نگاهی به مجموعه داستان «خاله آمریکا» از لئوناردو شاشا، نویسنده ایتالیایی
خاله آمریکا/ مجموعه داستان/ لئوناردو شاشا/مترجم، صنم غیائی/نشر ققنوس تهران
مجموعه داستان «خاله آمریکا» از چهار داستان تشکیل شده است که تمام در سیسیل ایتالیا اتفاق میافتد.
«اما اگر کتاب را باز کنی و بخوانی، تبدیل به یک جهان میشود، پس چرا هر چیز را باز نکنیم و نخوانیم تا برایمان تبدیل به یک جهان بشود؟» ص۲۵۳
در این چهار داستان، خاله آمریکا و مرگ استالین و چهل و هشت و آنتیموان، که نقطه اشتراکشان شهر سیسیل است. راوی هر چهار داستان یکیاست از زبان یک نفر حکایت می شود و نامی ندارد و داستان را حکایت میکند و فوکوس آن روی شخصی خاص است و خانواده او و اتفاقاتی که در زندگی برای او می افتد. سه داستان در قرن بیستم و بعد از جهانی دوم و یا در بحبوحه جنگ است ولی داستان سوم در قرن نوزدهم میلادی و به طور مشخص هزار و هشتصد و چهل و هشت و استقلال سیسیل ولی اسم راوی برده نمیشود!
در داستان اول، خاله آمریکا: از زبان یک نوجوان روایت میشود و دوست نوجوانش فیلیپو که پدرش نجار و گرایش کمونیستی دارد ولی خانواده راوی گرایش به فاشیسم و موسولینی دارند. راوی و فیلیپو با ذهن کودکانه و کنجکاوشان حوادث و اتفاقات را رصد میکند، فقر و نداری در سیسیل بیداد میکند و راوی نوجوان جزئیترین چیزها را شرح میدهند. خالهاش در آمریکاست و در پادگان با تونی آشنا میشوند. تونی سرباز آمریکایی در کالابریا متولد شده و بعد با خانواده به آمریکا رفتهاند ولی هنوز از ایتالیا و شهر زادگاهش خوشش میآید و دوست دارد روزی به آنجا برود. و همزمان خاله راوی به آمریکا رفته و بعد از جنگ به ایتالیا و سیسیل برای دیدن میآید و نگاه دو فامیل جالب است و راوی نوجوان با دختر خاله بیست سالهاش شیطنت میکنند و لوندیهای دختر خاله و اولین تجربههای خام راوی با اوست. خاله دخترش را به عموی راوی میدهد و با خود به آمریکا میبرد و راوی با رویاهای دختر خاله آهنگ زندگیش نواخته میشود!
در داستان «خاله آمریکا» فقر و ثروت و مذهب و جنگ و تغییرات افراد را خواننده حس میکند و در جاهایی احساس همذات پنداری میکند. زبان داستانها مانند فیلمی روان و زنده از برابر دید خواننده رد میشوند و جاهایی انسان خودش را جای آنها میگذارد و احساس همدردی هم میکند!
در داستان دوم، مرگ استالین:
ما با شخصیتی روبروئیم به نام کالوجرو اسکیرو که کمونیست است و استالین را در خواب میبیند و ما با رویاهای او بهجای واقعیت روبرییم، و هم و غمش استالین است و دوست دارد تمام جهان کمونیست شوند و استالین رهبر همه باشد!
گفتوگوی اسقف و کالوجرو به زیبایی داستان میافزاید و کالوجرو در عوالم رویایی خود است و اسقف دوست دارد او را آگاه کند و به مسیح علاقهمند کند! تا پایان داستان، خواننده از اعتقاد کالوجرو به استالین از خوابش تا مرگ استالین و پیبردن به خطایش که استالین جنایت مرتکب شده باز در حال توجیه آن است و شخصیتهای انقلاب بلشویکی شوروی تروتسکی و خروشچف در داستان حاضرند. ولی ذهنیت خودباخته کالوجرو دنبال عمو استالین است!
داستان سوم در قرن نوزده و سال هزار و هشتصد و چهل وهست و از زبان پسر باغبان بارون حکایت میشود و ما میبینیم بارون با هر جریانی رنگ عوض میکند و تا جایی که برای منافعاش با گاریبالدی انقلابی ایتالیا طرح دوستی میریزند ولی پسر باغبان جزو نفرات گاریبالدی میشود و برای نجات ایتالیا به مبارزه میپردازد.
