Advertisement

Select Page

پرس و شنید با محمد محمدعلی

محمد محمدعلی – عکس از شهرگان

پرس و شنید با محمد محمدعلی؛ داستان نویس و منثور افسانه‌ی آفرینش ایرانی – آریایی «مشی و مشیانه» از دل متون کهن

پرسش‌گران: هادی ابراهیمی – علی نگهبان
 
حس می‌کردم قادر نیستم بزنم تو سر توپ یا بزنم زیر توپ تا احیانا بخورد به سروکله کسی!  احساس می‌کردم باید دست کسی را بگیرم که نخست آن دست، دست خودم بود.  به ندای درونی خودم پاسخ گفتم.
معرفی محمد محمدعلی نویسنده و داستان‌نویس کشور ما را، با گفتاوردی از او شروع می کنیم.  محمدعلی می‌گوید؛ «برای من دوره کودکی و نوجوانی علاقه‌ها و کشش‌ها به چیزی یا کسی، اغلب کنگ و ناخوانا بود.  در مقطع کلاس هفتم بین کتابخوانی و ورزش والیبال به چاله‌ی تردید افتادم». 
محمد محمدعلی نعریف می‌کند: « کلاس هشتم بودم که بهترین داستان با مضمون «مادر» را نوشتم که در منطقه‌ی آموزشی اول شد. در کلاس نهم، کاپیتان تیم والیبال دبیرستان مروی شد و تیم دبیرستان دارالفنون را بردیم.  در کلاس دهم؛ بین شک و یقین، گاهی با تمام وجود کتاب می‌خواندم و گاهی با تمام وجود ورزش می‌کردم».   اما آن اتفاق در همین سال رخ داد؛ در کلاس دهم برای نویسنده‌شدن تردید نکردم پس؛ یکباره خود را ورزشکار ندیدم.  بوسیدم گذاشتم کنار و یکسره رفتم پی خواندن و نوشتن.  حاصل آن سالی دو نمایشنامه بود که در دبیرستان به اجرا در می‌آمد.  جزو هیات تحریریه انتشارات دبیرستان مروی شدم.  اخبار ورزشی و هنری مدارس منطقه را به روزنامه‌ها و مجله‌ها می‌دادم.  روزی به سرم زد و روزنامه دیواری به طول ۶ متر و عرض ۱/۵ متر درست کردم که در آن آثاری از سیاوش کسرایی و نادر نادرپور آمده بود.  سرانجام در این حوزه کارم به جایی رسید که «سالنامه دبیرستان مروی» را در ۲۷۰ صفحه منتشر کردیم و چون در رشته روزنامه‌‌نگاری مدارس اول شده بودم از دست وزیر آموزش و پرورش خانم فرخ‌رو پارسا، قلم خودنویس جایزه گرفتم.  هم چنین از طرف مدیر مؤسسه مطبوعاتی عطایی که پسرش همدوره ما بود.  البته در آن سال با نادر نادرپور مصاحبه‌ای داشتم که چاپ شد و اولین بار نام کانون نویسندگان را از او شنیدم».
محمد محمدعلی درسال ۱۳۷۷جایزه بیست سال داستان نویسی که از نخستین جایزه‌های ادبی ایران به شمار می‌رفت را دریافت کرد.
انتشارات کاروان از سال ۱۳۸۱، جایزهٔ ادبی یلدا را بنیانگذاری کرد و تاکنون چهار دوره از این جایزه را اهدا کرده‌است.  رمان «برهنه در باد» اثر محمد محمدعلی، برنده جایزه بهترین رمان در اولین سال اهدای «جایزه یلدا»ی انتشارات کاروان شد.
مجموعه داستان 
* درهٔ هندآباد گرگ داره (۱۳۵۴)
* از ما بهتران (۱۳۵۷- انتشارات رواق)
* بازنشستگی و داستان‌های دیگر (۱۳۵۹- انتشارات کاروان)
* چشم دوم (۱۳۷۳- انتشارات مرکز)
* دریغ از رو به رو (۱۳۷۸- انتشارات کاروان)
رمان 
* رعد و برق بی باران (۱۳۷۰- نشر بزرگمهر)
* نقش پنهان (۱۳۷۰- انتشارات کاروان)
* باورهای خیس یک مرده (۱۳۷۶- علمی)
* برهنه در باد (۱۳۷۹- نشر مرکز)
* قصهٔ تهمینه (۱۳۸۱- انتشارات افق)
* آدم و حوا (۱۳۸۲- انتشارات کاروان)
