پگاه احمدی: غربتِ زبانی، برای اهل قلم، بزرگترین غربت است
پگاه احمدی برای مخاطب پیگیر شعر، نیازی به معرفی ندارد. غیرممکن است کسی ادعا کند که سیر شعر معاصر ایران را پیگیرانه و مجدّانه دنبال کرده است و نام پگاه احمدی به گوشاش نخورده یا شعری از او نخوانده باشد. با این حال، برای مخاطبِ «غیر پیگیر»، مینویسیم که پگاه احمدی کیست و با او دربارهی نگرشاش به شعر، هستی، شرایطی که شاعران مستقل در ایران با آن دست و پنجه نرم میکنند و همچنین دربارهی تاثیرات مهاجرت بر شعر او و به طور کلی، شعر، به گفتوگو مینشینیم، باشد که این مخاطبِ غیر پیگیر نیز ضمن آشنایی با شاعرانگیای که احمدی نه تنها در شعر که چه بسا در زندگی، سرلوحه قرار داده است، به مخاطب پیگیر شعر مستقل و جدی آن مرز و بوم تبدیل شود.
مختصر و مفید بگوییم که: پگاه احمدی – شاعر، مترجم و منتقد ادبی – از شاعران صاحب سبک جریان موسوم به شعر دههی هفتاد در ایران است که از سال ۲۰۰۹ در پی دعوت انجمن جهانی قلم به آلمان مهاجرت کرده است.
از احمدی تا کنون چهار مجموعهی شعر، دو عنوان ترجمهی شعر، یک اثر پژوهشی دربارهی شعر زنان ایران و مقالات فراوانی در زمینهی شعر و نقد ادبی منتشر شده است. ترجمهی آخرین مجموعه شعر این شاعر با نام ”سردم نبود” به زبان آلمانی، بازخوردهای خوبی را در جامعهی غیر فارسی زبان به همراه داشته است. از پگاه احمدی تا کنون شعرهایی به زبانهای انگلیسی، آلمانی، فرانسه و هلندی در آنتولوژیهای مختلف به چاپ رسیده است. شعرهای احمدی اغلب شعرهایی با رویکرد اجتماعی – تاریخیست. وی در سال ۲۰۱۱ میلادی به مدت یک سال نویسندهی مهمان دانشگاه براون در آمریکا بود و در حال حاضر در شهر کُلن آلمان سکونت دارد.
سالهای مهاجرت شما، به مانند سالهایی که در ایران بودید، به سرودن و نوشتن گذشته است. آیا در مجموع، مهاجرت تاثیری بر نگرش شعری شما و رویکردهای هستیشناسانهی اشعارتان داشته است؟ اگر پاسخ مثبت است، دربارهی این تاثیر و تغییر و تحولات احتمالی برایمان بگویید.
واقعیت این است که وقتی در سنی اقدام به مهاجرت می کنید که زبان به مثابهی ابزار ارتباط و آفرینش ادبی، زیبایی شناسی، باورها، علقهها، خاطرات و عواطف شما همگی به سختی شکل گرفتهاند، مهاجرت نمیتواند یکباره موجب تغییر بنیادینی در نگرههای زیستی و ادبی شما باشد بلکه دادههای جدیدی را به شما منتقل میکند که می تواند در قیاس با دادههای پیشین قرار بگیرد و آنچه در این میان مهاجر را به فکر وا میدارد، اغلب شکاف و تعارض میان دادههای جدید و دادههای پیشین است. شخصا بعد از مهاجرت، زمانی که به آلمان آمدم، خیلی از شاعران و مخاطبانِ غیر فارسی زبان، شعرهایم را پیچیده و اندوهبار توصیف میکردند. بعدها در مهاجرت به آمریکا و حشر و نشر با جامعهی شاعرانِ انگلیسی زبان متوجه شدم که شعر امروز دنیا، در قیاس با شعر امروز ایران، شعر واقعبینتر و به لحاظ زبانی آسانیابتریست. این شعر، به هر چیزی در اطرافش دست میزند و انگار زندگی روزانهاش را خط به خط و گاهی با چاشنیِ طنز و شوخی مینویسد. در حالیکه شعر ما دههها و سالهاست که فاقد طنز و شوخیهای کلامی ست.
