من که کاری نکردهام با مکانهای معمولی تهران
نگاهی به کتاب عصبانیت اثر آرش اللهوردی
نامیا علیپور / زبان صفر و یک
آنچه با عنوان شعر دههی هفتاد از آن سراغ داریم، روندی است که در سالهای پایانی این دهه جان گرفت و خود را در سالهای آغازین دههی هشتاد مستحکم کرد، ولی واقعیت این است که شعر دههی هفتاد و یا برای نمونه، شعری که در دههی چهل و پنجاه به ثمر رسید، نه لزومن با پشتوانهی ادبی صرف، بلکه با حضور عوامل و مولفههای گوناگونی مطرح شد که از اتفاق، شاعرانه و ادبی هم نبودند، بااینوجود برای ظهور یک روند ادبی و ادامهی آن ضرورت داشتند.
نکته اینجاست که در دههی هشتاد و با روی کار آمدن نسلی که در دههی شصت زاده شده بود، تمام عوامل پیشبرندهی جریانهای ادبی از کفایت افتادند و همان عوامل پیشبرندهای که تا همین دیروز دههی هفتاد را به جلو هدایت میکردند، حالا دیگر خود فاقد موجودیت و حضور بودند تا بتوانند جریانهای ادبی را به پیش ببرند. در دههی هفتاد خورشیدی صفحههای ویژهی شعر در روزنامهها احداث شدند، امکانهای تئوریک بهسراغ شاعر و منتقد فارسیزبان آمد تا بتواند از این رهگذر به پیشبرد فنی شعر یاری رساند، از سویی، فضای باز جامعه و امید گشایش در آن، هر قشر و صنفی را در کار خود پویا کرده بود، نشریههای تخصصی رنگارنگ، کتابهای شعر شاعران پیشرو و جدی، نشستها، فضای بهنسبت باز سیاسی و ترجمههای دم دستی از فلسفهی غرب و بیش از همه، گسترش اینترنت در میان هنرمندان، مجموع این عوامل شعر را به سمتی رهسپار میکردند که دههی هفتاد را بیافریند، ولی دههی هشتاد بهرغم گزینههای پیشنهادی درخشانش، با وجود گذر از سطحینگری نسبت به زبان و تئوری نوشتار شاعرانه و با وجود توجه به پشتوانهی دههی هفتاد، نتوانست خود را آنطور که باید در حوزهی رسمی ادبیات تثبیت کند.
اگرچه دههبندی ادبیات همانقدر بیمورد است که نگرانی برای تثبیت در ادبیات رسمی میتواند ناامیدکننده باشد، ولی با تمام این احوال، از طرفی هر نسل شاعران را میتوان در موقعیتی زمانی گنجاند تا راحتتر در موردشان صحبت کرد و از سویی دیگر رسمیت در ادبیات، صرفن به معنای ورود به سنت نیست و از اتفاق، راه دیگری برای ورودی دوباره به بدنهی اجتماع و هستهی پویا و زندهی زبان است.
جریان روندهی شعر شاعران دههی هشتاد، بیش از هر جایی در اینترنت شکل گرفته است. شاعرانی که در این دهه به ثمر رسیدهاند، نوجوانی خود را در فضایی سپری کردهاند که سرشار از امید به رشد و آینده بود و پدیداری دههی هفتاد که شاعران دههی هشتاد با شعرهای ایشان پیش از هر چیز روبهرو بودند، به سبب فضای باز و نسبتن آزادی بود که گفتمانی همراه با تفکر بر آن حکم میراند، ولی آن زمان که نوبت به این شاعران رسید، درحالیکه خفقان همهجا را فرا گرفته بود، مجلهها یکی پس از دیگری بسته شدند، فضای بازار نشر در محدودهی خاصی خلاصه شد و درنهایت نسلی که نوشتن را روی صفحههای سایبری خود آغاز کرده بود، همانجا ماند و کتابهایش را هم در همان خانهی دیگر انتشار داد.
گذشته از اینکه فضای سایبری فضایی نظمیافته نیست و درست به همین خاطر گروهی از ادبدوستان به آن روی خوش نشان نمیدهند، باید به این نکته توجه داشت که در هر فضایی خود آن مجموعه بهسمت پردازش خود پیش میرود، چونان که افرادی که در خارج از فضای سایبری هم به شعر متمایل بودند و توانستند به سطح قابل توجهی برسند، در فضای سایبری هم وقتی کتابهایشان را ارائه کردند، بازتاب آن متفاوت بود.
