پنج شعر از صنم نافع
صنم نافع (زادهٔ ۳۱ خرداد ۱۳۶۰ در تهران) غزلسرا و مترجم.
شعر را به صورت جدی از سال ۱۳۸۹ و با چهارپاره آغاز کرد و در ۱۳۹۰ به غزل روی آورد در سال ۱۳۹۲ اولین مجموعه غزل خود به نام ” حقوق ماهیانه ” را توسط انتشارات نصیرا و سپس مایا منتشر کرد. در سال ۱۳۹۳ دومین مجموعه شعری در قالب غزل و چهارپاره تحت عنوان: ما اگر انتخاب میکردیم منتشر شد. انتشار کتاب رفتهام از خویش که بر گرفته از شعر معروف: آمدی قصه ببافی که موجه بروی / در نزن رفتهام از خویش کسی منزل نیست نقطهٔ عطفی در فعالیتهای ادبی شاعر محسوب میشد.
با توجه به تسط شاعر به زبان ترکی استانبولی از این شاعر مجموعهای دو زبانه تحت عنوان: کشتی خاموش و ترجمهء رمان بر خاکهای حاصلخیز اثر اورهان کمال منتشر شده است. کشتی خاموش در بر گیرنده اشعار و ترانههایی به زبان ترکی استانبولی و برگردان فارسی آنها میباشد که به همراه خواهرش آنرا ترجمه کرده است.
آثار صنم نافع: حقوق ماهیانه، ما اگر انتخاب می کردیم، رفته ام از خویش، از تباهی به بعد، من هم دلم می خواست که خوشبخت باشم و ترجمه کتاب کشتی خاموش( مجموعه شعر و ترانه ترکی استانبولی ) ترجمه رمان بر خاک های حاصلخیز اثر اورهان کمال.
۱
فقط انگار در این شهر، دلِ من دل نیست!
کم رسیدست به رویام … خدا عادل نیست؟
نا ندارم که برای خودم اقرار کنم:
ترکِ تو کردن و آواره شدن مشکل نیست
لوطیان خال بکوبید به بازوهاتان:
تهِ دریای غم کهنه ی من ساحل نیست
فلسفه، فلسفه از خاطره ها دور شدی
علتی در پسِ این سلسله ی باطل نیست
اشک می ریختم آن روز که بی رحم شدی …
تا نشانم بدهی هیچ کسی کامل نیست
تا نشانم بدهی عشق جنونی آنیست …
که کسی ارزشِ ناچیز به آن قائل نیست
آمدی قصه ببافی … که موجه بروی
در نزن، رفته ام از خویش، کسی منزل نیست!
۲
حس خوبیست در آغوش خودت پیر شوم
اینکه یک عمر به دستان تو زنجیر شوم
آسمانم شوی و تا به سرم زد بپرم
با نگاه پر از احساس تو درگیر شوم
حس خوبیست نفسهای تو را لمس کنم
آنقدر سیر ببوسم نکند سیر شوم؟
درد اگر از تو به اعماق وجودم برسد
حاضرم دم نزنم تا که زمینگیر شوم
باید ابراز کنم نیت رویایم را
باید از زاویه ی شعر تو تفسیر شوم
یک غزل باشم و تا مرز جنونت ببرم
پر از آرایه و اندیشه و تصویر شوم
اولین تار سفید سر من را دیدی
حس خوبیست در آغوش خودت پیر شوم
۳
درد دارد همیشه دل کندن، درد دارد تمام پایان ها
گم شدن در مسیر تنهایی،گریه کردن به حال باران ها
عشق با روح من گلاویزست، شهر تا بی نهایت افسرده
من چه کردم که باید اینگونه، له شوم از هجوم تاوان ها
آه ای سرگذشت غمگینم، آه ای انتهای رویاها
زخمهایی زدی که می ترسم، از تو و از تمام انسانها
از دل خاطرات وهم آلود، نکند که دوباره برگردی
اتفاقی ببینمت یک روز، باز هم در همین خیابانها
آخرین لحظه های عمرت را، نکند که به یاد من باشی
جان بگیرم دوباره در ذهنت، در میان عذاب وجدان ها
دردها می کشم، نمی میرم ،فال می گیرم و تو می آیی
وحشتی از نگاهت افتاده، توی قلب تمام فنجانها
۴
از تباهی به بعد می خواهم
سرشکسته به انتها بزنم
من در این منجلاب می میرم
بگذارید دست و پا بزنم
کی به این حال و روز افتادم؟
در چه فصلی طراوتم خشکید؟
من خدایی ندارم از امروز
در نمازم که را صدا بزنم؟
از تباهی به بعد حس کردم
زخم درسینه ام نمی سوزد
چشم بستم به روی آدم ها
تا خودم را به انزوا بزنم
آه! بابا! خدا نگهدارت!
حجله تا حجله خون بدهکارم
گریه کن رقص آخر شب را
تا به دستان خود حنا بزنم
من همان سمبل وفاداری
من همان مظهر خیانت هام
دیگر از این به بعد راوی را
در چه نقشی دوباره جا بزنم؟
دیگر از این به بعد می ترسم
مرگ راه نجات من باشد
مغز خود را نشانه می گیرم
دودلم تا که بی هوا بزنم
۵
حفظ کن فاصله را تا به تو عادت نکنم
به زنِ توی غزلهات حسادت نکنم
حرفها دارم و یک عمر نباید بزنم
طبق معمول برو زود، که فرصت نکنم
طبق معمول عذابم بده تا شک نکنم
عاجزم ، پیش تو احساس شهامت نکنم
زندگی بیشتر از ظرفیتم طول کشید
دور کن اسلحه را تا که حماقت نکنم !
با خودم قهرم و تصمیم گرفتم دیگر
از همین ثانیه با آینه صحبت نکنم
«شازده !» پیش تو وُ اینهمه آدم تنهام
در زمین کاش از امروز اقامت نکنم
آسمانی تر از آنی که کنارت باشم
حفظ کن فاصله را تا به تو عادت نکنم
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید