نتهایی برای مفیستو ایرانی
یادداشتی بر رمان خودسَر نوشته بهرام مرادی
آدمی برای دست یافتن به خواستههای خود راههای بسیاری را میآزماید. در این راه بهره بردن از هوش مناسب، ضریب موفقیت آدمی را افزایش میدهد، هر چند سرنوشت پیچ و خمهای فراوانی دارد اما آنکس که هوش خود را بکار میبندد و سعی میکند با منطقی پنهان در ذهن، قدمهای زندگیاش را بردارد همواره بخت بهتری برای رسیدن به هدفهای خود در زندگی دارد. شخصیت رمان “خودسر” انسانی است با هوش، با ذهنی لایهمند که برای هر قدم خود در زندگی برنامهای دارد، هرچند مسیر زندگیاش تحت تاثیر عوامل خارج از قدرت او بهم میخورد اما بار دیگر میتواند به مسیر خود بازگردد. راوی رمان که شخصیت اصلی کتاب به حساب میآید و تمام داستان را ما از زبان او میخوانیم چنین فردی است. مهمترین ویژگی او که با نقطه عطف این رمان گره خورده است شخصیت ضد قهرمان اوست. ذهنیت راوی قدرت طلب نیست اما زیرکانه جز به کسب ثروت و در کنار آن عیش و نوش و شهوترانی به چیز دیگری نمیاندیشد. شخصیتی که نمیتوان دوستش داشت اما خواننده پا به پای او در رمان پیش میرود و مسیری که او میپیماید را مرور میکند، مسیری که با تاریخ معاصر کشور پیوند خورده است. شخصیت راوی اگر چه سیاسی نیست اما بر موج سیاست سوار است و از آن برای بهره برداریهای شخصیاش نهایت استفاده را میبرد.
داستان در سه خط داستانی پیش میرود که پایان هر یک ابتدای دیگری است. این سه خط در کنار هم روایت میشوند و انتهای کتاب مرحلهی دیگری از زندگی راوی را میگشاید که به آن پا خواهد نهاد و خواننده میتواند حدس بزند که شخصیت داستان در پی چه خواهد رفت و چه سرنوشتی را انتظار خواهد کشید. مرحله اول دوران نوجوانی و عنفوان جوانی است. زمانی که برای نخستین بار چهره حقیقی راوی نمایان میشود و تلاش میکند جای پایی برای خود پیدا کند. او در ابتدا در این مسیر بسیار خوب پیش میرود اما در انتهای این مرحله در بازیهای سیاسی به مهرهای سوخته مبدل میشود. مرحله دوم زندگی جعلی او با نام و شخصیتی مستعار در آلمان است. در این بخش از زندگی بار دیگر او راه خود را پیدا میکند و از مهرهای سوخته به مهرهای کارآمد و پنهانی مبدل میشود. بی آن که خود فردی ایدئولوژیک باشد در یک بازی به ظاهر ایدئولوژیک که سر و ته آن به تجارت و کسب ثروت میرسد، وارد میشود. در این بازی نیز او تا حد زیادی موفق است. تمام آنچه که او به آن میپردازد فارغ از هر چیز به ذهن ثروت طلب و عشرت دوست او مرتبط است. از پدر و مادر گرفته تا دوستان نزدیک و غیر نزدیک، همگی برای او مهرههایی هستند که سعی میکند در میان آنها مسیری برای خودش باز کند تا به آن چه در سر دارد، برسد. در پایان مرحله دوم باز او به مهرهای سوخته تبدیل شده است، به پالما میرود و آنجا استراحتگاهی است که در آن مقدمات حضور در مرحله بعد زندگی پنهانی خود را برنامه ریزی میکند.
