نگاهی به کتاب همصدایی با دوئت شبانصحبگاهی – هادی ابراهیمی
هادی ابراهیمی رودبارکی، شاعر، نویسنده و سردبیر هفتهنامه شهروند بی.سی و شهرگان آنلاین در استان بریتیش کلمبیای کاناداست. اولین کتاب شعر وی با عنوان “یک پنجره نسیم” بوسیله نشر آینده در ونکوور، و دومین کتاب او بنام “همصدایی با دویُت شبانصبحگاهی” توسط نشر بوتیمار در ایران، ” با ۶۹ شعر و در ۱۱۶ صفحه در سال ۲۰۱۵ میلادی، ۱۳۹۴شمسی به چاپ رسیده است.
طرح روی جلد با تصویری گویا از یک ساعت و یک تختخواب، با محتوای شعر ها همخوانی کامل دارد. کتاب، توصیف زمان و مکان است و تأثیر هر دو بر انسان امروز. زمان که مفهومی ویژه در هستی بشر دارد با ابعاد گسترده عینی و ذهنیاش، محدود و نا محدودش، واقعی و غیر واقعیاش، آبستره و آغشته با هارمونی جمعیاش… زمان آنگونه که ما به آن مفهوم میبخشیم و تلاش میکنیم بر آن تسلط بیابیم.
ساعت و حرکت زمان در تمامی شعر ها حضوری بسیار پر رنگ دارد. دوئیتها را تفسیر میکند با ترکیباتی از معنا، تخیل، آوا و ریتم…و اینگونه است که خواننده، بویژه خواننده مهاجر، با محتوای شعر ها همذات پنداری میکند. خود را با تجربههای شاعر هماهنگ میبیند و عواطف و احساساتش بر انگیخته میشوند.
شعر ۴
“به ساعت
هیچ اعتباری نیست
خودت را کوک کن
بیداری ات را
به ساعت هدیه کن
به انتظار زنگ ساعت بخوابی
از بوسیدن هم
جا می مانی”
به ساعت هیچ اعتباری نیست، چرا که گاه انسان، در معنای کلی اش، در بی زمانی و بی مکانی زندگی می کند. زمان در برهه هایی از معنا خالی می شود و روز ، پنداره ای ملال انگیز و بی مفهوم پیدا می کند.
شعر ها آمیخته ای هستند از سفر های زمانی به گذشته ، حال و آینده، به مکان های گوناگون، …و به مرزها…مرزهای دو گانه؛ مرز خواب و بیداری، صبح و شب، اقلیم های دوگانه و چند گانه، و رویارویی با دویُیت خود؛ دو گانگی خود…و دو گانگی کلامی، ریتمی و آوایی که طنین می اندازد در وجهی از خود….
در شعر ۵۸، “دعوت گل یاس” ، شاعر به ماهیت روز بعنوان یکروز تعطیل اشاره می کند. یکروز بدون کار در خانه. اما ساعت ، به مثابه گذر زمان، از مفهوم تهی می ماند. چرا که فضای ویژه ای که شاعررا احاطه کرده است، فضایی است خالی از ارتباطات عمیق انسانی، فضایی گسسته، غیر ملموس، بدون عمق و ماشینی…
شعر ۵۸، ص ۹۶
“صبح یکشنبه است
از خواب برمی خیزم
ساعت رومیزی ام
که خواب مانده
بیدار می کنم
سلام گوینده خبر تلویزیون را
از سر بی حوصلگی
بی پاسخ می گذارم”
شعر ها اغلب بی نامند و با عدد شروع می شوند. همچون انسان های بی هویت که در گذار مهاجرت با عدد شناخته می شوند. ابراهیمی در این دو گانه بینی هویت و بی هویتی (هویت غیر شفاف)، با واژه ها نیز دو گانه برخورد می کند. با آنها بازی می کند. به چالش می کشاندشان. گاه کودکانه، گاه از سر خشم، گاه از سر مزاح و گاه نغز گویانه. زبان ملی- فرهنگی؛ زبانی که با آن بزرگ شده است، در دیاسپورا کاربرد چندانی در ارتباطات روزانه ندارد. زبان مرتبن در ذهن تعبیر و ترجمه و تبدیل می شود. حتا اشیاء و جانوران نیز جا عوض می کنند و بهم تبدیل می شوند. در شعر شماره ۱، شاعر هرچند به خاطره های دور سفر می کند و رابطه تنگاتنگ پدر را با نمود های طبیعت به تصویر می کشد؛ در عین حال استحاله و تبدیل را از دو سو به سادگی بیان می کند.
