هفت شنبههای بلوچ
مذاکرات بی فایده و کرامت ولی فقیه
خود آقا سیاست نرمش قهرمانانه را اختراع کردند. با توجه به اینکه سیاست داخلی هنوز بر قهر و غضب استوار است، جای شک و شبهه باقی نمیماند که ایشان این نرمش را برای سیاست خارجی تجویز فرمودند. حالا هر کجا که فرصتی گیر میآورند، دبه در میآورند و میفرمایند که مذاکرات به جایی نمیرسند. از اولش هم معلوم بود که مذاکرات به جایی نمیرسند. پاهای این مذاکرات را مدتها قبل خود نظام قطع کرده بود. حالا با ماشاءالله و انشاءالله میخواهند به کجا برسند؟ آقا اگر حکم حکومتی صادر بفرمایند برای ما چاره نمیماند جز اینکه همه کاسه کوزهها را سر مذاکرات و چندتایی را سر پرزیدنت و وزیر امورخارجهاش بشکنیم اما بدون چنین حکمی همه میدانند و میگویند به دستور آقاست که مذاکرات هر دم و پر دم ادامه دارد و در کوچه پسکوچههای اینترنت جایی نیست که عکس خندان ظریف و اشتون نباشد.
آقا که هم ولی فقیه جامعالشرایط است و هم پیشتاز مبارزه و دشنام به غرب، حتماً میداند که غربیها مذاکرات بازند. همه چیز دارند و وقتی که دور میز مذاکره مینشینند تنها چیزی که ندارند عجله است. بازیکن غیر حرفهای که گیر بیاورند، اول با اسب و فیل کیش میدهند. طرف که جای قلعه و شاه را عوض کرد، میافتند به جانش. حالا هر چه آدم به آنها بگوید که شطرنج ما شاه ندارد و ملا دارد. سرشان نمیشود. خیلی هم اهل سازند و خدا نکند که پیله کنند به یک سازی. تا ملا به همان ساز نرقصد، رهایش نمیکنند. هزار سردار بیاور و از زبان هر کدامشان یک کری بخوان. اثری نمیکند. سی هزار سی هزار نفر را بردار و برو این استان و آن استان انفجار و نور و دود و رزمایش راه بینداز، کر کر میخندند و میگویند: “اینقدر رزمایش بکن که جان از فلان اقتصادت در آید.”
لامصب دنیا خیلی جلو رفته است و نمیشود آدم برود از ته صندوق خانۀ تاریخ، اصطلاح در بیاورد و بیاید به جنگش. نه اینکه غربیها شعار نمیدهند اما شعور را مرخص نمیکنند. به همین خاطر بازار آنها، تولید و مصرف آنها، حقوق کارمندان و کارگران و سفرۀ نان مردم آنها برای به نتیجه رسیدن مذاکرات له له نمیزند. اصلاً کاری ندارند که مذاکرات به جایی میرسد یا نمیرسد. مذاکره میکنند تا ببینند خودشان کجا هستند و به کجا میتوانند برسند.
سعدی برود کشک خود را بسابد
حجهالاسلام علیدوست که خیلی از نشریات او را آیتالله هم خطاب میکنند در نشست خبری “همایش ملی فقه هستهای” فرمودند که فتوای مقام معظم رهبری به پنج زبان دنیا در سازمان ملل ثبت شد و اثر خود را در مناسبات جهانی گذاشت. در این ارتباط، عدهای از براندازان در یک نشست خبری چند سئوال مطرح کردند که به ترتیب پاسخ دندان شکن به آنها داده میشود:
سؤال: چرا این حجهالاسلام، در مورد زنده یا مرده بودن زبانهایی که فتوا ترجمه شده اشارهای نفرمودند؟
پاسخ: براندازِ عزیز، در خود رقمِ “پنج” خیلی چیزها نهفته است که اولوالابصار میدانند. طبیعی است که این پنج زبان همان پنج زبان زندۀ دنیاست. ما پنج کشور که بیشتر نداریم که اینهمه قطعنامه صادر یا آنها را وتو میکنند. همان پنج کشور که طناب را به گردن نظام ما انداختهاند، وقتی فتوای حضرت رهبر را ببینند، آن را ترجمه هم میکنند. وانگهی ترجمۀ این فتوای بزرگ، به همۀ زبانهای زنده و مردۀ دنیا، با این همه گوشی هوشمند کاری نداشت. اما پنج، برای ما پنج تنیها، اهمیت خاص دارد. و الا به چهار هزار زبان هم ترجمهاش میکردیم.