رمان “خودسر” زبانی بسیار روان و مسلط دارد. راوی به خوبی با مخاطب خود گرم میگیرد، هر چند گفتههای او به هیچ وجه دلچسب نیستند اما از خواننده، شنوندهای خوب میسازد. خواننده از محتوای رمان لذت نمیبرد، بلکه رنجی که امثال راوی به جامعه و اطرافیان تحمیل میکنند را درک میکند. رمان “خودسر” در انتقال این ادراک موفق است و به همین دلیل خواننده علی رغم آن که نمیتواند با شخصیت راوی همذات پنداری کند، میتواند ماهیت او را درک کند و شخصیت او بشناسد و از این طریق به بخشی از خواستههای نویسنده پی ببرد که به ماهیت چنین شخصیتی و تاثیری که افرادی اینچنین در برهههای تاریخی در زندگی بخش زیادی از مردم داشتهاند، میپردازد. انسانهایی که در خفا زندگی دیگری دارند، آنچه از رفتارهای اجتماعی آنها میبینیم با آنچه که در ذهن و روح عمل آنها شکل بسته است، متفاوت است. افرادی که زندگی اجتماعی را تحت تاثیر منفی خود قرار میدهند و برای رسیدن به خواستههایشان به هر ترفندی ممکن است دست بزنند. زبان راوی داستان زبانی عامیانه و از طبقه اجتماعی مقبولی نیست. استفاده مکرر از الفاظ رکیک و بیان اندیشههایی منزجر کننده میان او و خواننده، فاصلهای میاندازد که او را تبدیل به یک ضد قهرمان میکند. هر چند بعضی از این الفاظ با زمان داستان سنخیت مناسبی ندارد اما انتخاب زبان نسبتا موثر در این رمان از ویژگیهای بارز آن است.
تبدیل یک ضد قهرمان به راوی یک رمان، کار دشواری است که تجربه و توانایی خوبی در شخصیت پردازی را میطلبد. رمان “خودسر” این قابلیت را دارد که از تبدیل ضد قهرمان خود به قهرمانی برای خواننده ممانعت کند. راهکار نویسنده برای رسیدن به این خواسته، استفاده درست از زبان راوی است. آثاری که شخصیت اصلی آنها ضد قهرمانها هستند بسیار راحت میتوانند برعکس این رویه را طی کنند. شخصیتهای عاصی یا افرادی که در قالب ظاهری بزک کرده قرار است شخصیتی ضد صلاح جامعه داشته باشند اما هر یک به شکلی خود تبدیل به قهرمان میشوند. گاهی این قهرمان سازیها به خواستهی صاحب اثر برمیگردد و گاهی به عدم توانایی او و گاه به شخصیت خود نویسنده، اما رمان “خودسر” این گونه نیست و نویسنده کوشیده است ضد قهرمان خود را همچنان در همان لباس حفظ کند و تا آخر رمان نیز موفق بوده است.
شخصیت پردازی در رمان “خودسر” حول محور راوی شکل میگیرد. تعدد شخصیتها سبب شده است چندان مجالی برای نمود جزییات رفتاری آنها بجز شخصیت سروش همت شاهد نباشیم. سروش در طول رمان و تحت تاثیر شخصیت راوی قرار میگیرد و پرداختی نسبتا مناسب روی او صورت گرفته است، مسالهای که در مورد پوپک رخ نمیدهد. پوپک از ابتدا شخصیتی مبهم دارد و تا پایان نیز جز اشاراتی گذرا به شخصیت او چیز دیگری نمیخوانیم که در نتیجه خواننده تکلیف مشخصی با او در کتاب ندارد. این مساله در مورد شخصیت لعیا و در مجموع تمام شخصیتهای زن کتاب نیز صدق میکند. در حقیقت رمان آنچنان در ماهیت مردسالارانه راوی غرق است که شخصیتهای زن کاملا در حاشیه هستند و تاثیرگذاری خود را علی رغم نقشی که در رمان دارند، از دست میدهند. لعیا در زندگی راوی نقشی مهم ایفا میکند، او پیش از آشنایی با راوی معشوقه جماعتی بوده است و دست به دست به سمت راوی میرود اما با او میماند و پایبند او میشود و شخصیتی دیگر مییابد و سرنوشتش در این پایبندی رقم میخورد، اما خواننده هرگز در جریان جزییات یا علت این تغییرات قرار نمیگیرد. لعیا با وجود نقش مهمی که بر عهده دارد، در حاشیه است و حضور او محو است. علت این کمرنگ بودن نقش زنها در این اثر دقیقا همان زبان راوی است. زبان شخصیتی که از زن جز برآورده کردن خواستههای عیاشانه خود چیزی دیگری نمیطلبد و این مساله شخصیت پردازی تمام زنهای داستان را به چالش کشیده است. چگونه رمان “خودسر” میتوانست از این معضل بگریزد؟ تقسیم داستان به زبان دو راوی یا پراخت دقیقتر و جزییتری از رفتارهای راوی در برخورد با نقشی که شخصیتهای زن رمان بر عهده داشتهاند، راهکارهای احتمالی است که گزینه دوم با توجه به محتوای کلامی کتاب میتوانست به اثر کمک شایانی کند.