شعر ۱، ص ۶
“اسب به پدر بسته شده است
پدر به اسب بسته شده است
اسب پدر است
پدر اسب است”
او بخوبی حس تنهایی مهاجر را در نجواهای با خود، با در خود فرو رفتن ها و واکاوی های خود به تصویر می کشد.
شعر ۲ ص. ۷
“بس که به خود
پیله کردم
بوی برگ توت گرفته ام”
شاعر در تمامی واکاوی ها و فراکاوی های خود مرتبن به خود نهیب می زند و خود را به چالش می کشد تا تیک تاک ساعت را نشنود. او با تلنگر به خودش به خود هشدار می دهد که بجای تسلیم، با اندوه و مرگ گلاویز شود و زندگی را آنگونه که شایسته زیستن است، از نو بسازد.
شعر ۳. ص. ۹
“گفته بودی تا کارت راست از آب در آید
هر بامداد
غلتی بزن
تا از دنده راست برخیزی”
اما یأس و اندوه با ملایمتی شاعرانه، همپا با تقلا و کشمکش و امید در شعر شاعر حرکت می کنند. چرا که یأس جزیُی جدا نشدنی از زندگی مهاجری است که هنوز در جامعه میزبان ریشه ندوانده است. و او ناگزیر است که شعر های نهفته و نا نوشته اش را با اقیانوس آرام قسمت کند. زیرا که آبهای اقیانوس آرام با شکیبایی و آرامش این تجربه ها و راز های درونی را در خود ذخیره می کنند و به شرق و غرب و شمال و جنوب می پراکنند.
شعر ۵. چرا من جنوب نمی شوم. ص. ۱۵
” اقیانوس آرام
هیچ آرام گرفت
هنگام که شعرهای نا نوشته
در آب نوشته می شد؟”
شاعر تأکید می کند که زندگی مهاجر مثل زندگی پرندگان نیست. پرندگان مسیر و زمان مهاجرتشان بر حسب طبیعت مشخص است. اما انسان مهاجر پروازش مملو از ابهام است:
“همیشه فصلی از سال
دسته ای
به سمت جنوب در پروازند
و جا مانده ای
پروازش را
به سمت جنوب می کشاند”
و بعد ادامه می دهد:
“انتهای مهاجرت
کجاست و
کی تمام می شود”
در شعر شماره ۳۷، در به تصویر کشیدن وسعت تنهایی، شاعر رویارویی خود را با خود، با تمام رگه های سخت و پیچنده اش، یک قدرت می بیند. حتا اگر انتهای آینه، (حقیقت و تصویر) او را به “هیچ” برساند. حتا اگر با وام گرفتن از نامش، “هادی رسانای هیچ” باشد. وی در برابر آینه می ایستد و با اقتدار به بازتاب خود می نگرد. همچون تصویری که به همزاد خود همچون یک اصل نگاه می کند:
شعر ۳۷. ص. ۶۵
“من یک تنه
در برابر رو به رو ایستاده ام
و رگ های جیوه ای
پنهانی
لابلای چهره ام دویدند
من به تنهایی رو به روی خود ایستادم”
شاعردر بسیاری از شعرها که حال و هوای گمگشتگی و مهاجرت را دارند از جمله شعر “صف”، “سرزمین گم شده”، و “درخت”، گریزی می زند به المان های طبیعی، به طبیعت و آب و درخت، تا با قسمت کردن تنهایی اش بیقراری های خود را ترمیم کند. در این شعر ها اثر زبان و رد پای حسی فروغ فرخزاد جاری و مشهود است.
شعر ۵۰. درخت. ص. ۸۵
“درخت نپرسید
Where are you from?
و من خستگی ام را
زیر سایه اش پهن کردم”
شعر های ابراهیمی رودبارکی همچنین بازتاب ها و تأثیراتی وسیع از کشوری را دارد که ناخواسته ترکش کرده است. کابوس جامعه ای که تیرگی، فقر، مرگ و اعدام پیوسته با روح شاعر عجین بوده است. جامعه ای که با وجود مقاومت مردمانش، فضای ارعاب، سخنگویی سلیس و عاری از لکنت را از شهروندانش گرفته است. که “مرگ” آنگونه در زندگی روزمره به امری عادی تبدیل شده که “مرگ” دیگر از”مرگیدن” دلش بهم می خورد. که از تصور “خود مردگی” بیزار و ملول و خسته شده است.
