«مقایسه عشق از منظر اریک فروم و حافظ»
اریک فروم[i] بهعنوان یکی از روانشناسان معاصر در عرصه روانکاوی که جزو نو فرویدیها به شمار میرود ازجمله کسانی است که درزمینهی عشق و مطالعه علّی و روانشناختی آن فعالیت بسیاری نموده است. تا جایی که یکی از قدرتمندترین و بهترین تئوریهای روانشناختی را در مورد عشق مطرح میکند. وی در کتاب هنر عشقورزیدن[ii] میگوید: «علت اینکه میگویند در عالم عشق هیچ نکته آموختنی وجود ندارد این است که مردم گمان میکنند که مشکل عشق مشکل معشوق است و نه استعداددرونی. مردم دوست داشتن را ساده میانگارند و تصور میکنند که تنها مسئله پیدا کردن یک معشوق مناسب یا محبوب دیگران بودن است.»
اریک بهوضوح عشقورزیدن را یک هنر میداند و میگوید:
اوین قدم این است بدانیم که عشقورزیدن یک هنر است، همانطور که زیستن هنر است. اگر ما بتوانیم یاد بگیریم که چگونه میتوان عشقورزید، باید همان راهی را انتخاب کنیم که برای آموختن هر هنر دیگر چون موسیقی، نقاشی، نجّاری، یا هنر طبابت یا مهندسی بدان نیازمندیم. در اینجاست که حافظ متهم به جبرگرایی از اختیار سخن میگوید و اولین شرط پیروزی در راه عشق را کوشش و نقطه آغازین آن را اراده انسان میداند واو نیز مانند اریک فروم عشق را یک هنر برمیشمرد و مشکل عشق را مشکل استعداد میداند و انسان را بدون داشتن این استعداد از گام برداشتن در راه عشق بر حذر میدارد، و نهتنها عشق را پاسخی به مسئله وجود انسان میداند بلکه فراتر از آن انسان و کائنات را زاده و فراورده جنبی عشق برمیشمرد و عشقورزیدن را ناشی از قصد و نیت انسان برای حصول به آن و سعادت را ثمره نهایی آن میداند:
طفیل هستی عشقاند آدمی و پری
ارادتی بنما تا سعادتی ببری
به عزم مرحله عشق پیش نه قدم
که سودها کنی آر این سفر توانی کرد
حافظ بر این تأکید دارد که در راه عشق باید ضرورت آن در رابطه با هستی آسان درک شود تا نیروهای روحی و جسمی آدمی برای نیل به آن بسیج گردند و این راهی بسیار پرپیچوخم و خطرناک است:
تحصیل عشق و رندی آسان نمود اول
جانم بسوخت آخر از درک این فضایل
و این سوختن ازآنجهت است که زندگی انسان تنها زاده عشق است و بر طبق قانون علت و معلول متقابل، عشق علاوه بر اینکه موجب حیات است خود تجلی و نشانه حیات نیز هست و نیل به آن به انسان وعده دادهشده و لباسی است زیبنده که برای قامت زیبای عاشق دوختهشده است و آتش است که اگر در دل آدمی روشن شود، حیات جاودانه بخشد و انسان بدون عشق چون مردهای متحرک است و میل به زندگی ندارد، اما حافظ بلافاصله بر سختی این راه و معضل عشق تأکید دارد و گام برداشتن در این راه را مستلزم برخورداری از همت عالی، تعهد، مردانگی و نیروی ایمان میداند و کشش عشق است که میزان تعهد انسان در این راه پرپیچوخم را میآزماید. فروم در کتاب خود به نام «انسان برای خویشتن»[iii] میگوید: شخص بهطور اتفاقی مورد عشقورزی قرار نمیگیرد بلکه نیروی عشق اوست که تولید عشق میکند. همانگونه که علاقه داشتن سبب موردعلاقه واقعشدن میگردد. مردم میخواهند از میزان موردتوجه بودن خودآگاه شوند اما فراموش میکنند که منشأ این توانایی و جوهر این کیفیت