* جمشید و جمک (۱۳۸۳- انتشارات کاروان)
* مشی و مشیانه (۱۳۸۶- انتشارات کاروان)
مقالات و آثار دیگر 
* جنگ مس (۱۳۶۶)
* سه گفت و گو با احمد شاملو، محمود دولت آبادی، و اخوان ثالث (۱۳۷۲)
* فراخوان فرزانگان (مقاله) (۱۳۷۳)
*  پنج سال قبل از ۱۹۸۵ (سفرنامه شوروی – ۱۳۷۸)
تا کنون سه کتاب نیز درباره آثار او نوشته‌اند:
* از قعر دره تا روز اول عشق  (۲۰۰۵ – ﭘﺮﻳﻨﺖ دﻳﭙﻮ، وﻧﮑﻮور، ﮐﺎﻧﺎدا)
* واقعیت و رویا (۱۳۸۳- نشر افق)
* بررسی سیمای زن در رمان‌های محمد محمدعلی (۱۳۸۸- انتشارات هورمزد)
محمد محمدعلی در حال حاضر در ونکوور کانادا زندگی می‌کند و پرسش‌های زیر نیز، ابتدا به منظور پیش‌زمینه‌های یک گفت و شنید رادیویی در اختیار وی گذاشته شده‌بود – که بخشی از پرسش‌ها نیز توسط دوست نویسنده و منتقد ادبی ما علی نگهبان طرح شده‌‌است – اما محمدعلی، مژده پاسخ کتبی آنها را نیز به ما داد.  ضمن سپاس از زحماتی که وی در پاسخ کتبی به این پرسش‌ها به‌عهده گرفت، حاصل آن را در پی می‌خوانید.  با امید به اینکه، بزودی در گفت و شنید با محمد محمدعلی، صدا و داستان‌خوانی‌اش را نیز از طریق رادیو شهرگان بشنویم.
«هـ. الف. رودبارکی»
هادی ابراهیمی: در داستان‌نویسی چه دیدید که جذب آن شدید و چه کسانی در رسیدن شما به این راه نقش داشتند؟
ـنمی‌دانم چه دیدم، ولی می‌دانم در آن سرمایه و شهرت ندیدم.  چیزی که در وزرش انگیزه‌ای مهم و محکم برای پیشرفت بوده و هست.  از کلاس هشتم و حتی قبل‌تر از آن، با نگارش آشنایی مختصری داشتم، اما یکباره در کلاس دهم نفهمیدم چه شانس و اقبالی یا چه تعهد و الزامی درونی و بیرونی، دگرگونم کرد.  حس می‌کردم قادر نیستم بزنم تو سر توپ یا بزنم زیر توپ تا احیانا بخورد به سروکله کسی!  احساس می‌کردم باید دست کسی را بگیرم که نخست آن دست، دست خودم بود.  به ندای درونی خودم پاسخ گفتم.  فتح پستی و بلندی و پسله و پستوی درون، دست کمی از فتح قله‌های بیرون ندارد . . . اما این که چه کسانی در جذب من به داستان‌نویسی مؤثر بودند باید نخست از مادرم اسم ببرم.  از بس باعلاقه داستان‌های جورواجور می‌خواند و با علاقه تعریف می‌کرد، ساعت‌ها سحر و مسحور بافت کلامش می‌شدم.  بعد از او پدر ماجراجویم و عموی خوش ذوق و هنرپرورم  بود که از هیچ چیز نمی‌هراسیدند جز خدا.  بعد از این شریفان، معلم کلاس پنجم ابتدایی بود.  آقای محمود سنایی یا همان «شهرآشوب» ترانه‌سرای معروف که نقاشی‌هاش روی تخته سیاه (گچ سفید را فوت می‌کردیم روی تخته سیاه، بعد او با کاغذ لوله شده و آب، نقاشی می‌کشید.) او از طریق نقاشی‌های ابداعی اش مرا با جن و پری و عزرائیل و سوراصرافیل آشنا کرد.  او یک توهم و خیالپردازی خاص را در من تقویت کرد که هنوزاهنوز با آن درگیرم و از آن لذت می‌برم.  شهر آشوب، ترانه‌سرای رادیو ایران، در زمان وزارت یا مدیر کلی دکتر درخشش در دوره نخست وزیری علی امینی، معلم ما بود.
هادی ابراهیمی: در ایران نمی‌توان با نویسندگی امرار معاش کرد.  همراه با نوشتن چه مشاغلی داشتید؟
ـ من پس از دوره نظام وظیفه و ایام دانشجویی در سال ۱۳۴۵ در سازمان بازنشستگی کشوری استخدام شدم.  تا سال ۱۳۶۹ جزو کارشناسان رسمی بودم.  از سال ۱۳۷۰ به وزارت علوم منتقل شدم.  در سال ۱۳۸۱ از این وزارتخانه بازنشسته شدم.  در این میان از سال ۱۳۵۷ که مجموعه داستان «از ما بهتران» منتشر شد و من بابت حق‌التالیف آن مبلغ سه هزاروسیصد تومن از شمس‌آل احمد دشت کردم.  به تناوب نیز بابت انتشار مجله «برج» و همکاری با مطبوعات و جمع‌آوری جنگ «مس» و حق‌التالیف مجموعه داستان «بازنشستگی» و رمان «نقش پنهان»، «رعد و برق بی‌باران»، «چشم دوم»، «باورهای خیس یک مرده» و «دریغ از رو به رو» و . . . سپس همکاری با مجله آدینه، درآمدهایی اغلب ماهانه برابر حقوق اداری خودم داشتم.  از سال ۱۳۷۹ – ۱۳۸۰ که به موسسه فرهنگی هنری کارنامه رفتم، بابت انتشار هر شماره مجله کارنامه و دایر کردن کلاس داستان‌نویسی گاه باز هم اندازه حقوق بازنشستگی درآمد داشتم.  در مجموع پس از انتشار «سه گانه‌‌های روز اول عشق»؛ (آدم و حوا، مشی و مشیانه و جمشید و جمک) که بارها تجدید چاپ شدند، همواره در کنار حقوق بازنشستگی برخوردار از درآمدی بودم که حس یک نویسنده حرفه‌ای (به معنای دریافت پول)‌ را به من القا می‌کرد.  حس خیلی خوبی است که از سال ۱۳۸۰ تا کنون با من است.
هادی ابراهیمی: از چه سالی جذب کانون نویسندگان ایران شدید و چه مسئولیت‌هایی در کادر هیأت دبیران داشتید؟
ـ اولین بار در سال ۱۳۴۷ طی مصاحبه‌ای با زنده یاد نادر نادرپور شاعر، نام کانون را شنیدم.  او از این که سخنگوی کانون بود به خود می‌بالید.  من هم در اوج جوانی در حالی که هنوز محصل دبیرستان بودم، عضویت در کانون را برای خود یک هدف قرار دادم.  شرط عضویت در کانون، داشتن دو کتاب (تألیف و ترجمه) و عدم همکاری با سانسور رژیم شاه بود.  در سال ۱۳۵۴ اولین مجموعه داستانم چاپ شد.  اوایل ۱۳۵۶، دومین مجموعه داستانم را سپردم دست شمس‌ آل‌احمد که مدیر انتشاراتی رواق بود و هم چنین عضو هیأت دبیران کانون.  او کتابم را حروفچینی کرد و فرستاد اداره سانسور آن زمان.  او و اسلام کاظمیه دعوتم کردند به جلسه «دوشنبه های  چارلی» که هر هفته عصر و شب سه‌ شنبه‌ها در کافه چارلی (نبش خیابان کارگر و امام خمینی فعلی) برگزار می‌شد.  چگونگی بوجود آمدن آن جلسه از بحث ما خارج است.  به هر رو،  در آن جلسه با نویسندگان معروف که در برپایی «ده شب» کانون نویسندگان فعال بودند، آشنا شدم.  عضویت من در کانون، توسط زنده یادان، شمس آل‌احمد، اسلام کاظمیه و به‌آذین، به تصویب رسید و از فروردین ۱۳۵۷ به جریان افتاد.  و از سال ۱۳۵۸ تا ۱۳۵۹ من بازرس و سپس مسئول امور مالی کانون شدم که این بخش از فعالیت‌ها در مجموع ۱۷ سال ادامه یافت و من همواره در اغلب جلسات هیأت دبیران کانون بودم به عنوان حسابدار و منشی جلسات در جریان کلیه تصمیم‌گیری‌ها قرار می‌گرفتم.  پس از یورش ۱۳۶۰ به کانون، جلسات به خانه‌ها کشیده شد و من بارها میزبان بودم.
از مرداد سال ۱۳۶۰ که محل کانون به طور کلی اشغال شد.  جمعی از اهل قلم از جمله من به فکر افتادیم گروه‌های کوچک‌تر و تخصصی‌تر تشکیل بدهیم و در خانه‌ها دور هم بنشینم و بیشتر به ادبیات بپردازیم.  در اولین اقدام، همراه زنده یاد هوشنگ گلشیری و ناصر زراعتی و . . . جلسات «داستان‌نویسان پنجشنبه» را برپا کردیم.  سپس همزمان با مرگ غلامحسین ساعدی در سال ۱۳۶۴، همراه جواد مجابی، محمد مختاری، حمیدرضا رحیمی و فرامرز سلیمانی و . . . جلسه «شاعران سه‌شنبه» را برپا کردیم.  این جلسات داستان ادامه داشت و جلسه شعر تا سال ۱۳۷۴ ادامه یافت، و  همزمان با زلزله رودبار در سال ۱۳۶۹، بار دیگر زمزمه تشکیل کانون پیش آمد و این بار هم سرپرستی امور مالی کانون را به عهده داشتم و این وضعیت ادامه داشت تا سال ۱۳۷۲ که مقاله «فراخوان فرزانگان» را چاپ کردم و اعضای کانون را به گردهم‌آیی مجدد فراخواندم.  در سال ۱۳۷۳ عضو جلسه مشورتی و یکی از هشت نویسنده‌ای بودم که متن ۱۳۴ (ما نویسنده‌ایم) را تهیه و توزیع کردیم که سروصدای فراوانی در داخل و خارج از کشور کرد.  این وضعیت باز هم ادامه داشت تا سفر به ارمنستان در سال ۱۳۷۵ پیش آمد و من جزو بیست و یک نویسنده‌ای بودم که با اتوبوس نزدیک بود به دره هیران پرتاب شوند و پس از آن در سال ۱۳۷۶ وقتی مجمع عمومی تشکیل شد، بار دیگر من مسئول امور مالی کانون شدم که به دلیل گرفتاری خانوادگی و مشغله کاری و اداری نتوانستم ادامه دهم و این مسئولیت به دیگران واگذار شد.
هادی ابراهیمی: کانون غیراز انتشار اطلاعیه‌ها دست به دعوتنامه و فراخوان عمومی برای گرامیداشت اعضای خود – چه آنهایی که توسط جمهوری اسلامی به قتل رسیده و چه آنهایی که به مرگ طبیعی مرده‌اند – می‌زند و این فراخوان‌ها تنها در سطح فضای مجازی و عمدتاً در خارج از کشور باقی می‌ماند و توان اجرای آن به دلیل جو فشار و اختناق و شانتاژ لغو می‌شود.  شما به عنوان عضوی از کانون نویسندگان ایران چه پیشنهاد و راه حلی ارایه می‌کنید؟
ـ کانون نویسندگان، از روز نخست پیدایش، سمبل جنبش روشنفکران متعهد ایران محسوب می‌شد و هنوز هم این جنبه را حفظ کرده است.  هیچ گاه اجازه ندادند کانون به ثبت برسد و مثل سندیکایی یا جمعیتی مثل نظام پزشکی یا کانون مهندسان یا وکلا، عملیات اجرایی داشته باشد و به دفاع از اعضای خود بپردازد.  هرچه بوده غیررسمی بوده، گاه با خشونت و گاه با نادیده گرفتن مسئولان امور فرهنگی رو به رو بوده.  وابسته به ارگانی نبوده که بتواند برخوردار از قدرت آنان باشد.  طی سالیان، مطلقا اجازه نداده‌اند فراتر از یک نام و جمعی نخبه  برود.  در اندک مجال ۱۳۵۷ تا ۱۳۶۰ کانون می‌رفت تا بلکه نظام و تشکیلاتی برای خود فراهم آورد که آن هم با سد سکندر قدرت رو به رو شد.  از سویی دیگر، عمده وظایف کانون از روز نخست جنبه اطلاع‌رسانی داشته و در این خصوص به وظایف خود عمل کرده است.  گرامیداشت‌ها و پاسداشت‌‌ها هم جزو وظایف اساسنامه و منشورش نیست و بلکه بیشتر جنبه اخلاقی دارد که آن هم در غیبت و بی‌اعتنایی وسایل ارتباط جمعی دولتی و خصوصی محافظه‌کار، معنا پیدا می‌کند.  کانون نویسندگان یک چراغ راهنماست برای آنان که می‌نویسند و در عین حال گوشه‌ی چشمی هم به تعهدات و الزامات بیرونی و درک مسایل اجتماعی دارند.  