سؤال: چه زمانی این فتوا در سازمان ملل ثبت شد؟ کجای سازمان ملل ثبت شد؟ چرا خبرگزاریها گزارشی حتی نیمهجان از این اتفاق مهم، ندادند؟
پاسخ: ای براندازان! انگار بیست سؤالی راه انداختهاید! درِ دیگِ عطوفت نظام باز است حیای شما کجاست؟ با اینکه در دنیا هیچ کشوری حاضر نیست اینهمه به براندازان پاسخ بدهد، ما پاسخ شما را میدهیم:. اولاً که چه اهمیتی دارد که این فتوا چه زمانی ثبت شده است؟ ثانیاً سازمان ملل که یک آپارتمان یک اتاق خوابه نیست که راحت بشود به شما آدرس داد که کجایش ثبت شده است. انشاءالله خدا نصیب کند تشریف ببرید آنجا، خواهید دید که برای خودش دریایی است. از طبقۀ اول سمت راست سالنی که میرود به سمت دستشویی برادران، آن تهش، تالار آیات عظام هست که کسی، حتی خود دبیر کل از آن خبر ندارد. همانجا سمت چپ، روبه روی نمازخانه، کمی پایینتر از کفش کن خواهرها، نصبش کردهاند . دلیلش هم این است که محل تردد نمایندگان زن سازمان ملل هست. در مورد انعکاس خبر باید عرض کنم که ما با دو دسته از خبرگزاریها مواجه هستیم. دسته اول خبرگزاریهای خارجی هستند که ما آن را به اختصار خبرگزاریهای ضد انقلاب و ولایت ستیز و دشمنان نظام حق بر باطل خطاب میکنیم. این خبرگزاریها هیچ زمانی اخبار مملکت اسلامی ما را منتشر نکردهاند. علیالخصوص خبرهای موفقیت آمیز را که اثر گذاری جهانی دارد. همینها یک شعر سعدی را که هیچ تأثیری در مناسبات جهانی ندارد، مرتب حلوا حلوا میکنند اما مانع جهانی شدن افکار رهبر معظم انقلاب میشوند. ترس آنها از وقوع انقلاب اسلامی در سطح جهان است.
دسته دوم خبرگزاریهای خودی و داخلی هستند. آنها بیشتر برای اینکه ریا نشود به این مسئله نپرداختند. شاید خود آقا هم از نشریات این خواهش را کرده باشند. همین اندکی هم که از آقا در نشریات منعکس میشود به گفته بسیاری از اهالی بیت باعث دلخوری ایشان است. همیشه میفرمایند که من همان سیدعلی هستم که در زمان شاه در ایرانشهر چشمم به دست این بلوچ و آن بلوچ بود.
سؤال: این چه فتوایی بود که اینقدر زود تا ترجمه شد اثر خودش را در مناسبات جهانی گذاشت؟
پاسخ: متن فتوا به این مضمون است که جمهوری اسلامی نه به عنوان یک تاکتیک بلکه به عنوان اتخاذ از قرآن و باورهای دینی به کارگیری سلاحهای غیرمتعارف را جایز نمیداند و تلاش برای خلع جهان از این سلاحها را واجب میداند.
سؤال: پس این همه تأسیسات آب سنگین و رأکتور اتمی و بوشهر و غنی سازی حق مسلم ماست و مذاکرات هستهای و قبول نکردن و بدبختیهای تحریم و کوفت و سانتریفیوژ مال چه بود؟
پاسخ: در این مورد پاسخی به نظر من نمیرسد اماحجهالاسلام و المسلمین علیدوست درباره اهداف اصلی این همایش گفته است: توضیح فتوای رهبر معظم انقلاب و لوازم و آشنایی با نظر مخالفان و پاسخ به اسناد موهم مخالفان از اهداف اصلی این نشست است.
سئوال: همین حرفهایی که حجهالاسلام زد معنایشان چیست؟
پاسخ: والله اعلم. مهم آن است که شما قلبتان پاک باشد و با نظام باشد و حرفهای شما در تأیید نظام باشد. معنا بعد پیدا میشود. اول کلمه پدید آمد و بعد خداوند تبارک و تعالی به آن معنا بخشید.
سئوال: اصلاً خود فقه هستهای مسخره است تازه برایش همایش هم تشکیل دادهاند؟ با این همه همایش مسخره اقتصاد مقاومتی دیگر چه صیغهای است؟
پاسخ: این پرسش و پاسخ به علت آنکه دارد از خط قرمزهای نظام مقدس جمهوری اسلامی خارج میشود همینجا به پایان میرسد.
خبر مرگِ ناقابل یک پناهجو
رضا براتی، پناهجوی ۲۳ ساله، بر اثر ضربات نگهبانان در بازداشتگاه پناهجویان در پاپوآ گینهنو کشته شد. این خبرِ مرگِ ناقابل حتی دل کسی را هم نمیفشارد. بازداشتگاهی که این جوان در آن مورد هجوم نگاهبانان قرار گرفت در جزیره مانوس (کوچکترین شهرستان کشور پاپوآگینهنو، در شمال استرالیا) واقع شده است. کشور استرالیا پناهجویانی را که وارد این کشور میشوند، به دو جزیره مانوس و نائورو میفرستد و مدتها در شرایط بدی در این بازداشتگاهها میمانند تا به پرونده آنها رسیدگی شود.
عزیزانی که دسترسی به آن دنیا دارند به این جوان ناکام خبر بدهند که سفارت استرالیا در خاک پاپوآگینهنو نه تنها مراتب ناراحتی دولت متبوعش از وقوع این حادثه را ابراز کرده، بلکه در یک اقدام دست و دلبازانه گفته است که دولت استرالیا با خانواده قربانی عمیقا همدردی میکند.
همچنین اگر زحمتتان نمیشود به این گل پرپر شده اطلاع بدهید که وزارت امور خارجه ایران هم سفیر استرالیا را احضار کرده و نسبت به «بدرفتاری و اعمال خشونت» این دولت علیه پناهجویان اعتراض کرده است.
من چون دسترسی به آن دنیا ندارم از همین طریق دو کلمه با ایشان حرف میزنم: جوان ناکام عزیز! ببخشید که از دست ما کاری ساخته نیست. درست است که ما ایرانیها خودمان را تا پستهای بالای گوگل و فیس بوک و تویتر و فایر فاکس و هر تشکیلات انترنتی رساندهایم، اما توقع نداشته باش با ایمیل و توئیت و پست فیس بوکی دولت استرالیا را مجبور کنیم این دو جزیره مرگ و خفت و خواری را ببندد. نمیتوانیم از آنها بخواهیم انسان باشند و برای انسان ارزش قائل شوند.
مطلب دومی هم که میخواستم به شما بگویم راجع به پر رویی وزیر امور خارجه خودمان است و قدرت موج سواریاش. طرف یقه رهبرش را نمیگیرد که ایران را جهنمی کرده که جوانانی چون تو به جهنمهایی مثل کشور پاپوآگینهنو و کوچکترین شهرش پناه میبرید اما بلافاصله میچسبد به احضار سفیر! این را گفتم که حداقل آسوده بخوابی و فکر نکنی که ما بیدار نیستیم.
در خاتمه برای آنکه اینهمه خبر، تو را به وجد نیاورد و باعث نشود که هوس زنده شدن به سرت بزند باید خدمتت عرض کنم که علیرغم اتفاقی که برای تو و سایر پناهجویان در آن بازداشتگاهها افتاد، دولت استرالیا که سفیرش در فقدان تو آنهمه آه و ناله سرداد، همچنان مصر است که این دو بازداشتگاه مرگ برقرار باقی بمانند.
در خاتمه اگر سعدی را دیدی شعر زیر را تقدیمش کن:
کی گفته بنی آدم اعضای یک پیکرند؟
گیرم که در آفرینش ز یک گوهرند
سعدیا! چو عضوی به درد آورد روزگار
کک نگزد عضوی را، همه بمانند برقرار
جامعۀ مؤمن و انقلابی و زوال کلنل
معاون فرهنگی اجتماعی سپاه فرموده است که جامعه مؤمن و انقلابی کشور ما نگران انتشار کتاب “زوالِ کلنل” دولت آبادی است.
مشکل ما با این جامعۀ مؤمن و انقلابی کشور همین است که از خودش سخنگو و دفتر و تشکیلات ندارد. با مردم و نشریات هم رودربایستی دارد و هر وقت که نگران میشود خودش را به مقامات و مسئولین مملکت میرساند. درست است که ما معاون فرهنگی سپاه را نمیشناسیم اما سپاه برای خودش بین مردم اعتبار دارد. معاونش سفید را بگوید سیاه، همه قبول میکنند. لذا نباید شک کرد که مؤمنین و انقلابیون کشور رفته باشند پیشش و از انتشار این کتاب اظهار نگرانی کرده باشند.
دایی من میگوید که با دیگران کار ندارد اما خودش یک گله از این عزیزان دارد و آن هم این است که چرا نرفتند پیش خود دولت آبادی؟ برای شرکت در نشست رئیس جمهور او را گذاشتند لای منگنه، حالا موقع انتشار که میرسد میروند پیش معاون فرهنگی سپاه؟ چرا این جامعۀ مؤمن و انقلابی ما اینقدر شبیه حضرت امام خدعه میکند؟ برای یافتن پاسخ به عمهجان که از هواداران همین جامعه هست زنگ میزنم. تا صدایم را میشنود میگوید که مطالب بی مزهام را اینجا و آنجا میخواند. به خاطر امر به معروف و نهی از منکر، به من چیزهایی میگوید. خیلی هم نرمش قهرمانانه نشان میدهد و برای شام دعوتم میکند. بهانه میگیرم و قبل از آنکه اصرار بکند، میپرسم که عمهجان این رمان دولت آبادی که در خارج و به زبانهای دیگرچاپ شده و جایزه گرفته، چرا انتشارش در ایران باعث نگرانی بعضی از عزیزان شده است؟
انگارعمۀ من نبود و سخنگوی معاون فرهنگی سپاه بود. گفت که آقای محمود دولت آبادی که تا حالا همۀ داستانهایش در روستا و درگیر زمین و قنات و کشت و کشتزار و یاغیگیری و آب و باد و باران بود، چه شد که یکهو بعد از انقلاب به شهر آمد؟ دهانم را پر کردم که بگویم نصف بیشتر مقامات نظام هم بعد از انقلاب به شهر آمدند. اما دندان روی جگر گذاشتم. عمهجان ادامه داد که چرا کلنلِ کتاب ایشان باید ارتشی باشد؟ میخواستم که بگویم عمهجان بسیجی کجایش کلنل میشود؟ سایرین هم که به سرداری خوشند. اصلاً آدم به آنها بگوید کلنل ممکن است مرتد اعلامش کنند. اما عمهجان یک ریز حرف میزد و میگفت که چرا این آقای کلنل درست پنج فرزند داشته باشد؟ آیا این دهان کجی به پنج تن آل عبا نیست؟ چرا جناب محمود دولت آبادی به جای دیدن مستضعفین که در این انقلاب سردار شدند رفته است سراغ یک افسر ارتش که در زمان شاه هم افسر بوده است؟ اینجا دیگر طاقت نیاوردم. گفتم عمهجان کسی نمیتواند برای نویسنده تعیین کند چه سوژهای را بنویسد. اصلاً بعضی وقتها سوژه خودش میآید نویسنده را انتخاب میکند. عمهجان گفت که نویسنده و سوژه غلط میکنند که از این کارها میکنند. این کلنل شانس آورده که همان اوایل انقلاب، پشت بام مدرسه رفاه تیر باران نشده است. به جای آنکه آقای دولت آبادی همین شانس را بزرگ بکند، چرا نشسته زوال او و بچههایش را برای دهان کجی به انقلاب ترسیم کرده است؟
وسط حرفهایش دو سه بار صدایش زدم تا بالاخره شنید و ساکت شد. گفتم: “عمهجان از این کتابها که میفرمایی خروار خروار چاپ کردهاند. ما آثاری میخواهیم که در سطح جهان بدرخشند و برای ما نوبل بیاورند.”
عمهجان گفت: “رساله حضرت امام که هست اما جهانیان مغرضند به ما مؤمنین و انقلابیون نمیخواهند جایزه بدهند.”