نگاهی به «شبیهخوانی اصفهان»
نگاهی به «شبیهخوانی اصفهان» در کتاب «هیپنوز در مطب دکتر کالیگاری» اثر آزیتا قهرمان
چاپ اول. ۱۳۹۳. انتشارات بوتیمار
آهوی زردِ لاغر، لای سروها نشسته
سنگ جم نمیخورد
آهو که میپرید با ساق پرپری
از سینهی زلیخا بیرون و بی هوا
چشمهایش دو دو
میزد؛ آب و پیاله را چپ میکرد
نه این همان آهو نیست که …
شاخِکجش به گل بوتههای دور قاب میگرفت
تو هم نیستی همان که…
چاقو بٌرید شستش را
نه هیچ کدام
نه رود خشکیده در ساعت شنی
نه بلبل خواب رفته گوشهی ترنج
منظره دنیا روی پل سر ته است
غروب؛ دستخط هولِ عاشق قدیمی
پشتِ کارت پستالِ بنجلِ دوزاری
با چشمی که دیگر هیچ خطی را
قشنگ و به دل نمیخوانَد.
قابی، درون قاب تصویری، این تصویر میتواند مینیاتور، منبت کاری یا روی کاشی باشد. آبرنگ و رنگ روغن یا سیاه قلم یا اصلن درون کارت پستال باشد. فرقی نمیکند. درون تصویر، آهویی نشسته باشد میان سروها. جوی آب باشد. سنگها هم جم نخورند. زلیخا گوشهای. گل و بلبل و آب و پیالهای. زلیخا هم چاقو در دست در حال بریدن ترنج. در بیرون قاب رودی خشکیده. ساعت شنی بدون رود… و در بند پایانیِ شعر متوجه میشوی که این تصویرها درون کارت پستالی است که پشت آن دستخط عاشقی است که در جوانی با هول و شوق نوشته شده و حالا آن نوشته که نمیدانی چیست؛ قدیمی شده و تنها راوی از آن راز آگاه است، چنگی به دل نمیزند. گویی فقط همان هولِ عشق جوانی بوده است و بس، که حالا کهنه و فرسوده شده و همه اینها وارونه و واژگون به نظر میرسد و دورهی چنین عشقهای کارت پستالی به سر آمده؛ و این وارونگی را غروب، از روی پل اگر به رود بنگری خواهی دید، چرا که منظرهی اطراف رود به صورت وارونه در آب منعکس میشود.
محمد حقوقی در مقالهی «از نشان دادن تا شعر»[i] و در مصاحبهی « شعر خلاصه پذیر نیست»[ii] میگوید: شعر اگر تنها به نشان دادن اکتفا کند، از شعر بودنش دور خواهد شد. و شعر اگر تن به خلاصه شدن بدهد، در واقع شعر نیست.
شعر شبیهخوانیِ اصفهان از آزیتا قهرمان، هم بخشی از تصاویرش نشان دادنی است و به گونهای خلاصه پذیر. اما نه از شعر بودنش فروکاسته شد و نه از یک شعر واقعی فاصله گرفت. برعکس، این شعر از هر دو مورد بهره جسته و قوت یافته است، بدون اینکه آسیبی ببیند. چرا؟ چون در لایه لایهی تصاویر، ریزه کاریهایی وجود دارد که تنها از عهدهی چنین شعرهایی برمیآید که مانع تن دادن به خلاصه پذیری تام و تمام میشود. و این همان مصداق حرف محمد حقوقی است.
شبیهخوانی اصفهان که روایت چند وجهیِ پنهان و آشکار دارد از نمونههای بارزی است در نوع خود که تصاویر بیرون و درون قاب با ترکیب عینیت ( همان نشان دادنی) و ذهنیت ( همان خلاصه ناپذیری)، حرکت عمودی و ساختمند بودن آن، هوشیاری شاعر را به رخ میکشد. در این شعر، واژهی غروب، هم غروب آفتاب است و هم به نشانهی افول عشقِ کارت پستالی. از سویی نوشتهی پشت کارت که نمیدانیم چیست و شاید تصوری از شکل لرزانِ دستخطی داشته باشیم که با هول و اضطراب نوشته شده باشد.
تصادم و کنشهای ایجاد شده به وسیله این تصاویرِ نشان داده شده، که در شعر چندان هویدا نیست و بسیاری زوایای پنهان، چگونه میتواند نشان دادنی و قابل خلاصه پذیری باشد؟ این مراتب شامل تمامی شعرهای این کتاب است و نشان از خشنودی شاعر دارد که مدام پیش رو را مینگرد و خرسندی را که نشان از قانع بودن و راضی شدن است، بر نمیتابد. مقایسه این کتاب با کارهای پیشین او گواه این حرف است که تحول نگاه و زبان و ساخت را در او شاهدیم.
بازگردیم به شعر: در پارهی اول، آهوی لاغری است که لای سروها نشسته. سنگ هم قرار نیست جم بخورد. سکون و سکوت این تصویر، چسبیده به قاب؛ اما ناگهان آهویی از سینهی زلیخا بیرون میپرد. آیا این همان آهوی نشسته لای سروهاست، یا آهوی دیگری که از سینهی زلیخا بی هوا بیرون میپرد و انفجاری در سکون و سکوت تصاویر قاب برپا میشود و چهارچوب قاب ترک برمیدارد. آب متلاطم و پیاله واژگون میشود. آهویی که آرام و قرار ندارد آب و پیاله را چپ میکند.