«بعد دوباره برگشت
دوباره شبم که به تختخواب رفتم
مثل بچهها گریه کردم
بعد دیدم بابام برام خانهای خریده
از ترس
لرز کردم
اما دلم تنگ میشود با مشت
بعد
جای هیچکس نیست
هیچکس
این منم نخواهم توانست دوستدخترم را خوشبخت کنم
او سایهای بود که آفتاب شد»
ص ۱۲ – از شعر «برای دارالرحمه» از کتاب «عصبانیت» – آرش اللهوردی
آرش اللهوردی یکی از همان شاعرهای متولد دههی شصت است که میتوان او را با عنوان شاعر دههی هشتادی خطاب کرد. او یکی از انتخابهایی است که میتوان بهعنوان برگهی برندهو گزینهی انتخابی دههی هشتاد رو کرد. نخستین کتاب شعر او با نام «عصبانیت» توسط «نشر پایگاه اینترنتی عروض» در ۴۹ صفحه و در مردادماه ۱۳۸۶ بر روی شبکهی جهانی قرار گرفت. او پس از آن، کتاب دیگری با عنوان «کتاب خون» را نیز در تابستان ۱۳۹۱ توسط «باشگاه ادبیات» به صورت الکترونیکی منتشر کرد.
آرش در بیستونهم تیرماه ۱۳۸۶ در گوشهای از یادداشتی که به بهانهی انتشار اینترنتی کتاب نخستاش نوشته بود چنین میآورد:
«پس شعرهای چاپنشده چی؟
شعرهایی که نمیتوانند چاپ شوند؟
شعرهایی که بیکار نیستند چیزی حدود یک ملیون خرج خودشان کنند تا ناشران بعضا… کتابشان را با مجوز ادارهی ارشاد اسلامی به چاپ برسانند؟
یا شعرهایی که به درد نمیخورند و انتشار آنها اهانتی به تریش قبای ادب است و….؟»
اینگونه است که آرش کتابش را برای خوانده شدن به روی نت میگذارد و دیگر منتظر هیچ گشایشی در دنیای غیرمجازی نمیماند. این استدلال، استدلالی است که کمابیش هر کدام از کسانی که درنهایت به نشر کتاب خود در نت رضایت دادهاند، به آن اشاره دارند.
شانزده شعر آمده در «عصبانیت» هر کدام تاریخی را در زیر خود دارند تا به خواننده یادآور شوند متعلق به چه دورهای از زمان هستند، گو اینکه مگر این مساله اهمیتی هم دارد که زمان سرودن شعر را به این دقت به خوانندهی خود گوشزد کند. درهرحال، همین تعداد شعر، شاعری را به مخاطب معرفی میکند که یکی از نامهای دههی هشتاد میتواند باشد.
«عصبانیت» منهای چند شعر چون «تا انتحاری» که نسبت به کلیت شعرهای کتاب، از سطح پایینتری برخوردار هستند، دفتر شعری است که پیشنهادهای شاعرانهای را با مخاطب در میان میگذارد. شاعر این دفتر، بنا را بر ضعف تالیف عامدانهای گذاشته است که با چینش دالهای یکسان در سطحهای کنایی نامتشابه و با بهرهگیری از تشبیه که جایگزین سفیدخوانی و استعارهپردازی مرسوم دههی گذشتهی شعر شده است، خواننده را به لایهی دیگری از زبان میکشاند که شاید تجربهی آن به دلیل دلبستگی مفرط به صنایع زینتی ادبی کمتر به سراغ مخاطب آمده است.
در ادبیات فارسی و بهخصوص با شیوهی آموزش آکادمیکی که در پیش گرفتهایم، بیش از هر چیز به صنایع تزیینی و بلاغت در لفافه بها داده میشود و شعر شاید در نزد اهل فنی که به چنین رویهای اعتقاد دارند، مانند تفنگ دستهنقرهی میراث جد بزرگواری است که حالا فقط روی سربخاری، به کار تفاخر میآید.
شعر سترون به کار صناعت ادبی مشغول است بیآنکه صناعت را از زرورق بیرون بکشد و گرد سالیان را بزداید، ولی از دیگر سو، شعری که داعیهی نوآوری و پیشرو بودن را دارد نیز باید دست کم در میان جامعهی ادبی بازخورد داشته باشد. پس از نشر کتاب «عصبانیت» دوستان شاعر جوان، در وبگاه خود جشننامهای را برای این کتاب ترتیب دادند، اگرچه واقعیت این است که مدار شعر بر حول دایرهی کوچکی که دوستان ما را شامل میشود نمیچرخد. با وجود اینکه محصول ارائهشده کار در خور توجهی است، با اینحال باید بازخورد آن را نیز در نظر گرفت.
این متن را با پارهای از شعر «پاکنها» از کتاب «عصبانیت» به پایان میبریم که یکی از شعرهای خوب آرش اللهوردی است.
«پاکنها»
چشم تو
مرا دیوانه
کرده است
چشم تو شوخی میکند
تو قهری میکند
موهایم را میکند
چشم تو مثل لباس است
مثل لیوان است
مثل قوطی رنگ موی مادرم است
چشم تو شهرآشوب میمالد
چشم تو مثل شیرینکار میکند
چشم تو من اسبم
و اسب سفیدتر
و یال بلندتر
و خوش سم و عضلهتر
تر
و اسب
چهارشنبهسوری
پنبههای گوش پاککن
چشمت را شلوغ نکن»
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید