من خستهام از بردن تابوت
من خستهام از دیدن طنابهای حلقه شده،
مغزهای داغان شده
و چهرههای شکستهی مادران و پدرانی
که واژهای نمییابند
تا خون فرزنداناشان را در دلهاشان ببندند
*
من خستهام از دیدن
گیسوان زنان فرهمند این سرزمین
در کیسههای مدرک جُرم
*
من خستهام از شنیدن جیغهای
«رهایام کنیدِ» دختران جان به لب آمده
و دیدن خط قرمز شلاق
بر بدن نازکِ حرمت و دانایی
*
من خستهام از شنیدن دروغهای بیآزرم
از زبان سرنیزه
من خستهام از دیدن لبان دوختهی پُرسش
و فریادهای در بند
*
من خستهام از دیدن این همه دوالپای لباده پوش
اینهمه دیو مقدس گمنام
کز پشتِ کوه باورها
و از بطری خوشباوری ما بیرون آمدهاند،
کوچهها و خیابانها را قرق کردهاند
و نعرههای دعا برمیکشند