من کرونا را دوست دارم
[show_avatar email=1142 align=left user_link=authorpage display=show_name avatar_size=200]
آپارتمانم را فروختم، بیشترازاینها قیمت داشت. اما چون پولش را به دلار میگرفتم باید کمی کوتاه میآمدم. شانس آوردم، خیلی خوشحالم. حالا راحت میتوانم به همان جایی سفر کنم که ویزایش را در کیفم گذاشتهام. تا یک هفتهی دیگر اینجا را تخلیه میکنم تا این مرد خوش تیپ خانهاش را تحویل بگیرد و لذتش را ببرد. بیشتر اسباب و اثاثیه را هم خودش خرید. این چند قلم را ظرف همین امروز و فردا میفروشم. از سلیقهام خوشش آمد، تا آپارتمانم را دید پسندید و پولش را حواله کرد به حساب خواهرم. قربان تنها خواهرم بروم که غیر از او کسی را ندارم. اگر او نبود نه میتوانستم ویزا بگیرم و نه میتوانستم برای پولم جایی امنتر از حساب او پیدا کنم. من هم در محضر، اسناد را امضاء کردم. هرچقدر من عاشق رفتنم این آقا دلش میخواهد برگردد تا پیش پدر و مادر پیرش باشد. چه آدمهای شریفی پیدا میشوند. حیف که من پدرومادرم را در آن تصادف لعنتی ازدست دادم. از دست پسرعمهی هیزم هم که نمیتوانم به عمهی پیرم سری بزنم. هنوز باورم نمیشود، انگار همه چیز از قبل یرنامهریزی شده بود که به این راحتی ویزا بگیرم – خانهام را بفروشم و از این خراب شده فرارکنم. از دست این آشغال کلهها از هر دو جنس را میگویم، چه مذکر و چه مونث. از همه مهمتر از دست شوهر الدنگم راحت شدم که هر روز چشمش دنبال این و آن بود. من که تا این اواخر میلی به ادامهی زندگی نداشتم با فروش آپارتمان و جفت و جور شدن رفتنم توشوتوان بیشتری پیدا کردهام. آدم تا وقتی زنده است که آرزو داشته باشد. از شوهر سابقم متنفر نیستم. حالا که بیماری وخیمی سرتاپای بدنش را فراگرفته از من تنهاتراست بدبخت. مگر همهی ما را چیزی از درون نمیخورد. زندگی، غیراز لحظههای نادری که عشق به ما رومیکند چیز غمانگیزی است. قبل ازاین که پنجاه ساله شوم باید بروم آنطرف آبها، به آن دنیای بزرگ و متفاوت تا جفتی را که دوست دارم پیدا کنم.
آپارتمانم را خریدم، آدم باید چقدر خوش شانس باشد که به این راحتی آنچه را که دوست دارد بدون معطلی و بیدرد سر نصیبش شود. آپارتمانی خریدم که در بهترین نقطهی تهران است و نزدیک خانۀ بابا و مامان با اسباب و اثاثیهی شیکی که برای خریدنشان کلی از وقتم را سیو کردم. پدر تشویقم کرد که این اکازیون را ازدست ندهم. خرید ملک در همهجا بخصوص در تهران سرمایه گذاری خوبیست. به بابا میگفتم خانه میخواهم چه کار! میایم پیش شما. ولی مثل اینکه او از من عاقلتراست. آینده را بهتر از من میبیند. این خانم چقدر با سلیقه است. یک هفتهی دیگر آپارتمانم را تحویل میگیرم. هلو بیا برو تو گلو. به همین راحتی. اگرپدرومادرم این خانم را نمیشناختند باید گیر دلالهای آنچنانی میافتادم. چقدر پول ایران بی ارزش شده؟ اما خوشبختانه آدمهای با ارزشش را هنوز حفظ کرده است. شانس آوردم که این خانم عازم خارج بود. هم به نفع او شد، هم به نفع من. هم لوند است هم خوش بروروست و هم خوش صحبت. حیف که میخواهد به آن طرف اقیانوسها پرواز کند. راستش بابا و مامان الان به من محتاجند – در زمان پیری – خوشحالم که درکنارشان هستم. میتوانم به اندازۀ کافی برایشان وقت بگذارم. بالاخره در اینجا هم میشود کسب و کاری راه انداخت.
عشق بین من و سوزان هم که خیلی پایدار نبود. همین که حس کردیم عملا پیوند عمیقی بین ما برقرار نیست خودمان را از دست همدیگر خلاص کردیم. متاسفانه آرمانهایم را روی ریگ روان بنا کرده بودم. زندگی در همین چند سال اخیر به من یاد داد که به خیلی چیزها باید بیاعتماد باشم. هنوز به چراییاش پی نبردهام که چرا بدبینی از خوشبینی، پیشی گرفته است. انگار دست یافتن به عدالت و انصاف در فیلمها و نمایشنامهها آسانتراست تا در زندگی واقعی. انگار باید در زندگی بازیگربود. اما بازی در زندگی که من هم یکی ازبازیگرانش هستم بسیار پیچیدهتر از آن چیزی است که در مخیلهام بگنجد. هرچند حالا که این چیزها را فهمیدهام کمتر اذیت میشوم. مامان میگوید “فرق اینجا با خارج در اینست که باید در اینجا درهمهی زمینهها احتیاط کرد. فقط باید جا خالی داد. توکه با سیاست، کاری نداری. سیاسی کار هم که نیستی . ولی باید حواست باشد که اگر گاهی روی طناب بلندی بالای درهی عمیقی گیر کردی و خواستی از بالای پل از آن بالا به پایین نگاه کنی، سرت گیج نرود.”
– الو سلام آقای مهندس، من آذرم، از منزل جدید راضی هستید؟
– سلام آذر خانم . البته که راضیام ، به سلامتی عازم سفرهستید؟ سفر خوبی داشته باشید.
– خیر آقای مهندس، بخاطر کرونا، متاسفانه یک ساعت پیش پروازها را لغو کردند. الان در فرودگاهم.
– پس میخواهید چهکار کنید؟
– برای همین زنگ زدم که بپرسم میتونم تا بازشدن راهها منزل شما باشم، یا برم هتل؟
– البته، منزل خودتونه. حتما که میتونید. منتظرتون هستم.
– ولی باید یک چند ساعتی صبر کنم که چمدونهامو بگیرم و یا فردا بیام بگیرم.
– منتظر نمونین. زود تر بیاین. فردا باتفاق میریم چمدونا رو تحویل میگیریم.