آنچه رمان “خودسر” در بطن خود بازگو میکند تنها رفتارهای مردی فرصت طلب نیست بلکه این اثر در ذات خود خواستهای دیگر دارد. رمان با بازگو کردن داستان شخصیت اصلی خود در پی کنکاش، تحلیل و نتیجهگیری از یک رفتار اجتماعی است. بزهی نهفته در اجتماع که شمایلی روشنی از آن قابل تصور نیست. شخصیت داستان به همراه دار و دستهای که در سیاستهای حکومتی نفوذ کردهاند مدام در حال داد و ستدهای اقتصادی هستند. هر اتفاق سیاسی در پس و پیش خود خواستههایی اقتصادی دارد که نه ایدئولوژیک است و نه در تریبونی درباره آنها سخن گفته میشود. این جان کلام رمان “خودسر” است. حضور شخصیت راوی با ماهیتی جعلی در آلمان و فعالیتهای سیاسی او تنها در راستای فرصت طلبی مادی اوست. حتی به زبان آوردن عبارات سیاسی هیچگاه به قصد ابراز عقیده صورت نمیگیرد. همه چیز فریب است. راوی در زمانی که در ایران به سر میبرد هم با شخصیتهای با نفوذی گفتگو و رابطه دارد اما همه آنچه میان آنها رخ میدهد؛ داد و ستد اقتصادی بر اساس مسایل سیاسی روز مملکت و شرایط اقتصادی تحمیلی و چگونگی استفاده از این شرایط به نفع خود است. رمان “خودسر” در این میان برای بیان آنچه میخواهد کمی متزلزل عمل میکند. در حقیقت اثر آنقدر رو است که جزییات فراموش میشود. جزییاتی که بسیار مهم به نظر میرسند. راهیابی شخصیت داستان به این ریسمانها و چگونگی دست یابیاش به تجربهای که به او کمک میکند تا بتواند در مسیر باد خوب بادبانهای زندگیاش را بالا بکشد هرگز بیان نمیشود. هر چند اینگونه تحلیلها میتواند اثر را به سردی بکشاند اما به نظر میرسد ورود به این مقوله، نیاز به شرح جزییات مستدلتری از اتفاقهای کتاب را طلب میکند. نویسنده برای جبران این تحلیلهای صورت نگرفته دست به تکرار و بازگوکردن روابط زده است که خود بخشی از متن را سرد میکند و از جذابیت میاندازد.
مرحله سوم زندگی راوی که در پالما میگذرد، بخش درخشانی از این اثر است. لذتی که خواننده از متن میبرد به خاطر توصیفها و فضاسازیهایی که صورت میگیرد بخصوص در بخشهای پایانی، به اوج میرسد. فضای کتاب که از ابتدا هم میشد با تعلیق زمان و اتفاقها به رئالیسم جادویی مبدل شود، این بار شکلی اینچنین به خود میگیرد. انسانهایی از سرزمینهای مختلف در پالما جمع شدهاند، در هتلی نزدیک به دریا. روز دوم توفان سهمگین جزیره را در خود فرو میبرد. طبقههای زیرین هتل زیر آب فرو میرود. رمان به اوج روایی داستان میرسد و فضایی استعاری شکل میگیرد. تنهایی انسانها، خود را به شکلی نمادین در رفتارهای شخصیتها نمایش میدهد. همه غرق در مصرف مخدرهای شادی بخش به مسرتی مصنوعی میرسند و تنها هشیار جمع، راوی است که همچنان با خود پنهانیاش در حال برنامه ریزی است. اینجاست که رمان از بافت تاریخی و سیاسی خود جدا میشود و ماهیتی بشری میگیرد. در پالما، راوی به کمال آنچه در ذات رفتاریاش نهفته است، میرسد و آماده میشود تا با ماهیتی دیگر به سرزمین بعدی برود بلکه آنجا نیز بتواند به خواستههایش عینیت ببخشد. خواننده امید زیادی به تغییر رفتارهای او ندارد، در حقیقت ضد قهرمان رمان “خودسر” پیشینه فاوست گونهای ندارد که به او بخت بازگشت و رستگاری ببخشد، او میرود تا در دشتی تاریک فرو رود و با زندگی سایهوار خود سر کند. بیرحمی پنهان او در پس تظاهر رفتارهایش، روح بشری خودسر را همچون پایانی تیره بر پرده سفید سینما به تصویر میکشد و خواننده را وا میدارد به مسیری که این شخصیت پیموده است بیاندیشد، به ناهنجارهایی که به سبب عادت، شبیه هنجار میشوند و ذهن و شعور انسان را در معنای بشری آن به گذرگاههای تاریک میکشانند.