هرچه شعر امروزِ جهان به لایههای عینیتر و روزمرهتری از زیست انسانی دست میبرَد و آن را آزادانه به معرضِ شوخی، نقد و نگاه میگذارد، ما به لایههای انتزاعیتر، پر گرهتر و پنهانتری در شعر، نقب میزنیم. وضعیت اضطراب یعنی وضعیتی که در آن، اثر هنری، برآمده از هراس و وحشتِ نهادینه شده و برآمده از تمام آن چیزهاییست که سالهاست لِه، فشرده و سرکوب میشود. بدیهی ست که زیست ادبی یک شاعرِ فارسی زبان در قلمرو زبان و فرهنگی دیگر، وضعیتیست توامان: وضعیتِ از دست دادن و به دست آوردن. وضعیتی که در آن، زبان مادری، زبان مقتدر، زبانی که بدان سرفرازید، ناکارآمد میشود. زبان دوم و زبان سوم هم الکناند. یعنی دست کم تا سالها، به کارِ نگارش ادبی شما نمیآیند. غربتِ زبانی، برای اهل قلم، بزرگترین غربت است. اما خاک، فرهنگ و نوع تازهای از زیستن، به مثابهی امکانی برای نگاه و جست و جو، قیاس و پوییدن و درک آنچه در گذشته محلِ فقدان بوده است، از همان آغاز بر مهاجر گشوده است. مهاجرت، آزمونیست برای آزادی درونی و فردی. آزادیای که غالبا با تنهایی مطلق و ایزولاسیون یا به تعبیر نیچه ”انزوا و کویر” همراه است. به هر تقدیر همواره باید در نظر داشت که شماری از شاخصترین آثار ادبی و هنری جهان، محصول مهاجرت و یا تبعید است. به جویس خالق ” دوبلینی ها ” یا استراوینسکی بنگریم . نباید از نرودا، ریتسوس یا محمود درویش که سالهای بسیاری از حیات ادبیاش را در قاهره، بیروت و پاریس در تبعید گذراند غافل بود. ادبیاتِ مهاجرت میتواند بازنمای تحلیلیِ همهی آن چیزی باشد که از کف رفته است یا از منظری امیدوارانه بناست که به کف بیاید و با این همه مهاجرت، زیستن بین دو حفره است. حفرهای که ترکش کردهاید و حفرهای بلعنده که رو به شما دهان گشوده است. مهمترین بحران، بحرانِ تعلق است و این تعلق رفته رفته به ادبیات هم تسری مییابد، بعد مهمترین دغدغه این خواهد بود که به عنوان یک مهاجر چه ادبیاتی میبایست تولید کرد؟ مخاطبِ نویسندهی مهاجر کجاست؟ ادبیاتی که منِ مهاجر تولید میکنم در کدام خاک به پاسخ میرسد؟ چگونه میشود از تعارضات فرهنگی – اقلیمی به برآیندی رسید؟ آیا ادبیاتِ بومی منِ مهاجر، صرف نظر از جلوههای بومی خود که به جاذبههای توریستی ایران میماند، در حوزهی اندیشه نیز زبان مشترکی برای داد و ستد با مخاطب این سوی آبها دارد؟ آیا جلوههای عاطفی و تهییجیِ شعر بومی ما با ارجاعاتِ خاص، در خارج از جغرافیای زبانیِ خود هم کارآمد است یا خیر. به هر تقدیر فکر میکنم باید مرزها و زبانها را شکافت، انسانها، اقوام و ملیتها را شناخت و دست کم با بخشی از ادبیاتِ زندهی دنیا در پیوند و تعامل قرار گرفت و به زبان مشترکی راه یافت. چاره دیگری نیست.
دور شدن از زبان جاری و ساریِ در زادبوم، برای شاعران مهاجر در تمام اعصار دغدغه بوده است. برای شما چطور؟ آیا این امر در ادامهی امر سرایشِ شما یک چالش محسوب میشود؟
بی تردید چالش دشواریست. دوری از زبان مادری در عین حال دوری از تنیدگیِ زبان با تاریخ، هویت فرهنگی – اجتماعی، عواطف، تجربهها و خاطرات است. بنابراین گسست از زبان، گسست از هویتی شکل گرفته و قوام یافته است. زبانی که همه چیز شماست، حالا یکسره ناکارآمد میشود. شما میمانید با زبانی نو و همهی ثقلِ تاریخی – فرهنگیاش. این زبان نو را میدانیم یا میشود بیاموزیم و تکامل ببخشیم اما هرگز ماهیتی زیر پوستی و یگانه با عواطفمان پیدا نمیکند. زبان بیگانه برای یک مهاجر، زبانی بیرونی و مصرفی ست نه زبانی درونی و جوشان.
میشود به این زبان دوم یا سوم، شعر و داستان و مقاله نوشت اما این نوشتهها اغلب عاری از روح و غنای زبان مادری ست.