در توانایی آنها در عشقورزیدن است. عشقورزیدن به کسی، نشانه احساس توجه و مسئولیت به زندگی آن شخص چه ازنظر فیزیکی و چه ازلحاظ رشد و تکامل کلیه نیروهای انسانی وی است. عشقورزی با منفعل بودن و تماشاگر زندگی معشوق بودن سازگار نیست، بلکه مستلزم رنج کشیدن و احساس توجه و مسئولیت در راه رشد و تکامل اوست. جوهر عشق رنج بردن برای چیزی و پروردن آن است یعنی عشق و رنج جداییناپذیرند. آدمی چیزی را دوست میدارد که برای آن رنجبرده باشد و رنج چیزی را بر خود هموار میکند که عاشقش باشد. حافظ تأکید میکند که رنج در راه عشق و غم دو مقوله جدا از یکدیگرند. غم ضد عشق و ارزشهای زندگی است حالآنکه رنج در راه عشق لذتبخش است و دارای هویت هدفمند است:
حافظ صبور باش که در راه عاشقی
هر کس که جان ندارد به جانان نمیرسد
فروم دلسوزی در راه عشق و رنج ناشی از آن را از عناصر اساسی عشق میشمارد. دلسوزی جنبه دیگری از عشق را به دنبال دارد وان احساس مسئولیت است، انسان میخواهد از سهم فعل پذیرانهی خود فراتر رود، طبیعیترین و آسانترین آنها دلسوزی و عشق مادر به مخلوق خویش (فرزند) است، اگر قبول کنیم که عشق به خود و دیگران در اصل پیونددهندهاند، خودخواهی را که فاقد دلسوزی به دیگران است چگونه میتوان توجیه کرد؟
سومین عنصر عشق که فروم به آن اشاره میکند احترام است. منظور از احترام به معشوق احترام به فردیت و علایق اوست و پذیرفتن او به صورتی که هست و علاقه به رشد و شکوفایی او. اگر جزء سوم عشق وجود نداشته باشد احساس مسئولیت بهآسانی به سلطهجویی و میل به تملک دیگری سقوط میکند، و حافظ در این مورد با فروم موافق است:
با مدعی نگویید اسرار عشق و مستی
تا بیخبر بمیرد در درد خودپرستی
چهارمین عنصر عشق دانش است، دانش که زاده عشق است یعنی نفوذ به اعماق روح و روان معشوق و شناخت او و آگاهی از انگیزهها و احساسات درونی و واقعی او. فروم میخواهد بگوید دانش واقعی به معشوق هنگامی میسر است که انسان بتواند خودخواهی را قربانی کند تا فاصله بین عاشق و معشوق از میان برداشته شود و امکان یکی شدن آنها فراهم گردد. نهایتاً فروم عشق را اینگونه تعریف میکند: «عشق عبارت است از رغبت جدی به زندگی و پرورش آنچه به آن مهر میورزیم، آنجا که این رغبت وجود ندارد عشق هم نیست.» حافظ نیز اساس آفرینش را عشق دانسته و میگوید انگیزه خداوند برای آفرینش عشق و محبت بود و اشتیاق داشت که انسان عاشقی بیافریند که بتواند با عشقورزیدن به او متصل شود و عشق یک احساس واحد است اما چون انسان دستخوش اوهام و کثرت اندیش است نقشهای گوناگون پدید میآورد و هر کس تعبیر خاص خود را میآفریند.:
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
—————-
منابع:
هنر عشقورزیدن، اریک فروم، ترجمه پوری سلطانی، انتشارات مروارید/ فیروزه.
انسان برای خویشتن، اریک فروم، پژوهشی در روانشناسی اخلاق، ترجمه اکبر تبریزی، انتشارات کتابخانه بهجت.
گلگشت عرفان (مکتب حافظ و روانشناسی نوین)، جمال هاشمی، شرکت سهامی انتشار.
[i] Erich Fromm, psychologist
[ii] Art of Loving
[iii] Man for himself, an inquiry into the psychology of ethics