به گمان من، راوی دو آهو را پیش رویمان مینشاند. یکی در تصویر و دیگری آهوی دلش را. این دو آهو گاه با هم یکی میشوند. ( ترکیب عین و ذهن) و گاه هر یک به تنهایی متحرک.
در پارهی دوم، شک کردن به آهو، که این آهو همان آهو نیست که راوی تصورش را میکرده. (به هم ریختن تصورات مخاطب و پیش فرضهای او)؛ نه این آهو همان آهویی نیست که … سه نقطه به دنبال این سطر آمده. ایجاد فاصله گذاری برای شک و تردید. برای بازیابی نانوشتهیی در این … سه نقطه. پس چیزی جامانده. درست عیان نشده و یا به تعمد عیان نشده و یا از دست رفته. راوی آیا چیزی را فراموش کرده یا مخاطب باید این خالی را پُر کند. همان نانوشتهای که نمیشود بیان کرد. نشان داد و خلاصهنویسی کرد. در سطر بعد؛ آهویی داریم که شاخش به گل بوتههای دور قاب میگرفت. جان بخشی به هر دو آهو… تو هم نیستی همان که… باز سه نقطه. پس چه کسی است؟ چه تغییری رخ داده. تو هم نیستی همان که به خاطرش، چاقو شستش را برید. این «او» کیست. این غایبِ شعر. تو هم نیستی همان که چاقو شستش را برید. سطری که دو سویه عمل میکند. یکبار آن غایب را خطاب میکند و یکبار خودش را؛ که دیگر تو همان نیستی که بودی.
دوباره بازگردیم به آن چرایی ردِ خلاصه پذیری چنین شعری. در اینجا زلیخا را داریم. پیاله و ترنج و بزمی و سینه پرتپشی که همچون آهو آرام و قرار ندارد. چاقو هم انگشت را بریده.
در این شعر نامی از یوسف نیست، اما همه داستان یوسف و زلیخا را میدانیم که از اعماق قرون و اساطیر و زمان از دل مکتوبات عتیق و کهن به دست ما رسیده و مکرر راویان بسیاری آن را روایت کردهاند و میدانیم زلیخا هنگام بریدن ترنج با دیدن جمال یوسف، شستش را برید. یوسف در این شعر غایب است اما زلیخا و چاقو و ترنج کافی است تا دست راوی رو شود. و این یکی دیگر از نکاتی است که در خلاصه نگاری این شعر نمیگنجد. اینجا بخشی از سوژه پنهان و معلق مانده و در شعر نیامده و چیزی که در شعر نیامده و با کلمات عینیت پیدا نکرده، چگونه میتوان خلاصه کرد.
در همین پاره، راوی به اول شخص تبدیل میشود تا تکلیف خودش را روشن کند، آن هم با کمترین دخالت عاطفی که کمترین هزینه را داشته باشد و چندان تحمیلی هم نباشد: «تو هم نیستی که …» آیا معشوق با گذشت زمان، چهرهی خود و عاشق را دگرگون و پیر شده میبیند! تو هم نیستی همان که … با ایجاد سه نقطه و فاصله گذاری تمهیدی میان دو جمله، بیانی دوسویه دارد: نه تو دیگر آن یوسفی و نه من آن زلیخا. در زمانهی مدرن هم یوسف و زلیخایی نخواهد بود… نه هیچکدام/ نه رود خشکیده / نه بلبل خفته؛ گویی همه چیز دگرگون شده. همان وارونگی که از روی پل، مناظر اطراف در رود منعکس میشود و در دنیای ما معکوس و به هم ریخته. چون کوچکترین حرکت و وزشی، سطح آب را متلاطم و موجدار کرده و تصاویر مغشوش خواهد شد. پس برای دوام و تحمل این وضعیت، نوعی سکون و سکوت در این رابطه که با گذشت عمر و قدیمی شدن صحنههای نمایشی درون کارت پستال به وجود آمده و تنها به حفظ فاصله برای جلوگیری از فروپاشی و گسسته نشدن پرده نمایش اکتفا میشود؛ فروپاشیِ پارهای از سنتهای دیرپا به دست مدرنیته. حتی بلبل که نشانهی خوش الحانی و زیبایی و عشق است در درون قاب به خواب رفته. خواب بلبل، سکون آب و سرو، سکوتِ آهو و جم نخوردن سنگ، همگی انجماد و سردی درونی است که از تصاویر (ذهنیت) و حوادث و مناسبات بیرونی (عینیت) سرچشمه گرفته و همه چیز گویی از ابتدا محکوم به شکست بوده. دوری باطل. باطل اباطیل. زیر این آسمان هیچ چیزِ تازه نیست.
فراموش نکنیم که در قاب، زلیخا و آهو و ترنج و چاقو و… داریم و در بیرون یوسف و زلیخایی با تمام ابعاد و ماجراهای تعریف شدهاش و یک راوی که داستانی شبیه این ماجرا برای خودش ساخته. راوی توانسته سه روایت را همزمان و موازی در شعر پیش ببرد و تمام زیبایی، قدرت، جذابیت و لذت شعر نیز ناشی از همین شگردهای شاعرانهی اوست.
پینوشت:
[i] – فصلنامه فرهنگ و زندگی، شماره ۲، خرداد ۱۳۴۹
[ii] – شعر خلاصه پذیر نیست، شهریور ۱۳۷۸، روزنامه آریا
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید