موقعیت افراد دارای معلولیت در نظام آموزشی ایران
شهرگان: بیست و هشتمین اجلاس شورای حق بشر سازمان ملل متحد که از ۱۱ اسفند در ژنو سوئیس آغاز شده با برخی نشستهای جانبی همراه بوده که بر جامعه و سیاستهای حکومت ایران تمرکز دارند. «حقوق انسانی افراد دارای معلولیت در ایران» عنوان یکی از این نشستها بود که روز نوزدهم اسفند به ابتکار موسسه اتریشی سودویند، نهاد مشاور سازمان ملل، در مقر اروپایی سازمان ملل متحد برگزار شد. احسان عابدی، روزنامهنگار و نویسنده، فرید انصاری، بنیانگذار انجمن حمایت از ایرانیان دارای معلولیت در بریتانیا، مهری جعفری، شاعر، فعال حقوق بشر و وکیل مقیم بریتانیا، و لاله خانهباز، شهروند بهایی دارای معلولیت از سخنرانان این نشست بودند در حالی که سمانه نیکمنش هم با پیام صوتی خود به شرح دشواریهای زندگی یک فرد نابینا در ایران پرداخت.
آنچه در ادامه میآید متن سخنرانی احسان عابدی است که در آن به رویکرد آموزش و پرورش ایران نسبت به کودکانِ با نیازهای ویژه پرداخته میشود. این متن به طور اختصاصی در اختیار شهروند بی سی قرار گرفته است.
***
با سلام به شما حضار محترم و مسئولان این نشست
و با احترام و فروتنی نسبت به همه افراد دارای معلولیت در ایران و هر کجای جهان
خوشحالم که در روزگار کنونی با حقیقتی به نام جنبش دفاع از حقوق افراد دارای معلولیت مواجه هستیم که برای کاستن از رنجهای آنان و بازیابی جایگاهی شایسته شأن و منزلت انسانی آنها در اجتماع تلاش میکند، امری که برای سدهها مغفول مانده بود و اکنون در نتیجه بلوغ فکری انسان و رواج اندیشه تکثرگرایی، چند دههایست جان گرفته و آرامآرام رشد میکند.
میتوانم تایید کنم که امروز نشانگان این جنبش در ایران نیز دیده میشود. صداهایی شنیده میشود که رفع تبعیض علیه افراد دارای معلولیت و پذیرش آنها در اجتماع را خواستارند و این صداها همدلیهایی را نیز برانگیخته است، اما برای تغییر رویکردها و نگرشها هنوز راهی بسیار طولانی مانده که تا فرارسیدن آن زمان، متاسفانه کسانی قربانی خواهند شد، همانطور که تا امروز چنین بوده است.
شواهد و گزارشها گویای ثبات و پایداری کلیشهها درباره افراد دارای معلولیت نزد کلیت جامعه ایرانیست، کلیشههایی که بازدارنده هستند و در بسیاری موارد ناقض حقوق ابتدایی آنان برای دستیابی به آموزش مناسب، امکان پیشرفت و پذیرش در جامعه. این امر بهویژه درباره کسانی که دارای معلولیت رشدی هستند، بیشتر صادق است، افرادی که تا همین چندی پیش در بهترین حالت تنها میتوانستند به مدارس «کودکان استثنایی» بروند و در جایی بیارتباط با کودکان و دانشآموزان معمولی و محیطی منفک از اجتماع آموزش ببینند، اگرچه خیلی از آنها هم از مدرسه و آموزش رسمی محروم بودند، امری که پذیرفته شده و عادی به نظر میرسید و انتقادی را هم برنمیانگیخت.
ماجرا با این حال امروز به اینجا رسیده که حکومت ایران با پذیرش کنوانسیون حقوق افراد دارای معلولیت، تعهد به تغییر رویکردها و فراهم آوردن زمینه مشارکت افراد دارای معلولیت در جامعه داده است و در این راستا وزارت آموزش و پرورش ایران نیز سخن از اجرای طرح تلفیق در رابطه با کودکان با نیازهای ویژه میزند، طرحی که متاثر از تجربه مثبت غرب میتواند راهگشای بسیاری از این کودکان برای پذیرش در اجتماع باشد، البته اگر که به درستی اجرا شود. در این طرح کودک با نیازهای ویژه جزیی از همین اجتماع معمول و در پیوند با آن تلقی میشود، نه عنصری شایسته دوری و احتراز که میباید جدا از کودکان معمولی نگهداری و به حاشیههایی دورتر رانده شود. کودکان با نیازهای ویژه تا آنجا که امکان دارد کنار کودکان معمولی آموزش میبینند و رشد میکنند، حتی تبعیض مثبت نیز اینجا رواست، بلکه از این رهگذر شانس و امکان ورود و پذیرش آنها در اجتماع افزایش یابد.
اما به نظر میرسد طرح تلفیق در مدارس ایران بیشتر در حد حرف و شعار باقی میماند، چرا که کلیشهها اساسا امکان اجرای چنین طرحی را به حداقل میرساند. اگرچه آماری که مسئولان عالی آموزش و پرورش ایران ارائه میکنند، حکایت از آن دارد که ۳۸ هزار دانشآموز با نیازهای ویژه بر اساس طرح تلفیق در مدرسههای عادی سراسر کشور به تحصیل مشغولند، اما والدین دانشآموزان با نیازهای ویژه و مربیان و متخصصان آموزش این کودکان در چنین آماری تردید جدی دارند و آن را باور نمیکنند. این آمار حتی تا حدی هم به حقیقت نزدیک باشد، قطعا بیشتر مربوط به دانشآموزان دارای معلولیت بسیار خفیف جسمانی است در حالی که معلولیتهای رشدی سهمی بسیار ناچیز و تقریبا هیچ از آن دارند.
این گزارش بر اساس اطلاعاتی تهیه شده که این پدر و مادرها در اختیار من گذاردهاند، والدین فرزندانی که بیشتر اوتیسم دارند و در برخی موارد هم سندرم داون.
همچنین مربیان و متخصصان کودکان بانیازهای ویژه هم از دیگر منابع اطلاعاتی من بودهاند که اظهاراتشان تاییدی است بر سخنان این والدین.
امتناع مدارس دولتی از ثبتنام دانشآموزان با نیازهای ویژه
نخستین ویژگی گزارش این پدر و مادرها نشاندهنده یک پارادوکس عمده در نظام آموزش رسمی و دولتی ایران است. وزارت آموزش و پروش از طرح تلفیق سخن میگوید، اما در عمل، مدارس دولتی از پذیرش و ثبتنام کودک بانیازهای ویژه، خاصه آنان که دارای معلولیت رشدی هستند، امتناع میکنند. بسیار کم پیش میآید کودکانی که برای مثال اوتیسم دارند، بتوانند راهی به این مدارس پیدا کنند، حتی اگر در آزمون هوش و رفتار نمره قابل قبولی گرفته باشند، صرفنظر از این که اساسا چقدر این آزمونها واقعیت هوش و توانایی آنها را نشان میدهد، چرا که امکان بسیاری دارد در موقعیت و زمان نامناسب و به شیوه اشتباهی گرفته شود که در نتیجه توانایی آنها را به مراتب کمتر از آنچه هست، نشان میدهد.
مواردی گزارش شده که کودک بانیازهای ویژه بعد از یکی دو سال تحصیل در مدارس خصوصی عادی و موفقیت در این مدارس، سرانجام بخت این را پیدا کرده که از مدرسه دولتی پذیرش بگیرد، اما کلیشههای حاکم بر نگاهها، رویکرد خشک و انعطافناپذیر مسلط بر این مدارس و عدم همکاری مدیریت و کادر آموزشی در مواجهه با دانشآموزی که هیچ سود مادی را متوجه آن مدرسه نمیکند، باعث شده آموزش آن دانشآموز در عمل به خانه و جایی دور از مدرسه منتقل شود.
در هر حال با امتناع مدارس دولتی از ثبتنام این کودکان یا عدم درک نیازهای آنان، پدر و مادرها ناگزیرند به مدارس خصوصی یا غیرانتفاعی روی بیاورند با هزینهای نسبتا زیاد در مقایسه با درآمد متوسط خانواده ایرانی.
هدایا و بهای اضافهای که باید پرداخت
اما ورود به مدارس خصوصی یا غیرانتفاعی نیز خود داستان دیگریست که بازگویی آن تجربههای تلخی را به یاد پدر و مادرها میآورد؛ تجربیاتی مثل پاسخهای منفی مدارس متعدد و نگاههای تعجبآمیزی که این پدر و مادر اصلا با چه جراتی تقاضا میکنند که بچههای «ناسالم» آنها کنار بچههای «سالم» قرار بگیرند.
برخی از پدر و مادرها گزارش دادهاند که ۱۰ تا ۲۰ مدرسه را دیدهاند، اما کلیشههای ذهنی، هراس از اعتراض احتمالی والدین دانشآموزان معمولی و عدم شناخت از مسئله معلولیت و نیازهای ویژه بچههای متفاوت، همه و همه باعث پاسخ منفی مدیریت مدارس به آنها شده است.
این را کاملا در نظر دارم که تازه گزارش این پدر و مادرها مربوط به مدارس تهران است، پایتخت و مدرنترین شهر ایران که مبدا حرکتهای اجتماعی عمده کشور محسوب میشود. اما در همین شهر نیز شمار مدارس خصوصی که در ازای مبالغ هنگفت حاضرند، کودک با نیازهای ویژه را در چارچوب طرح تلفیق بپذیرند، بسیار اندکند و همین اندک مدارس نیز شمار بسیار اندکتری از این کودکان را میپذیرند.