در هنگامی که به مدرسه مذهبی رفته بود، تحت تعالیم کشیشی به نام دون پائولو قرار گرفت، با اینکه وحشتناک تنبیه میشد و گاهی خودش را شبیه نقاشی «اینک انسان» شده بودم، که با اشاره به تصویر حضرت عیسی قبل از صلیب شدن بود ولی دون پائولو به من یاد داد:
«پایهای شد برای هر چیزی که بعدها آموختم و انجام دادم؛ زیرا او نه تنها خواندن الفبا و نوشتن نامه را به من آموخت، به من یاد داد که به جای از حفظ خواندن با کتاب و مضمونش و با افکار خودم همراه شوم.»
داستان چهارم از زبان یک کارگر معدن حکایت میشود و بهخاطر گاز سمی و شرایط سخت کار برای مبارزه بخاطر نجات فرانکو به ارتش فاشیستها میپیوندد و برای زیستن و نجات از کار در معدن با ماجراهای بسیاری روبرو میشود و آنجا با ونتورا آشنا میشود و خبرنگار بوده و برای رفتن به آمریکا و پیوستن به خانوادهاش میجنگد تا با ارتش آمریکا به رویایش برسد ولی جای پایی از زنده بودنش بهجا نمی گذارد و راوی درسهایی که از او گرفته با یاد او زندگی میکند، راوی مجروح میشود و دست چپش را از دست میدهد و پولی جایزه میگیرد ولی دیدگاهش عوض میشود و عذاب وجدان دارد و موقعی که برمیگردد خانواده و زنش را پرت و دنبال مادیات زندگی می بیند و جامعه به عنوان قهرمان از راوی استقبال میکنند ولی راوی از کردهی خود پشیمان و سربازهایی که برای جمهوری مبارزه میکردند و آنها در جبهه کشتهاند عذاب وجدان دارد ولی بهنظرش میرسد مردم شهر سیسیل از مرحله پرت هستند و در رویا هستند. راوی از کرده خود پشیمان است و کابوس دارد و دوست دارد بقیه عمرش را به میان مردم برود و جبران کند و خدمت کند!
کوتاه سخن، خاله آمریکا و داستانهای این کتاب که طنز تلخی در آن موج میزند، به ما میآموزد: انسان میتواند بخاطر فقر و تربیت نادرست و کمبودهای ریز و درشت رذل و خائن و تمام تضادهای خیر و شر در وجودش جمع شود، ولی در آخر همانطور که راوی آنتیموان در جبهه جنگ آموخت و به این نتیجه رسید: همانطور که فرماندهان و خبرنگاران میگویند: «دارند در میان آتش غسل تعمید میکنند.» با اینکه جمله احمقانهای میتواند باشد ولی راوی به خودش میگوید:
اما از جنگ اسپانیا و آتش جنگ، من هم انگار غسل تعمید داده شده بودم: در قلبم احساس رهایی میکردم که همین نشان از آگاهی و عدالت بود.» و سعی کرد در جبهه مردم قرار بگیرد و درست زندگی کند!
در آخر باید اشاره کنم هم موضوع کتاب هنوز تازه و مطرح است و هم زبان ترجمه کتاب روان و خوشخوان است و این کتاب یک دوره تاریخ است که ما ایرانیها در این صد و خردهای سال با جنگ و ناامنی و دیکتاتوری و نبود آزادی آشنا و مشغولیم و خواننده فارسی زبان احساس میکند کتاب در مورد کشور خودش است و با شخصیتهای داستان احساس نزدیکی و همذات پنداری میکند و زندگی داستانیاست که هر کس باید خودش با فکرش تفسیر و بازنویسی کند!
۱۷ آگوست ۲۰۲۳
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the diaspora of Iranian culture.
Shahrgon is an online magazine for the diaspora of Iranian culture and the Persian-speaking language in Canada.
Shahrgon, the magazine of the diaspora of Iranian culture in Vancouver, Canada, started working in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the diaspora of Iranian culture;
شهرگان مجلهی دیاسپورای فرهنگ ایرانی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید