چند شعر از آرش نصرتالهی
آرش نصرتاللهی:
متولد سال ۱۳۵۷، آستارا.
ده سال بیشتر نداشت که پدرش او را پیش استاد کریم صمدزادهی خوشنویس میبرد و پس از سال ها زحمت استاد و آموختن شیوهی نگارش خوش، در ۱۶ سالگی وارد دورهی عالی انجمن خوشنویسان ایران میشود. در سال ۱۳۷۶ آستارا را ترک میکند و پس از تحصیل در دانشگاههای اردبیل و زنجان، تحصیلاتش را در ابتدای سال ۸۳ در مقطع کارشناسی رشتهی مهندسی عمران- عمران به پایان میرساند و حالا ساکن تهران است.
در طی سالهای دههی ۷۰، به برگزاری نمایشگاههای جمعی و انفرادی خوشنویسی پرداخته است و خوشنویسی سه کتاب- سالنامهی پزشکی ایران را نیز که توسط نشر میرماه در نوروز سالهای ۸۵ و۸۴ ،۱۳۸۳ منتشر شد، اجرا نموده است.
آرش نصرتاللهی شعرنویسی را از اوایل دههی ۷۰ در هر دو قالب کلاسیک و نو آغاز کرده و با شرکت در انجمنهای شعر شهرهای مختلف، دوران نخست شعرنویسی خود را در دههی ۷۰، گذرانده است. برگزاری بیش از سی شب شعر و نشت ادبی نیز در گذشتهی او دیده میشود. آثار او چه در حوزهی شعر و چه در حوزهی نقد و نظر، در نشریات کاغذی و سایتهای اینترنتی به طور مداوم چاپ شده است از جمله روزنامههای اعتماد، شرق، اعتماد ملی، روزگار و…، نشریههای تجربه، کارنامه، عصر پنجشنبه، گیلان امروز، گوهران، شوکران، ارمغان فرهنگی، رودکی و… ، سایتهای وازنا، جنوپری، پیادهرو، عصرآدینه، رندان، صحنهها، خزه و…
تعدادی از شعرهای او به زبانهای انگلیسی، سوئدی، کردی و آذری ترجمه شده است.
در سابقهی او دیده میشود:
- دبیر بخش شعر و داستان ماهنامهی ارمغان فرهنگی.
- دبیر بخش شعر آزاد سایت ادبی کندو.
- دبیر بخش گفتوگوهای سایت ادبی پیادهرو.
مجموعه شعرها:
- «رفتهام خودم را بیاورم»/ انتشارات فرهنگ ایلیا/ پاییز ۱۳۸۳
- « تو/تهران/۱۳۸۵»/ انتشارات ثالث/ چاپ ۱۳۸۷
- «فصل کاشتن کلمات»/ نشر چشمه/ چاپ ۱۳۹۰
- «رویاها برگشتهاند؟!»/ نشر چشمه/ دردست انتشار
فهرست جوایز:
- اردیبهشت ماه سال ۱۳۸۶، نخستین جشنوارهی بینالمللی شعر صلح در خانهی هنرمندان ایران با شرکت شاعران ۱۷ کشور، برگزار شد و آرش نصرتاللهی به عنوان یکی از هفت برگزیده، از طرف هیأت داوران انتخاب شد.
- نخستین دورهی جایزهی شعر منصور؛ یادمان شاعر فقید آستارا، منصور بنیمجیدی در تیرماه ۱۳۸۸ در آستارا برگزار شد که آرش نصرتاللهی به عنوان نفر دوم معرفی گردید.
- نامزد دریافت جایزهی شعر نیما مربوط به شاعران برگزیدهی دههی۸۰ شمسی/ سال ۱۳۹۱
[clear]
[clear]
«گلسنگ»
مشغول روییدنم
در ترکی
افتاده بر جان این تختهسنگ
خندهها گمشدهاند فصلها گمشدهاند رنگها گمشدهاند
خوردهام به تاریکی
مشغول روییدنم
در تنگنای ترک
هوا گیر میکند به تیزی سنگ
کلمهها به پایان رسیدهاند
نمیدانم
نمیدانم خیالم را چگونه بدانی؟!
چگونه همرویِ من!
