پنج شعر از مریم عبدی
مریم عبدی متولد ۱۳۶۶ تهران، فارغالتحصیل کارشناسی ارشد پژوهش هنر است که یک کتاب هم در سال ۱۳۹۲ با نشر روزگار به اسم «ثبت احوال باران» منتشر کرده است.
۱
*اهلیت شنودن از زخم
خیلی گلو درد دارد این لیوان
که از عصر لب نزدم به نیمهی خالی
به نیمهای خراشیده از اتفاق که پرندههای داخل یقهات را شکار کنم
میان خون، لابه لای دنده ها
سینه خیز از فاصله ها برمیگردم
مزرعهای نی گرفته در صورتت گم شده
و صداهای رگ دار
رگ های آبیات را میبلعد
آن گوشه نشستهای با گوشتی نمک سود
شمایلی مقدس زیر مین
خندههای لثهات در باد تکان نمیخورد
وحشی نشسته در کادر
و روی صورت کنده شدهاش خط میاندازد تا کی؟
از بین جمعیت گرد
کشیده
صورتت را کنار زدم
کنار
کنار
بغداد از پرزهای بینی سر میخورد
از گوشهای فلوجه خون میبارید
و دستی دیگر هویتی مجهول را میپاشید در اسید
بادها تورا میبردند از جغرافیای اندام ها به درههای استخوان ها
و در بریدگی دستها و ستون فقرات تکه تکهات
مگسها تخم گذاری میکردند
صورتت را کنار زدم
مغز از هم پاشیدهی رفیقت در هزار توی دشت ریشه میدواند
کنار میزدم و هنوز تورا “اهلیت گفت” نبود
که ما پارهای از پردهی گوش
اهلی نشستیم در کادر و ژست گرفتیم
و تو هر روز در لباس سیاه گشادت منفجر شدی
و تو هرکجا که رفتی منفجر شدی
چگونه میتوانستم تورا جمع کنم در یک سطر
در کیسهی پلاستیکی مهر و موم
زبانی که سوراخ شده بود معنی تورا از دست داده بود
و کلمات از درزهای خونیاش در میرفت
زبانی به مثابهء زخم زبان در لبههای قرمز لیوان
یعنی به جملات چرکین خودش مست میریخت
بدنی که ریشه کرده به نیمه نیمه ریختن
شاخهاییست واژگون به سلولها
غدهی سرطانی که با مترو میرود سر کار
میرود ولگردی از ته استخوان
تا ته کاسههای چشم
روی تیتر روزنامههای زرد، اینستاگرام زرد، فیسبوک و تلگرام زرد
زردِ زرد بالا میآورد
به وسعت شاشیدن کلمات روی تمام سطرها
سین جیمهایم را از روی موکت جمع میکنم
سین جیمهایم را کلاغها نوک میزنند
دست و پایم را گم میکنم و از غروب میدرم
تو انگار پریسانی از سنگ که ریشه کرده ای در زخم
زیر پلکها فقط زخم
زیر ادامه و هنوزت خم
با پشت دست، سکوت را از دور دهان پاک کردهای
که بر “دلها، مهر است، بر زبانها، مهر است و بر گوشها”
۲
*بشارت انگشتها
دستت را روی شرمگاه زمان بگذار
بگذار به لُکنت بیفتد آن لحظه که روی برف افتاده
جای تن
بگذار خون از ملافه برگردد
توی دریا حل شود
وقتی خون افتاده چشمت
و از حنجرهات سنگ در میآید
توی آبهای گلویت
نام من چگونه ریشه کرده
گُل داده خز بسته
و هنوز زنده است قلبی که لابهلای لجن
غلت میخورد
من در اعماق هر چیز گم شدم و با کِرم های خودم حرف میزنم
من زیرِ زیرِ هر چیز مخفی شدم
موهام را هل میدهم زیر روسری
پا توی شلوارهای سرخ کردم از رگ ها گذشتم
و زیر دستکشها
مورچههای سیاه
انگشتهام را میخورند
وقتی خطهای بدن
تمامی راه را اشتباه میرفتند
خطوط گوشه لب وسط پیشانی جمع میشد
تنی که میان تنها افتاده بود
خط باسنش جمعیت را میشکافت تا به کمر بیاویزد
وقتی که در تاریکی چشمهای تو فسیل ناگهانی بود
و استخوانهای تو در تخت آرام نداشت
زیر لب گفتم “صحنههای سانسور شده”
“صحنههای سانسور شده”
و صدای خرد شون استخوانها در صورتت به تعویق افتاد
کجا بریزم از خودم که تو برداری
جای تنی که روی برف مانده به ملافههای خیس رسیده
و زخم بستری از گوشههای چرک کردهی خیابان
گودال مخفی تن را نبش قبر کن
از شباهت ناگزیر دستها
چشمها
دندانهایت را در کبودی فرو کن
تا بردههای خانه لخته لخته از پنجره برگردند.
