نگاهى به مجموعهى داستان «رویاى وریا» نوشتهى پیمان وهاب زاده
یکی از ویژگیهای ادبیات مهاجرت، به خصوص در سالهای بعد از انقلاب در ایران، نقد صریح و اشارهی همزمان به رویدادهای حقیقی در سرزمین مادری است. نوشتار در این چنین بافتی علاوه بر آنکه برای نویسنده واسطهای میان او و سرزمین مادریاش میشود؛ میتوان نویسنده را در بیان خاطراتش یاری دهد. گاهی این خاطرات برای نویسنده صرفا جنبهی بازنمایی رویاهای سرزمینش را دارد و گاهی این بازنمایی نقدی است از بستر تاریخی و روایتهای سیاسی و اجتماعی. این نقدها میتواند در شرایط مختلف اتفاق بیفتد، اما هرچه باشد نویسنده در سطح نوشتار و از طریق بازنمایی کارکردهای زبانی به تجربههای تاریخی نقب میزد، آنها را به چالش میکشد و به نوعی به بیان دوبارهی آن میپردازد. گاهی تاریخ شکل گرفته در این چنین ساختاری، دقیقا منطبق بر تاریخی است که نویسنده تجربهاش کرده است، گاهی این بازنمایی استعاری است و شاید در بعضی از موارد این بازنمایی قدرت تلفیق و برهم زدن نظم تاریخی را داشته باشد . به هر ترتیب نویسنده از همین سطح نوشتار است که میتواند فضای متفاوتی را از روایتهای تاریخی موجود نشان دهد. هرچه قدر نویسنده با واقعیتهای حقیقی بیشتر همذات پنداری کند، قدرت درک و تحلیل بافت سیاسی و تجربهی تاریخی او برای مخاطب قابل درکتر میشود.
تاثیر و ارتباط میان مهاجرت، تجربههای تاریخی و نقد صریح نویسنده از آن یکی از ویژگیهای مجموعهی داستان رویای وریا نوشتهی پیمان وهاب زاده است. این مجموعه، شامل هشت داستان کوتاه است، هر داستان فضا و زبان نسبتا متفاوتی دارد. در این مجموعه، خواننده با طیف وسیعی از تجربههای نویسنده از مبارزات سیاسی آشنا میشود. گرچه تم سیاسی وجه غالبی در این داستان دارد، امامی توان انتقاد نویسنده از زندگی در مهاجرت و روابط انسانی شکل گرفته شده در این فضا را دید. هر داستان به طور جداگانه نام گذاری شده است، گاهی این نام گذاریها ارتباط میان داستان ومحتوای آن برقرار میکند و گاهی در بعضی از داستاهای دیگر مثل در لایههای بیافتخار همچنان بودن، نویسنده به روایتهای مختلف و تو درتویی از چند داستان کوتاه دیگر میپردازد که مجموعا همهی داستانهای کوتاه را در زیر مجموعهی یک داستان قرار میدهد.
زبان روایی در این مجموعه ساده و به دور از پیچیدگیهای خاص زبان شناختی است، این زبان گاهی در دیالوگ های میان شخصیتها، به صورت عامیانه در میآید؛ اما اغلب از یک بافت ثابتی تشکیل شده است که در اغلب داستانها تکرار میشود . دغدغهی اصلی نویسنده در این مجموعه، به نظر میرسد در وهلهی اول، انتقال تجاربش از مبارزات سیاسی و اجتماعی به ویژه در دهههای اولیه انقلاب ایران میباشد . اما در عین حال نویسنده نقدهای روشن و واضح خود را به سیاستهای دولت وقت در خلال شخصیت پردازی اعمال میکند.
راوی در اکثر داستانها، متکلم وحده است . در خلال هر داستان راوی از زاویههای مختلفی به بیان یک رویداد حقیقی میپردازد. اگر مسیر داستان را در طول این مجموعه به صورت یک مسیر واحد در نظر بگیریم، به نظر میرسد که خط ثابتی را از فضا و شخصیتپردازی در همهی آنها مشاهده خواهیم کرد. به این معنی که راوی در همهی داستانها، راوی مشترکی است که از زاویههای متفاوت به روایت میپردازد.
اما تم اکثر داستانها ارجاع خاصی به یک واقعیت و حقیقت بیرونی دارد و قادر است که یک صحنهی تراژدیک یا برشی از واقعیت را به مخاطب خود نشان دهد. گاهی این واقعیتها در لابهلای سطور گم میشود و خواننده قادر نیست میان دنیای دوگانهی واقعیت و یا واقعیت نمادین تمیز قائل شود، اما در اکثر داستان مرز میان این دو مشخص است. طیف وسیع ارجاع نویسنده به واقعیتهای از پیش فرض شده، مخاطب را با دریافتهای متفاوتی روبه رو میسازد.
”پس از آغاز جنگ با منطقهی جنگی آشنا شده و دوران دوری و نگرانی او آغاز شده بود. در شش سال گذشته چند صد مین خنثی کرده بود؟ چند مین کاشته بود؟ جان چند نفر را حفظ کرده بود؟ جان چند نفر دیگر را گرفته بود؟ این پرسشها دیگر مفهوم خود را از دست داده بودند؟ ” (داستان مین؛ ص ۱۲)
نویسنده در به تصویر کشیدن چالشهای میان شخصیتها و دنیای پیرامونش موفق عمل میکند در بسیاری ازشخصیت پردازیها این چالشها دنیای واقعی را به تصویر میکشند که نویسنده در صدد نقد آن بوده است. اما عموما دامنهی شخصیت پردازیها در این مجموعه وسیع نیست، در اکثر داستانها نویسنده به روایت جزئی و کوتاهی از هر شخصیت بسنده کرده است که در نهایت در سایه راوی اصلی، کارها و اکثر اعمال آنها شکل میگیرد.
شاید مهمترین مشخصهی این مجموعه، ارجاع مکرر و بیان بی وقفهی روایتهای تاریخی است. یکی از کارکردهای نوشتار همین پل میان نویسنده و جامعه است. ادبیات در اکثرکشورهایی تحت سلطهی حکومتهای خودکامه به پلی میان نویسنده و بیان روایتهای تاریخی – سیاسی بدل میشود. در سال ده هزار این پردازش و اشاره میتوان به خوبی دید.
”میدانستم کدام دار را میگویی. آن اواخر که با اینها کنا ر آمده بودی، برایت صحنهی اعدام نمایشی درست کرده بودند که در حضور زندانیان توبه کنی . تو هم قبول کرده بودی. برده بودنت توی حسینیه و در مراسمی مثلا محاکمه و محکوم به اعدامت کرده بودند. و همهی اینها را پیش چشم آن همه زندانی ِبیچاره که مجبور بودند این بازی را تماشا کنند به نمایش گذاشته بودند.” (داستان سال ده هزار، ص.۱۷)
تناوب زمان و مکان در این مجموعه نیز در گرو همین بازتاب رویدادهای حقیقی است. این تناوب در بعضی از داستانها مشخص نیست و عموما میان تجربههای نویسنده از مهاجرت و خاطرات او از سرزمین مادریاش در نوسان است. با این حال به نظر میرسد که عدم استفادهی مشخص از زمان در اکثر داستانها، نوعی تکنیک نویسنده برای رویارویی با حقیقتی است که نویسنده در داستانها به آن اشاره کرده است. اما این تکرار زمان را در بعضی داستانها به صورت استعاری میبینیم. نوشتار در این مجموعه همانند ورق خوردن برگهایی از تاریخ است. هر برگی که روح و روان نویسنده را آزرده است و نویسنده برای نشان دادن رنجهایش ا ز نوشتار بهره برده است. در داستان تاریک خانهی اشباح، ارجاع نویسنده به رویدادهای حقیقی را واضحتر میتوان دید. در این داستان هم اکثر شخصیتها حقیقی هستند و نویسنده چالشهای راوی را با این حقایق به تصویر میکشد. میتوان گفت که کارکرد متن در این مجموعه به مثابهی مقاومت در برابر رویدادهای تاریخی و سیاسی و اجتماعی نو انتقاد از آن است. اما گاهی در بعضی از متنها، نقد صریح نویسنده و بیان خاطراتش در خلال روایتها متن را به یک مرور کلی از خاطرات نویسنده تنزل داده است. با این حال این متن از این لحاظ ارزش دارد که هنر را در سطح مقاومت بالا برده است، این سطح از نوشتاری که قادر است با بیان تکههایی از تاریخ در برابر فراموش شدگی مقاومت کند و در عین حال به نقد حکومتی بپردازد که این چنین تجاربی را به نویسنده تحمیل کرده است. با این که در این مجموعه خط سیر واقعیت از زبان استعاری و رمز گونه پررنگتر است اما با این حال نویسنده در بعضی از داستانها ا ز بیان سمبلیکی روایت بهره برده است.