که خوب البته چنانچه، وضعیت به سامان بود و کانون اجازه تشکیل و تشکل می‌یافت و مجمع عمومی تشکیل می‌‌داد، چه بسا قادر بود در اطلاع رسانی‌‌ها و شکافتن مشکلات نشر و پخش آثار، جدی‌تر عمل کند.  طی ۳۳ سالی که من با کانون مأنوس بودم،  شاهد اعضایی بودم که نخست با شور و حرارت شروع کرده‌اند و سپس با دیدن مشکلات بیرونی، آرام آرام با واقعیت‌های بازدارنده کانون کنار آمده‌اند و پذیرفته‌‌اند نام کانون سمبل جنبش روشنفکری ایران بوده است.  کانون یک نام است که بیش از چهل سال در غیاب احزاب و جمعیت‌ها، که گاه مردم توقع خارج از انتظار از آن داشته‌اند.  خیلی‌ کسان معجزه را نمی‌پذیرند اما به کانون که می‌رسند انتظار معجزه دارند.  اگر واقع بین باشیم طی سالیان فترت، اتفاقا کانون خوب عمل کرده.  نام کانون هنوز هم با خوشرویی و خوش‌بینی برده می‌شود.  در کشوری که طی قرن‌ها، مردم اکثر پادشاهان خود را سر بریده‌اند و اکثر پادشاهان، اکثر روشنفکران را به سیاهچال انداخته و خفه کرده‌اند تا نام و نشانی از آنان باقی نماند، در چنین محیطی، کانون نویسندگان بیش از چهل سال است هنوز نام و آوازه‌ای دارد که دلگرم کننده است که روزی درش باز شود و . . . گاهی با تکرار نام کانون یاد نمایشنامه در انتظار گودو ساموئل بکت می‌افتم.  کسی می‌آید که مثل هیچ کس نیست.
هادی ابراهیمی: در حال حاضر شما در ونکوور کانادا زندگی می‌کنید. ارتباط شما با کانون و به عنوان یک داستانویس پرکار با ناشرین شما در داخل کشور، چگونه صورت می‌گیرد؟
ـ ارتباط من هم مثل اغلب نویسندگان داخل و خارج از کشور با کانون معنوی و برخاسته از دل است.  کانون به رغم کم کاری تحمیل شده برآن هنوز مؤسسه‌ای خوش نام است که خیلی‌ها از عضویت در آن پشیمان نیستند، ولی مجالی برای مشارکت فعال در تعالی آن ندارند.  عملا بخش اداری کانون که شامل عضوگیری است بی‌‌‌کار مانده.  پرسشنامه‌ای توزیع نمی‌شود تا هیأت دبیران تصمیم بگیرد تقاضایی را بپذیرد یا رد کند.  کانون اجازه ندارد جا و مکانی برای خود بگیرد تا اعضای جدید مثلا هفته‌ای یک روز در آن جمع شوند.  خود من بارها متقاضیان جوان را به جلسات مشورتی بردم و آنان حتی پرسشنامه پر کردند، ولی دیدیم که نمی‌توانند رسماً به کسی بگویند عضوی یا عضو نیستی.  من که دو سالی از حضور در جلسات مشورتی دور افتاده ام، از دور که نگاه می‌کنم، این سرنوشت را مشابه سال‌های ۱۳۴۹ تا ۱۳۵۵ می‌بینم که مصادف با دوره فترت محمدرضا شاهی بود.  بین سال‌های ۱۳۵۴ تا ۱۳۵۷ که اولین و دومین کتاب من منتشر شد گاهی فکر می‌کردم چرا دور هم جمع شدن جمعی نویسنده جرم است.  چرا خیلی‌ها از دور به کانون و کانونیان سلام و درود فرستتند و جلو نمی‌آیند.  خوب جمعی می‌ترسیدند، جمعی کار و کاسبی داشتند.  جمعی از بس فعالیت کرده بودند، خسته بودند.  بی‌حوصله بودند.  هرکس به فراخور حال و روزگار خود با کانون برخورد می‌کند.  من برخلاف خیلی‌ها هرگز کانون را فراموش نکرده و نمی‌کنم.  به هر بهانه‌ای درباره‌اش حرف می‌زنم تا درونیات خود را بیشتر درک کنم.  گاهی از خود می‌پرسم آیا کانون به عنوان یک نهاد فرهنگی که زندانی داشته و شهید داده و جور و ستم دیده تا آینده‌ای دور زنده می‌ماند؟
هادی ابراهیمی: برای چاپ یا تجدید چاپ آثارتان در داخل کشور با مشکلی روبرو نیستید؟
ـ چنان‌چه نخواهم به گذشته‌های دور و دورتر بروم و به دوره وزارت پیش از آقای خاتمی اشاره کنم که کراهت داشتم از جلو وزارت ارشاد رد شوم، راستش پس از دوم خرداد، با گسترش فضای سیاسی کشور، رونقی به کتاب و کتابت و روزنامه‌ها و مجله‌ها رو آورد، که شامل اغلب دوستان کانونی شد و من هم جزو بقیه، آثارم مثل گذشته، دو سال و سه سال و گاه هفت سال در ارشاد نماند.  من تا دو سال پیش وضعی مثل بقیه داشتم، اما از دو سال پیش، آرام آرام زمزمه کردند که مجوز آثار برای همیشه نیست و از این پس برای کتاب‌های تجدید چاپی هم باید، بار دیگر مجوز بگیرد.  اما مشکل من یک بدشانسی یا خوش‌شانسی یا عارضه‌ای بود که دچار سرنوشت بخشی از آثار من شد.  و آن این بود که ده عنوان از کتاب‌های من پیش دکتر آرش حجازی مدیر انتشارات کاروان بود.  آرش حجازی همان دکتری است که در لحظه تیر خوردن ندا آقاسلطان، بالا سر او رسید و نحوه جان دادن او را افشا کرد.  تاوان این حضور و اعلام صادقانه نحوه مرگ ندا آقا سلطان نخست برای او عوارض سنگینی داشت که ترکش‌‌های آن مرا هم هدف گرفت.  آرش حجازی با این قضاوت تاریخی، سرنوشت خود و انتشارات کاروان را انداخت زیردست وزارت ارشاد.  آنان نخست جلو فعالیت انتشاراتی او را گرفتند، سپس به هیچ یک از آثار در دست انتشارش مجوز ندادند.  در نتیجه طی دو سال گذشته، ده عنوان از کتاب‌های پر فروش من که قبلا کلیه مراحل ممیزی را پشت سر گذاشته بود، معلق ماند.  این اواخر یکی از ناشران معتبر هر ده عنوان را از وکیل دکتر آرش حجازی خرید و تا ببینیم چه پیش می‌آید.
هادی ابراهیمی: جنبش اخیر چقدر داستانویس ما و شخصیت‌های داستانی‌اش را متاثر کرده‌است؟
ـ جنبش اخیر به دلیل سهمگین بودنش و به دلیل حضور جوانان فعال، مثل یک شوک الکتریکی قوی، همه را مدتی سرگردان و ملتهب کرد.  هم دولتی‌ها و هم ملتی‌ها را وادار کرد به خود آیند و اگر لازم باشد دست به یک بازنگری بزنند.  البته این بازنگری بیشتر و بیشتر شامل نویسندگان دولتی شد و در جبهه آنان پراکندگی و تشکیک بوجود آورد.  اما این که حالا جنبش سبز روی شخصیت‌های داستانی من چه تأثیری داشته، برای قضاوت کمی زود است.  چون سروکار ما با هنر و تکنیک داستان‌نویس است که تا حادثه‌ای ته نشین نشود و غبارها فرو نریزد، حوادث واضح و روشن دیده نمی‌شود تا درباره‌اش بشود نوشت.  ولی قطع یقین جوان‌هایی که انقلاب ۱۳۵۷ را ندیده بودند و گستردگی و همه‌گیری آن را مشاهده و لمس نکرده بودند، شاهد تصاویری از یک جنبش با رنگ سبز شدند که چه بسا همین رنگ سبز بعدها به زمینه و پس زمینه و ساختن فضای داستان‌‌های آینده تبدیل شود.  و خود مضمون‌های تازه‌ای بیافریند.
هادی ابراهیمی: چقدر شما می توانید در تحرک کانون و کمک به اعضای آن در داخل کشور نقش ایفا کنید و راه حل‌ها و پیشنهادهای شما چیست؟ 
– تحرک کانون و کمک به اعضای آن منوط به اوضاع اجتماعی داخل کشور است. اعضای قدیمی کانون هیچ ارتباطی با اعضای جدید و قدیمی کانون ندارند تا بتوانند در تصمیم گیری ها مشارکت فعال داشته باشند. و اما… راه حل من صبوری دوستان کانونی است تا موجب خشم و نفرت بیشتر نشوند. اساسنامه و منشور کانون هرگز ما را به رودرویی با قدرت فرا نخوانده است. هرچه هست از طرق قلم و شرافت قلم میسر است.
علی نگهبان: آیا اسطوره‌های «آدم و حوا»، «مشی و مشیانه» و «جمشید و جمک» را رمان برآورد می‌کنید؟ یا کماکان اسطوره هستند؟
ـ تا جایی تفکیک شده، انواع رمان وجود دارد.  از جمله تاریخی، پلیسی، جنایی، اجتماعی، اسطوره‌ای، روانشناختی، رسالتی، رمان خاطره‌گونه، رمان مستندگونه و دیگر انواع رمان‌ها . . . رمان تاریخی، افسانه‌ای، اسطوره‌ای هم یکی از انواع  رمان‌هاست که براساس متون کهن، قصه‌پردازی می‌شود.  در فارسی داستان اسطوره زیاد داریم.  شاهنامه فردوسی پر است از قصه‌ها و افسانه‌ها و اسطوره‌ها.  اسطوره کیومرث به عنوان نخستین پادشاه روی کره زمین و پسران او سیامک، هوشنگ و تهمورث دیوبند بسیار زیبا سروده شده‌‌اند.  همان طور که می‌دانید جمشید سازنده نوروز پس از شکست به دست ضحاک ماردوش از ایران گریخت و سرانجام در حوالی هندوچین به دست لشکریان ضحاک کشته شد و خود ضحاک به دست فریدون از میان رفت و فریدون سه پسر داشت و . . . یا افسانه هفت خوان رستم و اسفندیار . . . این‌ها همه نظم است.  کاری که من کرده‌ام مثلا جمشید را به نثر نوشته‌ام.  افسانه آفرینش ایرانی – آریایی یا همان مشی و مشیانه را از دل متون کهن بیرون کشیده‌ام و برای بار اول به صورت نثر نوشته‌ام.
علی نگهبان: آیا متن‌های مرجع را به شکل آزاد دستمایه قرار داده‌اید یا وفاداری به مرجع را یک اصل دانسته‌اید؟
ـ کلیه اطلاعات آمده در مراجع را دستمایه کرده‌ و سپس براساس ساخت اسطوره‌ای، افسانه‌ای، گوشه و کنار خود نیز نکاتی بر آن افزوده‌ام.  به عبارت دیگر «سه‌گانه‌های روز اول عشق» فرهنگ نامه‌ای است در قالب و ساخت رمان امروزی که سعی شده به رابطه علت و معلولی هم تا حدودی پاسخ گوید.
علی نگهبان: فکر می کنید چه ضرورتی وجود دارد که متن‌های اسطوره‌ای فراتاریخی به این شکل بازنویسی شوند؟
– من فکر می‌کنم بسیار ضروری است که جوانان ما که اغلب پس از اخذ لیسانس و فوق لیسانس به محتوای مدرک تحصیلی خود مراجعه نمی‌کنند به زبانی ساده‌تر با گذشته تاریخی، افسانه‌ای و اسطوره‌ای خود آشنا شوند. من پس از نگارش این سه کتاب متوجه شدم، خوانندگان جدیدی برای خود کسب کرده‌ام که با دیگر خوانندگان گذشته تفاوت دارند و این باعث خوشحالی من بود که کتاب‌ها در طول یک سال به رغم نثر سنگین آن سه چهار بار چاپ خورد. این بیانگر این است که اگر کمبود‌ها را حس کنیم و سعی در جایگزینی داشته باشیم کسانی هستند که استقبال کنند.
این پرسش و پاسخ در تاریخ ۵ ژانویه ۲۰۱۱ کامل و آماده چاپ شد.
لطفاً به اشتراک بگذارید

Advertisement

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

تازه‌ترین نسخه‌ی دیجیتال هم‌یان

آگهی‌های تجاری:

ویدیوی تبلیفاتی صرافی عطار:

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها:

Verified by MonsterInsights