چرا مجبور به ترک وطن شدید؟ در کل، از اینکه مهاجرت کردهاید رضایت دارید؟ چطور؟
در سال ۲۰۰۹ برای یک فرصت مطالعاتی دو ساله از سوی انجمن قلم به آلمان دعوت شدم. لازم به توضیح نیست که در آن زمان هم شرایط فعالیتهای قلمی در ایران مثل تمامی این سالها، شرایط دشوار و نابسامانی بود. اما دشواریِ فعالیت قلمی، سانسور، فقدان امنیت شغلی و حرفهای، تعطیلی نشریات مستقل، کانون نویسندگان ایران و جلسات و همایشهای مستقل اهالی قلم، تنها بخشی از دلایل من برای پاسخ دادن به این دعوت و ترک ایران بود. علاوه بر اینها، فشارها و سردرگمیها، از همه سو گلو میفشرد و هیچ حوزهای اعم از حوزهی زیست شخصی، از عوارض و لطمات ناشی از این فشارها در امان نبود. حس میکردم باید بقایای سلامت جسمی و روحیام را بردارم و به جایی بروم که بتوانم با امنیت خاطر زندگی کنم و قلم بزنم. در مجموع بله، از معدود مهاجرانی هستم که از اوضاع، بالنسبه راضیام. آرامش و خلوتی شخصی برای مطالعه، تجربه و نوشتن فراهم است. سعی کردهام واقعبین باشم و قدرت انطباق با شرایط مختلف را در خودم تقویت کنم.
شرایط کنونی ایران را برای ادامهی فعالیت جدی شاعران چگونه میبینید؟ آیا ایران امروز بستر مناسبی برای سرودن شعر به صورت جدی و پیگیر محسوب میشود؟ زندگی در مهاجرت چطور؟
نمیدانم … البته شعر که بیشتر محصول رنج، حرمان، فقدان و مشقت است، در هر شرایطی راه را میشکافد و بیرون میزند اما به هر تقدیر بسترِ ادبیاتِ مستقل در ایران، سنگلاخ و پُر خار است.
شعری که در این شرایط تولید میشود طبیعتا بازتولیدِ انتقادیِ همین شرایط است. اینکه چگونه شرایطی است من نمیتوانم از این فاصله، قاضیِ خوبی باشم اما به شهادتِ سالهایی که در ایران قلم زدهام و تعدادی از بهترین شعرهایم به گرمیِ آن خاک آغشته است، میدانم که شاعران آن دیار، جان سختاند. ما فراز و نشیبهای زیادی را در طول این سالها تجربه کردهایم و شعر، همیشه و به رغمِ همه چیز، راه را شکافته و روشن کرده است. در مهاجرت هم در حال بند بازی بین زبان مادری و زبانهای دیگر هستیم. بحرانِ تعلق، بحرانی جدی ست. فکر میکنم شاعران و نویسندگانِ مهاجر، تا سالها بعد از مهاجرت، بر لبههای زبان مادری و زبانهای جوامعِ میزبان بندبازی میکنند. مسئله تنها به دانش زبانی مربوط نیست، روحی و عاطفی هم هست. باید بتوان با زبان، پیوند ساخت. پیوند روحی با زبانِ جامعهی میزبان، اهمیت زیادی دارد. باید زبان مردمان دیگر را دوست داشت، زیر پوست بُرد و با آن ادبیات ساخت. ادبیاتی که زبانِ مشترکِ صلح، عشق، برابری و آزادی ست.
ترجمههایی که از آثارتان به زبانهای دیگر صورت گرفته و چاپ شده، چه بازخوردهایی داشته است؟ آیا شاعر ایرانی نسل ما میتواند امید داشته باشد به اینکه از طریق ترجمهی آثارش، مخاطبی پیگیر و علاقمند، خارج از مرزهای زبان مادری پیدا کند؟
نسخهی آلمانیِ مجموعهی “سردم نبود” و ترجمهی تعدادی دیگر از شعرهایم در آنتولوژیهای غیر فارسی زبان با استقبال مخاطبان مواجه شده است اما در مجموع فکر میکنم، ترجمهی موردی یک یا چند اثر نمیتواند به تنهایی در این زمینه راهگشا باشد. امر ترجمهی آثار میبایست به صورت مداوم و سیستماتیک، از طریق بنیادهای ترجمه صورت بگیرد و معرفیِ شعر شاعران ایرانیِ نسل نو به غیر فارسی زبانان، مستلزم وجود تبادلات و مراودههای فرهنگی منظم با دنیاست. همانطور که در جریان هستید، سالانه همایشهای شعری بینالمللی زیادی در جهان برگزار میشود و ماحصلِ این سمپوزیومها، انتشار آثاریست که از سوی ناشران معتبر، صورت میگیرد و عرضه میشود. شاعران کشورهای مختلف با یکدیگر در ارتباط و تبادل نظر هستند و اساسا سیاستهای فرهنگیِ این کشورها مبتنی بر دوستی و گفت و گوهای فرهنگی با سایر جوامع و ملل است. درحالیکه ترجمهی آثار ایرانی در خارج از کشور، اغلب موردی ست و به صورت مستقل و خودجوش، بدون برنامه ریزیهای کلان و حمایتهای مالی صورت میگیرد و به همان نسبت، نتیجهی کار، در حوزهی کوچکی بازتاب مییابد.
چگونه میتوان هم شعریتِ شعر را حفظ کرد و از شعاری شدن مصوناش داشت، و هم در شعر رویکردهایی به مضامین اجتماعی – سیاسی داشت؟
شعر در همان گام نخست که از واقعیت منتزع میشود و به مجاز و خیال، میگراید، یعنی قاعدهی حقیقت را برهم زده و بر چیزی شوریده است. شعر، محصولِ آشوبی درونی ست. آشوبی که نظم مستقر را به هر شکل، بر نمیتابد. باید فکر کرد که شعر به مثابهی یک حقیقتِ اندیشهگی چگونه میتواند فاقد امر اجتماعی باشد؟ وقتی عشق، امر اجتماعی میشود وقتی کلمه، امر سیاسی میشود، وقتی شاعر با کلمه با عشق با روح و جان خود در رویارویی با اهرمهای حذف قرار میگیرد. وقتی کلمه، سیاسی میشود، شما هرچه بنویسید خود به خود امر اجتماعی – سیاسی تلقی میشود. نوشتن از باور شخصی، عشق شخصی، تنفر شخصی، لذت شخصی، خشم شخصی و خلاصه همه چیز تعبیری سیاسی مییابد. من صراحتا میگویم که شاعر، ذاتا موجودی سیاسی نیست. شاعر موجودی سودایی و شوریده است. مشخصا میخواهم بگویم که سیاسی شدن متن ادبی را سیستمها به شاعران تحمیل میکنند. طبیعی ست که شاعر در اشعارش به وقایع اجتماعی واکنش نشان میدهد اما این به معنی سیاسی بودن نیست. این یک واکنش طبیعی هنرمندانه و یک حساسیت اجتماعی ست اما سیستمهای نظارتی با مانع تراشی و فقدان تلرانس، از متن ادبی، متن سیاسی و در ذهن خود از شاعر، دشمن و چریک میسازند. بنابراین، شاعرانی با نگاه اجتماعی به رویدادها، صرفا نگاه و تاثرِ خود را از وقایع در متن ادبی بازتاب میدهند یا خشم خود را بیان میدارند اما سانسور و سیستم نظارتی میخواهد کلام و جانمایهی آن را در انحصار خود داشته باشد. چنین است که شعر، بدل به امر سیاسی میشود. در پاسخ به پرسش شما، معتقدم حساسیت نسبت به آسیبها و موانع اجتماعی، اگر اصیل و درونی باشد، یعنی تقلیدی، نمایشی و ناشی از تاثراتِ دفعی ( ناگهانی ) نباشد، به همان نسبت، تراوشات طبیعی و درونیتری در متن ادبی به جای خواهد گذاشت و به ورطهی شعار زدگی در نخواهد غلتید و به همین نسبت، برعکس این امر هم صادق است.
آیا کتابی را در دست تالیف، ترجمه یا انتشار دارید؟ لطفا دربارهاش برایمان شرح دهید.
این روزها مشغول ترجمهی مجموعه مقالاتی دربارهی شعر هستم که کار جامع و زمانبری است. ضمنا امیدوارم فرصتی دست بدهد تا به گردآوری شعرهای مجموعهی جدیدم بپردازم.
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
سپیده جدیری؛ شاعر، مترجم، روزنامهنگار و بنیانگذار جایزهی شعر زنان ایران (خورشید) است. نخستین کتابش، مجموعه شعر «خوابِ دختر دوزیست» است. دومین مجموعه از اشعار جدیری با عنوان «صورتی مایل به خون من» به چاپ رسید و «دختر خوبی که شاعر است» مجموعه شعر دیگر اوست. تازهترین کتاب منتشر شدهاش در ایران مجموعه شعر«وغیره . . .» است.
از سپیده جدیری همچنین مجموعهی «منطقی» که داستانهای کوتاه او را در بر میگیرد به چاپ رسیده است. او دو ترجمه از اشعار ادگار آلن پو و خورخه لوئیس بورخس را نیز زیرچاپ بردهاست.