانهای در راه است» در سال ۸۶ منتشر شده است و دو کتاب دیگر وی در محاق توقیف گرفتار شدهاند.
Azadeh Davachi,
Ph.D. Student
Faculty of arts, School of English Literatures & Philosophy
Post-colonial Feminism and Feminist Literary Criticism
University of Wollongong, Australia