۳
*پرسه میان خون و استخوان
وقت ملاقات با اسکلتی تنها
کنار نشستم در گوشت
شاخه گلی پژمرده در غروب که برگهایش را میجویدم
قلبم بود
و در دهانم کف میکرد قهوه های بعد از ظهر
تا کمر بیزارم از خود
و از آن به بعد اعضای بدنم ابزار شکنجهاند
علامت پرسش از طوفانیست
که دهان را در علفهای سرخ و سیاه
جابهجا میکند
گودال را بگو کجا حفر کنم که حفرههای تو نزند بیرون
با تیزی چاقو نرود هواخوری
در جوارحی شاد از خندهها برگرد
سرگیجه از عقبعقب رفتن خاطراتیست بدون درد
بدون عوارض جانبی
بدون جای کبودی از نیمرخ و روبه رو
سرگیجه لای ران های مضطرب توست
با لهجهای غریب به اتفاق از دهان گوزنی مُثله شده در جنگلهای مازندران
که نمیداند انگشتهایش را کجا بگذراد که مثل بهمن از پلههای برقی نریزد
بگو کدام ایستگاه خراشیدهای
که مینیاتور غمگین کبدش را بیرون کشید
کلیههایش را بیرون کشید
ریه و قلبش کف دستش هنوز متشنجاند
کدام ایستگاه گیر کرده لای در
دندهی چپت؟
قتل عام پرندگان در بازوست
در لامسهای که میفهمد این سرنگ است که فوجفوج اوج میگیرد به التهاب
تو اما از روبه رو شلیک کردی
و اعداد دیجیتال را کشتی
فشار را کشتی
دمای بدن و قرمزی آن چراغ راهنما که روی سه مانده بود تا ابد کشتی
باد روی صندلی عقب خشکش زده بود
و مایعی لزج از چشمهای قهوهای توی کاسههای فلزی استریل میریخت
علامت پرسش کجاست
وقتی جمع میکردی اول از پوست
که سمت چپ بپیچی از درد
یا راست
خوانش مستقیم از کمر
لاشهای دیوانه است که در افق محو میشود
۴
*رگ از فاصله گرفتن
در تنگنای حرفهای خراشیده
نشسته قرمزی در شرف سیاه
ای سنگی که از گفتگو برمیداری و کجا کجای کلیه میچرخی
به بیرونروی از سفیدی تهوع برنگرد
که در درون
قلبی شکسته این وسط
با آرایش غلیظ
با آرایشی دلقک وار که کلیهها را به خنده میاندازد
و خنده از هم شکافته
که رگ از پاره بریزد به عصب
در توالتی عمومی با گروه خونی او مثبت
در مربعی تنها
که پشت درش بو گرفته جملههای تگری
از دل و رودهای که به اضلاع میکشی بالا
اشباحی از زیر شلوار در میروند
برنگرد وسط کمر
در کافهای شلوغ
و همینطور به مایع لزج توی فنجان زل بزن
و همینطور با لثههای ملتهب خنده را در دهان تکه تکه کن
زندگی در امعاء و احشای روبه رو
و صدای تیزی که از گلو قربانی میخواهد
پوست را به حاشیه برده
حاشیههای گلمنگلی از روح عرفانی
از رویههای قانونی بیرون
که گوشت اضافه از اسلیمی تو
کادر مناسبی است برای حیرت از نخست
گیر کردهای به زاویههای دید از چند جهت
و زخم شدهای به عمقهای از چند جهت
گوشت را از استخوان جدا میکنی با خنده
و روایت از خطی میافتد به شیپور ابدی
صدای گلوله خورده
صدای سلاح سرد
صدای تغییر فصل از قرمز به بنفش
و کبودی که گوشهی زمان افتاده
به بیرون روی از سفیدی و تهوع برنگرد
که کهربای نشت کرده از روبه رو
از منظرهی شکار خون چشم تو به وقت محلی از چهارراه ولیعصر
تا پهلو به پهلو جویدن از تکههای عصر
و خزندههایی از پیاده رو روی صندلی
روی پا
روی خارش از بیضههای سمت چپ
و وضعیت منحنی شده از مستقیم
به شعاع دیگری
انفجار مویرگهای پاره شده از زیرِ زیرِ زیرِ پلک
پیچیده به فاصلهای بهم خورده زیر گذر
و انروهی از تو زیر فشار پوستی پنهان
زیر رفت و آمد جذبهاز تاریک
ایستاده روی پلهای حیران
۵
*برجستگیهای خیابان
به گلهای فرش ربطی ندارد
هم آغوشی استخوان با کارد
وسط رنگهای قرمز
میان بافت ملیحاش
حتی اگر لبخندی برجسته بزند
دراز دراز افتاده وسط ماجرای عاشقانهی ما
دراز به دراز کش میآییم و با همسایهها تبعید میریزیم از کوچه
تو از من کوتاه بیا
حیاط قدیمی اگر توی دهان آجرهای خودش بزند
فرو نمیریزد از خانه فرار نمیکند به ترمینال
با بلیت یک طرفه
مرزی کشیدهای تا گیجی دامن من
ساقهات در پرزهای رنگارنگ فرو رفته
و اتفاق آنقدر ساده میافتد
که سفیدی بند نمیآید
زخم از خیابان شعار میدهد
دستهای مشت شده در هوا لکههای دامنم را نشانه میروند
و دستمال کاغذی پرچمی میشود از خونمردگی
تنم را با شک برمیدارم از محلهای که قرار نبود
دنبال انگشتهام میگردم
دنبال اثری از پوست که ناشیانه از من فرار میکند
همراه چمدانی پوسیده
اشک غوطه میخورد در هوای ضد عفونی
قدم میزنی در خون دلت
با شرطی که خفهات کرده در پیاده رو
ما اینجا میکنیم که به گلهای فرش ربطی ندارد لرزههای بدن
عرقهای ما ریخته پای ریشههای قومی
قبیلهای
اجتماعی در ما خوابیده و به صورت استتخوانیمان چنگ میزند.
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید
شعر زهر دار و تاثیرگذاری بود. ممنون از ایشون.