شعر ۱۳. “تقدیم به خودم”. ص. ۲۹
“بازگشت اعدامی به زندگی
از بی حوصلگی طناب دار است
در یک صبح سگی هوای سربی تهران
یا شاید
چشم سیری طناب از مرگ.”
شاعر در شعرهایش، در تفسیر و تعمیم اثر دیاسپورا، به مسُله زبان، تقطیع حروف و آواها، صداها، اوزان کلامی و معنا ها تأکید می ورزد. با تکرار ملودیک حروف مکرر “گ” و “م” معنا گسترانی می کند. چه از خودمرگی (خودکشی) حرف زده باشد و چه از اعدام و مرگ های اجباری…لکنت زبانی، چه در کشوری که ایرانی مهاجر در آن بدنیا آمده است و هر روز شاهد مرگ و میر و کشتار شهروندانش بوده است و چه در کشور میزبان که خود را پیوسته در آن غریبه احساس می کرده است، و با زبان و مردمانش کمترین ارتباط را داشته است، بی انقطاع با وی است. در این گسستگی و بی پیوستگی است که مهاجر خسته از دو دنیا، از یک سخنور شیوا و فصیح، روان و نرم، و شفاف و هم آوا، به لکنت زبان دچار می شود. شاعر مسأله زبان و دچار شدگی انسان دو پاره امروز را به لکنت زبانی، در چند شعرآوایی به کلام آورده است:
شعر شماره ۱۰. ص. ۲۳
“ت…
تق…
تقطیع می شوم
و
اف…
افق همچنان
به تاریک روشنای ۶ صبح نمی رسد.”
در شعر شماره ۶، فریاد و عصیان شاعر علیه زبانی است که از او گرفته شده است. زبانی که به یکنوع زبان امری اقرار گیری تبدیل شده، و او را به عق و عق انداخته است. زبان بازجویانه و تحمیلی در سلولی که حالا به سلول نوع دیگری تبدیل شده است. زبانی که اجباری است و از کنترل او خارج شده است:
شعر شماره ۶. ص.۱۶
“بخوان!
بخوان به اق و عق
به اقرو به أ”
شعر شماره ۴۳ نمونه مشخص زبان تقطیع شده و پاره پاره ای است که شاعر آن را به زیبایی به بازی زبانی می گیرد. و این بار سعی می کند با آمیختگی زبان محاوره، تقطیع واژه ها و حروف و تکیه کلام های طنز آمیز، در عین حال که خود را می خواهد بنوعی به آرامش برساند، یکجوری نیز گسست و ادغام و آمیختگی را نشان بدهد. و معنای چند پهلو متبادر کند.
شعر شماره ۴۳، ص: ۷۵-۷۶
“مرده شور این هوا را ببرند
هیچ تعادلی ندارد
هی آه، هی آ… و آبی،
تنها و تنها تر همچون “لا” در جورد؟
بی کس است بی
یعنی که بی آقا بالا سر
آسمان ما بی “آ” هم لاجورد می شود
سمان ما که “آ” اش را موش خورده
یعنی ترکیبش را مرده شور ببره”
در شعر ۲۱- تبعید شاعر آشفتگی خود آگاه خود را از داشتن لهجه در بی کرانگی جغرافیای تبعید بیان می کند.
شعر ۲۱- تبعید ص. ۴۱
“زیر آسمان بی مرز
جه زلال و بی لهجه می گریست.
سکوتم را
چه بی لهجه،
روان ترجمه می کرد
- رودخانه ای
که از بی کرانگی جغرافیای تبعید
سر چشمه می گرفت
و بر گستره ی ناپیدای زمین جاری بود.”
شاعر همچنین به این موضوع اشاره می کند که در دیاسپورا همه از فرط دلتنگی شعر می گویند. شعر هایی که گاه ارزش ادبی ندارند و نمی توانند ماندگار باشند. وهر کدام تاریخ مصرف معینی دارند، به کوتاهی زمان یک ناهار یا شام.
شعر ۳۰. ص. ۵۴
“از همسرم خواستم
اگر شعر تازه و رسیده
به بازار آمد
یک پاکت پلاستیک
- به اندازه مصرف شام و ناهار –
خرید کند
و حتمن به تاریخ مصرف آن توجه کند.”