حتی این الگو هم شناخته شده نیست که در مدارس معمولی، کلاسهایی مخصوص دانشآموزان بانیازهای ویژه وجود داشته باشد که اگرچه در این الگو هم این دانشآموزان در کلاسهایی متفاوت از دانشآموزان معمولی آموزش میبینند، اما باز در حیاط مدرسه و سالنهای آن، بهطور مرتب یا به مناسبتهای مختلف، کنار یکدیگر قرار میگیرند، امری که میتواند به تعامل میان آنها منجر شود. ظاهرا تنها یک مدرسه غیرانتفاعی آن هم فقط در تهران از چنین الگویی تبعیت میکند و بس.
اما موردی که دو نفر از مربیان گزارش کردهاند، توقعات مالی است که برخی مدیران و مربیان این مدارس از پدر و مادران دانشآموزان بانیازهای ویژه دارند چرا که گمان میبرند با «ارفاقی» که به زعم خود به این بچهها میکنند، مستحق هدایای مالی و غیرمالی و وجوهی بیشتر از شهریه معمول هستند، امری که گاهی پدر و مادرها به آن تن میدهند و حتی با رضایت هم از آن استقبال میکنند از آن رو که تصور دارند با پرداخت این بهای اضافه، سدها و موانع را از راهی که به پیشرفت فرزندشان منجر میشود، برمیدارند.
معلم سایه و دیگر مفاهیم بیگانه
حال گامی فراتر رویم و تصور کنیم که شمار بسیار محدودی از دانشآموزان دارای معلولیت توانستند از سد همه این موانع بگذرند و عاقبت نیمکتی کنار دانشآموزان معمولی پیدا کنند. در آن صورت آن نظام آموزشی و مدارس چقدر انعطافپذیرند و نیازهای این دانشآموز را در نظر میگیرند؟ ما وقتی از «نیازهای ویژه» حرف میزنیم، اصلا از چه حرف میزنیم؟ و برای برآوردن این نیازها چگونه رویکردی باید داشته باشیم؟ آیا با رویکردی سنتی میتوان راه به جایی برد؟ گمان نکنم. در نظام آموزش و پرورش قدیم و سنتی که اساسا کودک بانیازهای ویژه به حساب نمیآمد. بنابراین این ساختار نیازمند تغییر و آشنایی با مفاهیم و تعابیر و الگوهای مدرن است، مثل مفهوم «تبعیض مثبت» که یکی از اشکال عملی آن اجازه برخورداری از امتیاز «معلم سایه» در مدرسه و کلاس درس است. اما مدارس معمولی در ایران با این الگوها بیگانهاند و خیلی به ندرت و دشوار یک مدرسه خصوصی پیدا میشود که تا سطحی از رواداری برخوردار باشد. چنانچه همه آنها کاملا تهی از ابتداییترین ابزار آموزشی مخصوص دانشآموزان بانیازهای ویژه هستند، چه آنها که معلولیت رشدی دارند و چه معلولیت جسمانی. آیا در این مدارس مثلا برای تحصیل دانشآموزی با کمبینایی شدید – و نه نابینا – تمهیدی اندیشیده شده؟ قطعا نه. تجربه یکی از دوستان کمبینای خودم این را ثابت میکند که همه چیز در این مدارس بر اساس «انسان استاندارد شده» فراهم آمده و ذرهای به دانشآموزان بانیازهای ویژه توجهی نشده است. از این رو مفهومی مانند «معلم سایه» هم مفهومی غریب و هراسآور برای کادر آموزشی این مدارس محسوب میشود.
مادری گزارش داده که فرزندش در دوره دبستان شانس این را پیدا کرده که سر برخی کلاسها با معلم سایه برود، اما با پایان دوره دبستان، هیچ مدرسهای حاضر نشده چنین امتیازی برای او قائل شود و در نتیجه آموزش رسمی او در مدرسه و جمع کودکان دیگر به همین سادگی خاتمه یافته و او خانهنشین شده است.
طبیعیست که ما وقتی حرف از تلفیق میزنیم، باید ابزار و امکاناتش را هم فراهم کنیم. اما واقعا این ابزار چقدر فراهم شده؟ آیا واحدهای «نیازهای ویژه» در مدارس ایران وجود دارند که به معلمها و مربیان و خانواده این دانشآموزان مشاوره بدهد؟ و مسئله مهم دیگر؛ آیا برای اجرای طرح تلفیق، تلاشی شده که بستر فرهنگی لازم شکل بگیرد؟ خیلی رنجآور است برای پدر و مادر بچههای بانیازهای ویژه که والدین کودکان معمولی به حضور این بچهها در کنار فرزندانشان سر یک کلاس درس اعتراض میکنند و نهایت تلاش خودشان را برای اخراج آن دانشآموز بانیازهای ویژه به کار میبرند، امری که تقریبا همه این پدر و مادرها تجربه کردهاند و ناشی از این امر است که هنوز کلیت جامعه ایرانی این کودکان را به عنوان یک انسان درخور احترام و منزلت و برخوردار از درک و فهم نگاه نمیکند، بلکه به این قائل است که بین خود و آنها مرز بکشد و طردشان کند.
برچسب «آموزشناپذیر»
اما در انتهای این گزارش بحث تلفیق را رها میکنم و به یکی از نمونههای آشکار تبعیض علیه برخی کودکان بانیازهای ویژه میپردازم که آینده آنان را تباه میسازد و زندگی خانوادههایشان را هم به شدت دشوار میسازد و آن برچسبی است با عنوان «آموزشناپذیر» که گاه سخاوتمندانه به این کودکان اعطا میشود، امری که هیچ پایه عقلی درستی ندارد. به این ترتیب نه تنها بحث تلفیق درباره این کودکان موضوعیت ندارد، بلکه آنها حتی امکان حضور در مدارس «کودکان استثنایی» را هم ندارند و به یک معنا از ابتداییترین حقوق انسانی خود که همان آموزش است، محروم میشوند.
پدر و مادرهایی که کودکانشان به مدارس استثنایی میروند، میگویند که بزرگترین هراس آنها چنین برچسبیست که مثل شمشیر داموکلس بالای سر این کودکان قرار دارد. کافیست که مدیر مدرسه با هر توجیهی چنین برچسبی را برای کودکی روا بدارد، آن وقت اداره آموزش و پروش نیز همسو با او، این کودک را به قعر خواهد فرستاد. مستندات درباره این تبعیض موجود است که به پدر و مادر کودک بانیازهای ویژه «امر» میشود فرزندان خود را به مراکز بهزیستی و آسایشگاهها بسپارند، جایی که نه زمینه و امکان آموزش آنها وجود دارد و نه عموما کرامت انسانی آنها در نظر گرفته میشود به طوری که گزارش برخی مربیان و کارشناسان کودکان بانیازهای ویژه حکایت از رواج خشونت در این مراکز دارد.
اما نمونه این کودکانی که برچسب «آموزشناپذیر» خوردهاند، امیر ۱۰ ساله است با سندرم داون که از حدود ۸ سالگی با چنین برچسبی مواجه شده و لاجرم همه روزها را در خانه میگذراند. صرفنظر از همه فشاری که به خانواده او وارد میشود، شما با این کار تمام آینده و هستی این کودک را تباه کردهاید؛ آن هم سندرم داون که اگرچه شدت و ضعف آن در کسانی که این سندرم را دارند، یکسان نیست، اما این دیگر ثابت شده که آنها اتفاقا آموزشپذیرند و در صورت برخورداری از آموزش صحیح و اصولی از خردسالی میتوانند در آینده به استقلالی نسبی برسند. مورد امیر هم بر چنین امری صحه میگذارد از آن رو که یک، در قراری ارتباط کوچکترین مشکلی ندارد و دو، در توانایی تقلید، ویژگیهایی که در امر آموزش کلیدی به شمار میروند، چنانچه اظهارات پدر او نیز نشان از تواناییهای بالقوه او برای یادگیری و پیشرفت دارد.
خانمها، آقایان، حضار محترم!
بر این باورم که وقت آن رسیده این کلیشهها را که درباره معلولیت و افراد دارای معلولیت وجود دارد، دور بریزیم و واقعیت وجودی آنها را ببینیم. باور کنیم که آنها دارای ادراک و شعورند، ظلم و تبعیض را میفهمند و رنج میبرند از احساس طردشدگی. مثل همه ما، آنها هم گرایش ذاتی به پیشرفت دارند و میتوانند مفید باشند. باید ابزار و امکان این رشد و پیشرفت را فراهم آورد تا از حاشیه به متن جامعه بیایند. پذیرش افراد دارای معلولیت یک شعار سانتیمانتال نیست که احساساتمان را برانگیزد و قطره اشکی هم از گوشه چشمانمان سرازیر کند، بلکه بخشی مغفولمانده از اندیشه و آرمان تکثرگرایی است که باید تحقق یابد. از این رو نگاه به معلولیت نگاهی هویتی است که بر اساس آن معلولیت نه به عنوان وجود یک نقص و اشتباه در این آدمها بلکه به عنوان یک ویژگی در نظر گرفته میشود، یک ویژگی که صرفا باعث برخی تفاوتهای آنها با ما میشود. با پذیرش این افراد زمینه مشارکت آنها در اجتماع را فراهم بیاوریم.
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید