Advertisement

Select Page

نگاهی به رمان «سقوط آدم‌های خوش‌بخت»

نگاهی به رمان «سقوط آدم‌های خوش‌بخت»

 

 شیون شرق؛ نویسنده و منتقد ادبی

 

نگاهی به رمان «سقوط آدم‌های خوش‌بخت» اثر رکسانا حمیدی

رکسانا حمیدی، نویسنده‌ی رمان سقوط آدم‌های خوش‌بخت، به ‌تصویرکشی وقایع چند دهه‌ی پسین ایران پرداخته است. این رمان از جنس انتقادی و اجتماعی است و بیش‌تر با جامعه‌ی ایران برخورد انتقادی دارد.

سقوط آدم‌های خوش‌بخت، با یک واقعه‌ی وحشت‌ناک آغاز میشود و همین واقعه، در چند فصل داستان ادامه پیدا می‌کند. رویداد با سقوط یک آدم هفتاد ساله از طبقه‌ی ششم منزل آغاز می‌شود: «مرد هفتاد ساله‌ای در ساعت هفت صبح روز جمعه اول اردیبهشت، درست پیش از بیدار شدن دیگران، پیش از هرتصمیمی برای آغاز یک روز تعطیل، در حالی‌که کت‌وشلوار و کراوات هم‌رنگی برتن داشت، خودش را از طبقه‌ی ششم به‌پایین انداخت…»(سقوط آدم‌های خوش‌بخت، ص:۱)

و این سقوط  و کشکمش‌ها تا پایان جریان پیدا می‌کند. ارائه‌ی تصاویر، موجزگویی، تک‌گویی، مفاهیم فلسفی و پرداختن به زنان و مبارزه‌ی آنان از کلیدواژه‌ها و موارد مهم و قابل دید این رمان است.

 

سپیده و زنان در داستان

 این رمان دارای فضایی مدرن است. جاهای کم مطابق نیاز سنتی شده و رنگ وبوی یک جامعه‌ی مانده در تف سنت و دین را می‌دهد. متن‌ها از آغاز تا پایان گیرا و با مفاهیم فلسفی عجین شده است. مفاهیم فلسفی و روانی تنیده شده در رمان، همان‌طور که با راوی تا انتها ادامه دارد، خواننده را نیز به خود جذب می­کند. نام‌های شخصیت‌ها و مناطق نیز زیبا و گیرنده است، توجه خواننده را جلب می‌کند و با یک مفهوم بزرگ روبرو می‌کند. شروع داستان که با مرگ و سقوط و خودکشی است، خواننده را وادار می‌کند تا ادامه داستان را تعقیب کند و از پیامد و چرایی رویداد مهلک آگاه شود.

توصیف‌ها، موجزها و صحنه‌پردازی‌ها به خواننده کمک می‌کند تا داستان را به پایان برد و باهمه حوادث آشنا شود. توصیف‌ها خیلی زیبا و جذاب هستند. راوی وقتی از خانه‌ی سرد مرد مرده می‌گوید، هم‌زمان خواننده خود را آن‌جا می‌بیند. کشش داستان، محکم است و خواننده را مثل راوی بسوی خود می‌کشد و به تعقیب وادار می‌کند.

زن‌های داستان رونده بسوی استقلال اند. آنان از زنان مادر و فداکار تبدیل به زنان مستقل و آگاه می‌شوند. باورهای پوچ، مرور خاطرات، القاهای نادرست و برداشت‌های کلیشه‌ای و آگاهی از همه‌ی این‌ها سپیده (شخصیت داستان) را بسوی خودشناسی و آگاهی و استقلال می‌برد. او از الگوی یک زن مادر که محکوم به وفاداری به یک مرد است، تبدیل به یک زن شغل‌طلب و کارگر و استقلال‌طلب می‌شود؛ یعنی یک زن مبارز و سخت‌کوش. این نگرش نقطه‌ی عطف داستان است و انگیزه‌ی بزرگ را القا می‌کند.