موضوع مرگ و خودکشی وجهی از زندگی شمار وسیعی از مهاجرانی است که هنوز در جامعه جدید ریشه ندوانده اند. در ادامه شعر ۱۳. “تقدیم به خودم” که مملو ست از بازیهای شعری، شاعر می نویسد:
” من تمام شب گلویم
به سمت طناب
میل کرده بود
و دست و پای شعر
در آغوش من یخ زده بود.”
در شعر شماره ۷ که همچون شعرهای دیگر مملوست از طراحی ها و تصویرگری های عکاسی گونه، نقاشی گونه و فیلم گونه، خواننده را تشویق می کند که نه فقط در تصویر و تخیل، بلکه در موسیقی و حرکت اوزان واژه ها خود را شناور کند:
شعر شماره ۷. ص.۱۸-۱۹
“امروز از تشییع جنازه پیراهنی می آیم
که همین چند روز پیش
حلق آویز جالباسی شده بود
و بوی تن هدایت می داد.”
با اشاره آگاهانه شاعر به نام “هدایت” در این پیراهن، خواننده بطور فیالبداهه تداعی معانی میکند با پندارههایی که “هدایت” از مفهوم خودمرگی در تاریخ روشنفکری ایران بجا گذاشته است.
در شعر شماره ۸، که می تواند شعری اروتیک باشد، شاعر لطیفانه و پوششی از تصاویرشاعرانه اروتیک حذر می کند و با یکنوع ظرافت ملودیک و تصویری، تنانگی شعر را با مضامین دیگر پیوند می دهد.
شعر شماره ۸. ص. ۲۰
“اندیشه هایم را در جنگل
لا به لای درختان پنهان خواهم کرد
و تکه ململ های سپید تازه چشم شسته با باران
خواهم پوشاند.”
و در پایان، کتاب شعر”همصدایی با دویُت شبانصبحگاهی” با شعر ۶۸؛ و انبوهی از شین های شاد شورمندانه و شادمانه و شناور، با پیغامی پر از امید به پایان می رسد. کتابی که زمزمه ها و نجواهایش با زمزمه ها و نجواهای انسان مهاجر امروز همخوانی کامل دارد و خواننده را با تفکر، تخیل، زبان و عواطف شاعر هماواز می کند.
شعر ۶۸. ص. ۱۱۴-۱۱۳
“آسمان
می دانید دهان دارد
حرف نمی زند
گشوده است لبان ابری اش را
با بی شمار دندان های
ستاره ای اش”
———————–
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
عزت گوشهگیر نمایشنامهنویس، نویسنده، منتقد فیلم و شاعر است. او فارغالتحصیل نمایشنامهنویسی و ادبیات دراماتیک از دانشکده دراماتیک هنر تهران و کارشناسی ارشد هنرهای زیبا از دپارتمان تئاتر دانشگاه آیووا است.
از گوشهگیر تاکنون ۱۴ کتاب به زبان فارسی منتشر شده است. از جمله مجموعه داستانهای
کوتاه: آن زن، آن اتاق کوچک و عشق، … و ناگهان پلنگ فریاد زد: زن؛ آن زن بی آنکه بخواهد گفت خداحافظ، مجموعه کتاب شعر: مهاجرت به خورشید، و مجموعه دو نمایشنامه: دگردیسی و بارداری مریم.
آثار نمایشی او توسط گروههای تئاتری مختلفی اجرا شده، از جمله نمایشنامه بارداری مریم که برنده جایزه ریچارد مایبام و نمایشنامه پشت پردهها (بر اساس زندگی قرهالعین) او نیز برنده جایزه نورمن فلتون شد.
گوشهگیر در سال ۱۹۹۰، به عضویت نویسندگانِ بینالمللی دانشگاه آیووا درآمد و از سال ۱۹۹۲ در کنفرانسهای بین المللی زنان نمایشنامهنویس زن در کشور های مختلف از جمله کانادا شرکت کرده و نمایشامه هایش را اجرا کرده است. گوشهگیر در حال حاضر در دانشگاه دپول در شیکاگو-ایلینوی، قصه نویسی و شعر کلاسیک تدریس می کند. او همچنین به عنوان نمایشنامه نویس رزیدنت در کمپانی تئاتر «شیکاگو دراماتیستز» Chicago Dramatists به مدت سه سال پذیرفته شده و در آنجا مشغول به کار است.
دوست فرهیخته و منتقد گرامی خانم عزت گوشهگیر. صمیمانه از نگاه هوشمندانه و تاویلهایتان نسبت به کتاب شعرم سپاسگزارم. مانا و پایدار باشید.