هادی شهروند را ساخت و شهروند هادی را!
وقتی داشتم به بیست سالگی شهروند فکر میکردم، ناخودآگاه خود هادی ابراهیمی جلو چشمم مجسم شد. مردی که کارش با نامش گره خورده و تلاش شبانه روزی اش برای سرپا نگهداشتن مجله و ارایه مطالب به روز به خوانندگان، او را در ردیف سردبیران و روزنامه نگاران حرفهای قرار داده است.
بیست سال پایداری در حرفهای که در سالهای آغازین حتی در آمد کافی برای گذران زندگی خود و خانواده اش فراهم نمی کرد، کار آسانی نبود. ولی او که مسیر و کارایی خود را در جهت زندگی و رسالت روشنفکری اش بخوبی شناخته بود، از کاری به کاری و از شغلی به شغلی نپرداخت و با پشتکار و عشق به حرفه و کاری که داشت، به تمامی مشکلات و گرفتاریهایی که در مسیر حرکتش پیش میآمد، فایق آمد.
امروز اگر بیش از هزار شمارهی شهروند را، که بی هیچ وقفهای منتشر شده، مرور کنی، و به مقالات و شعرها و داستان ها و مصاحبه ها و… نگاهی بیندازی، به راحتی تاریخ بیست سالهی زندگی ایرانیان ساکن ونکوور و بهنوعی کانادا را پیش رو خواهی داشت. و این برای کسی که بی هیچ پشتوانهی دولتی و حزبی به چنین کار سترگی دست زده، افتخار کمی نیست.
هادی طی این مدت با بردباری و حوصلهای که یکی از خصلتهای بارز اوست، آثار بسیاری از هنرمندان و نویسندگان را، با دیدگاههای مختلف به خوانندگان خود عرضه کرده و بی آنکه پیشداوری کند، سعی کرده که سلیقهها و دیدگاههای گوناگون را در کنار هم بنشاند.
من اگر بخواهم رابطهی هادی ابراهیمی را با شهروند در یک جمله خلاصه کنم، خواهم گفت:
هادی شهروند را ساخت، و شهروند هادی را!
مخصوصا هنگامیکه سالها پیش، شهروند ونکوور از شهروند تورنتو (به سردبیری آقای حسن زرهی) جدا شد، مسئولیت هادی بهعنوان سردبیری که باید روی پای خود می ایستاد، بیشتر شد. همین خود باعث شد که هادی آستینها را بالا بزند و نوشتن سرمقاله و مصاحبه با هنرمندان و فرهیختگان جامعه ایرانی را بیش از پیش جدی بگیرد. جالب است که فعالیت حرفهای و گرفتاریهای روزمره، باعث نشد که هادی با روح لطیف و شاعرانهاش از سرودن باز بماند. او همچنان می سراید:
باران که می بارد
ذهنم بوی گیاه می گیرد
و دستان خشکِ ترک خوردهی باغ
مرطوبِ مهربانی می شود
باران که می بارد
گلخند
جوانه می زند
بر رخسار جوان همسایه
«از مجموعه یک پنجره نسیم / هادی ابراهیمی»
امید که روزی پنجاه سالگی شهروند را در کنار خود وی، و با شکوه بیشتر، برگزار کنیم.