شخصیت اول داستان  سپیده نام دارد. سپیده یک دختر جوان است‌ که زادگاهش را به قصد تحصیل ‌زبان روسی در تهران ترک می‌کند. این ترک کردن و انتخاب درس، نخستین اقدام شجاعانه‌ی او در آغاز جوانی است و به تحصیل می‌رود. او این کار را برخلاف خواست و دید خانواده‌ و اغلب مردم می‌کند و با سختی این رشته را ادامه می‌دهد. او آن‌جا با مومو پسری فلسطینی الاصل ‌آشنا می‌شود و صرفا به دلیل میل مفرطی که‌ به شناخت تن و لذت‌های تنانه‌ی همواره تابوی خود دارد، با او هم‌خانه‌ و همراه می شود؛ انتخابی‌که‌ از همان آغاز، آغشته به انواع تردید هاست. انگار حس انتقامی در کار است از انواع ستم های محیط سنتی و مذهبی ایران که هرگز زن را مالک و صاحب تن خود نمی داند. او سپس با مرد دیگری آشنا می‌شود.

زن در این داستان به ویژه سپیده، خود یک مبارز تمام عیار است. او ترس و سختی را و زیر شلاق مذهب رفتن را پشت سر گذاشته و به سوی آزادی رفته است. سپیده از قربانی شدن برای مذهب جلوتر رفته و آگاهی کسب کرده است. متن چنان خواننده را باخود می‌کشد انگار خواننده خود راوی و بیننده است. این نقطه‌ی قوت قلم نویسنده است.

سپیده با همه قوانین کلیشه‌ای، دینی و یک‌نواخت مبارزه می‌کند و یک عصیان‌گری خاص در درونش زنده است و این سبب شده کلیشه‌شکنی کند و از ترس و ترسانندگان نترسد.

سپیده کلیشه‌شکن است و مبارز است، او بیش‌تر به خود، به تنهایی و به من درون خودش وابسته است. این تک‌گویی و من درون خود، سپیده را شجاعت بخشیده است. سپیده از تک‌گویی‌ که خود از نقاط قوت داستان است، به خوبی استفاده می­کند. او با خود در مکاشفه است، چنان پیش می‌رود که مسکو مدرن برایش بدل به مکان کوچکی می‌شود.

 

 فضا و جامعه

فضا و جامعه در داستان بیش‌تر جلوه کرده و رویدادها زیادی در یک فضای آلوده از نگاه فکری، شدیدا سانسور شده و سنتی اتفاق می‌افتد. در این فضا، حاکمان جلاد و تهدید کننده حاکمیت دارند و در همه جا، رنگ و بوی دینی به چشم می­خورد. آنچه پیداست این‌که آزادی بیان و اندیشه از جامعه رخت بسته و برای آدم‌های متنوع و بسیارانی، جای مناسبی وجود ندارد.

تنها دین‌داران و حلقه‌بگوشان حکومت امنیت و آرامش دارند و دیگران در یک فضای ناآرام بسر می‌برند که نمی‌توانند به مقصود و مطلوب خود برسند و حتا از نوشتن و نشر کتاب خود هراس دارند: «من سرم را پایین انداخته‌ام، فقط کار می‌کنم و برای خودم دردسر درست نمی‌کنم و با یکی از ناشرهای معروف، قرارداد مفصلی برای هرسال یک کتاب بسته‌ام…»(همان، ص:۲۶۵)

به‌نظر می‌رسد داستان، فضای چند دهه‌ی پسین ایران را به‌تصویر کشیده است. در متن رمان، فضای جمهوری اسلامی، سانسورها و تهدیدهایش دیده می‌شود.

 

 سانسور و آزادی

داستان از آغاز گواه سانسور و نداشتن آزادی است. جایی که مرد هفتادساله خودکشی می‌کند، راوی به آرمان خود نمی‌رسد و دیگران به‌جرم ایده و عقیده‌ی خود تهدید می‌شوند. این همه بیان کننده‌ی شدت سانسور و نداشتن آزادی است. این سانسور و نداشتن آزادی تا پایان ادامه دارد. راوی‌ها بیش‌تر محدود می‌شوند و به زیر تیغ سانسور می‌روند. ایران که بیش‌تر ماجراهای داستان در آن‌جا اتفاق می‌افتد، آزادی برای همه ندارد، بلکه حکومت بالای همه سانسور را وضع کرده و از آزادی فکر گرفته، آزادی بیان، کار و انتخاب شغل، تحصیل و تا آزادی چگونگی زیستن زیر سوال است و محدودیت بر سرشان وضع می‌شود. تنها در روسیه که یک مدت محل بودوباش راوی بوده ، او از آزادی نسبتا خوبی برخوردار است، با این وجود همین فضا برای راوی تنگی می‌کند. یکی از همین راوی‌ها را سانسور به زندان می‌برد و روزها و ماه‌ها محبوس می‌شود؛ کیومرث که سانسور، او به زندان می‌برد و او از دیدن روی آفتاب هم محروم می‌شود: « از صبح تا دم‌دمای عصر از تخت بیرون نیامده بود. می‌خواست گردونه چرخ جهان بدون او مثل پنج سال گذشته به هرطرف بچرخد و از او نشانی نباشد…»(همان، ص:۲۵۹)