”دوبار خودکشی کردهام و متأسفانه نجاتم دادند چون همانطور که خودت میدانی مطابق قانون حق ندارم بدون اجازه بمیرم و خودکشی ممنوع است. هر بار بعد از آنکه نجاتم دادند به خاطر اقدام به خودکشی به سه سال زندان با اعمال شاقه محکوم شدم. صد بار نامه نوشتن و تقاضای عفو و اجازهی استثنائی برای رهسپاری کردم و صد بار تقاضایم رد شد. ” (داستانی ناگزیر بی نام، صفحهی ۵۵).
در تم اکثر داستانها، روایت مرگ و دلهرهی هستی شناختی از مرگ و زندگی نیز وجود دارد که با محتوا و دریافتهای شاعر از تجربههای زندگی شخصی او و مبارزات سیاسیاش گره خورده است. اما آنچه که مسلم است مقاومت نویسنده در به تصویر کشیدن این برشهای تاریخی است که تم اصلی داستانها را ساخته است. میتوان گفت پردازش به واقعیت از مهمترین دغدغههای نویسنده در این مجموعه بوده است . در بیشتر داستانها این پردازش تکنیکی و از خلال شخصیت پردازی های داستان بوده است و در بعضی دیگر از داستانهای این مجموعه نویسنده از ارجاع صریح و غیر نمادین بهره جسته است.
نگاه کلی به این مجموعه، به عنوان یکی از آثار منتشر شده در خارج از ایران، نشان دهنده اهمیت ادبیات در بیان و انتقال تجارب سیاسی و اجتماعی و نقد نویسندگان از آن است . این متون از آن جهت اهمیت دارند که در اعتلای مقاومت نویسنده در برابر نظام خودکامه تاثیر بسزایی دارند و از سوی دیگر به بخش انکار ناپذیری از هویتهای سیاسی و اجتماعی در آثار ادبی تبدیل میشوند، هویتی که نه میتواند رد شود و نه انکار شود بلکه به نمونهی متفاوتی از ادبیات مقاومت در تبعید تبدیل میشود.
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
آزاده دواچی مترجم، شاعر و فعال حوزه زنان، دارای مدرک کارشناسی مترجمی زبان انگلیسی؛ فوق لیسانس زبان و ادبیات انگلیسی، گرایش ادبیات تطبیقی ایران و فلسفهی غرب است و هماکنون مشغول به تحصیل در مقطع دکترای زبان و ادبیات انگلیسی در استرالیا با گرایش مطالعات فمینیسم پست کلنیال در حوزهی ادبیات و نقد ادبی فمینیسم و حقوق زنان در ایران و کشورهای جهان سوم است.
از دواچی تاکنون یک مجموعه شعر به عنوان «پروانهای در راه است» در سال ۸۶ منتشر شده است و دو کتاب دیگر وی در محاق توقیف گرفتار شدهاند.
Azadeh Davachi,
Ph.D. Student
Faculty of arts, School of English Literatures & Philosophy
Post-colonial Feminism and Feminist Literary Criticism
University of Wollongong, Australia