 

کتاب و نوشتن

کتاب و نوشتن، بازتاب پر رنگی در  داستان دارد. آدم‌های کتاب‌خوان و روشن‌بین از مخالفان صاحبان محیط حساب می‌شوند. بله، حاکمان محیط خود را صاحبان محیط دانسته و روی همه و همه چه محدودیت وضع می‌کنند. در فضایی که این داستان رشد می‌کند، حاکمان توجه‌ی جدی به کتاب و کتاب‌خواندن ندارند، بیش‌تر مخالف این اشخاص اند و دوست‌دار هم‌فکران و لبیک‌گویان حکومتی. همه چه برای شان محدود شده است و برای همین باهم‌فکران خود می‌اندیشند و قوت آنان می‌شوند. آدم‌های کتاب‌خوان و کتاب‌ها در این ساختار و دور و بر حاکمان یتیم­اند. کتاب نشان آگاهی و فهم است، محیط بیش‌تر یک رنگ است و سنتی است و برای هرنوع کتاب ساخته نشده است. کتاب‌ها نیز سانسور شده‌اند.

 

خوش‌بختی و بدبختی

«تالستوی می‌گوید خانواده‌های خوش‌بخت همه شبیه هم هستند اما تیربختی یک خانواده بدبخت مخصوص به خود است»(همان، ص: ۸) داستان خوش‌بختی و تیره‌بختی را امر فردی و فطری ندانسته است، بلکه جامعه، عوامل زیاد و محیط نقشی در هر کدام آن‌ها دارد. با این حال، فضا و محیط داستان برای افراد قلندر، کاکه و تحصیل‌یافته فضای خوش‌بختی‌آور نیست، اما برای تملق‌گرایان و دارودسته‌ی حاکمان و وابستگانشان خوش‌بختی را به ارمغان آورده است. محیط به‌نفع آن‌هاست و می‌توانند به اندک تلاش به شغل خوب و خواست خود برسند. اما این محیط علیه آدم‌های کتاب‌خوان، راوی داستان و آدم‌های روشن است. حتا با تلاش‌های زیاد زیر تیغ سانسور می‌روند و سانسور راه شان را سد می‌کند.

 

سبک داستان

داستان با زبان ساده و روان و بافته شده با کنایه، استعاره و مجاز شروع  و ختم شده است. زبان داستان معیاری- محاوره­ای است. در موارد نیاز از محاوره استفاده شده و مواردی هم از روش معیاری. اما بیش‌تر محاوره­نویسی روی داستان حاکم است که این نسبتا برای فارسی­زبانان غیر ایرانی سخت می‌شود. نکات فلسفی، موجز و کوتاه زیاد به چشم می‌خورد. تک‌گویی و دیالوک‌ها قشنگ جاافتاده و خوانش داستان را روان ساخته است.

داستان عجین با صحنه‌سازی‌های زیبا و طرزگفت‌های قشنگ است. رویدادها خواننده را باخود می‌کشند و خوشه‌ها چنان جاافتاده که متن را سلیس کرده است. فضای تنگ و هراسان و حکومت مستبد، تهدید کننده‌ی راوی است. داستان با خودکشی مرد هفتاد ساله که روزنامه می‌نویسد آغاز می‌شود و با ختم نشدن سانسور ختم می‌شود.

 

 

لطفاً به اشتراک بگذارید
Advertisement

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

تازه‌ترین نسخه‌ی دیجیتال هم‌یان

آگهی‌های تجاری:

ویدیوی تبلیفاتی صرافی عطار:

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها:

Verified by MonsterInsights