اندوه است
اینکه لمس میکنی
این که میماسد گاه بر دیوارهی ترک
بر دل تختهسنگ
بر ساقهی من
همرویِ من!
از اینها که بگذریم
مشغول روییدنم
مشغول شکافتن
مشغول رسیدن
به خط روشنی افتاده بر روی تختهسنگ!
فروردین۹۱
[clear]
[clear]
«سرزده»
کلنجار رفته بودم با کلمات
با سقف
با دیوار
– تق تق تَ تَ تق تق
شب از جا پرید
– چه کسی میتواند باشد این وقت شعر!؟
در را باز میکنم
وارد این شعر میشوی
میشوی
زیبای سرزده.
اسفند ۹۱
[clear]
[clear]
«بالای دمای ذوب»
یخ بودم چسبیده به تنهایی قله
دریا بودی
که سرازیر شدم
که رد شدم
از جایی که صخره به صخره نزدیک میشود
جراحتی با من است
آشفته
دلگیر هم شدم
که دامنهها دل دادهاند به سکوت
جایی که سد، دهان دره را بسته است
دلگیر سخت سرازیرم
سرازیرم تا تو دریایی
حتا اگر تنهایی تهنشین شود در من
حتا اگر سنگهای این رود نخواهند.
تیر ۹۲
[clear]
[clear]
«خودمانیم»
حالا که شب نشسته روی صورت همه چیز
صورتکها
صورتم را ترک کردهاند
و این که در ته تاریکی
به خوابهای خودش نزدیک میشود
خودم هستم.
اردیبهشت ۹۲
[clear]
[clear]
«با توام جنگ لعنتی!»
برای مردمی که هیولای جنگ به جانشان افتاده
تاریک سوراخی که محل عبور جنگ داخلی است روی دیوار
تنها کودکی که پناه گرفته میان دیوارهای نیمهجان
و سهمگین جنگی که به مرزهای سرزمیناش نزدیک میشود
انفجار
انفجار
انفجار
پوشش خوبی برای سطرهای بالاست!
حالا برای دقایقی این شعر را کنار بگذار
و پس از سه انفجار متوالی
به بوسههایی فکر کن
که زیر آوار ماندهاند
سهمگین تاریک تنها
خاورمیانه در میان باورهای کور
خاورمیانه در میان باروتهای بد
خاورمیانه در میان حاکمان وقت
خاورمیانه در میان کنگره
خاورمیانه در میان نفت
خاورمیانه
خاورمیانه
اینهمه خاورمیانه در میان این شعر، به چه درد میخورد؟!
به چه درد میخورد وقتی موشکهای بالستیک
از خاک خاورمیانه برمیخیزند
از جو این شعر خارج میشوند
و بر سر خاورمیانه خراب میشوند
هان؟! به چه درد میخورد؟!
آهای… خبرگزاریها!… خبرگزاریها!
حواستان کجاست؟
صدای ضجههای مادری میآید از عکسهای خبری
صدای ضجههای مادری
که کودکش را گم کرده در ابتدای این شعر
یک لحظه سکوت کن جنگ لعنتی!
با توام جنگ لعنتی!
صدای ضجههای مادری… خبرگزاریها!… خبرگزاریها!…
این خبر تیر خورده است.
۱۴/۶/۹۲
[clear]
[clear]
«مهاجر»
من یک مهاجرم
از شهر کوچک خودم
به زیبایی بزرگ تو
نه، شهر بزرگ تو که پر است از
تنهایی
«وقت ندارم» «وقت ندارم»
و چیزهایی که نمیتوانم اینجا بگویم.
۲۸/۸/۹۲
[clear]
[clear]
«عکاسی در زادگاه»
خیابانهایی هست
که تنها از زادگاه من میگذرند
خانههایی که تنها در زادگاه من…
کنج کزکردهی چهارراههایی در دست دستفروشان
درختان تابلوهای ایستاده در پیادهرو تابلوهای دور برگردان
همه از همه عکس دارم در این دوردست
نگرانیهایی هست اما
شادمانیهایی که تنها در زادگاه من پیدا میشود
غمهایی که تنها در زادگاه من…
اینها چه از اینها که نمیشود عکس گرفت
از مادریِ مادرم
از پدریِ پدرم.
۱۴/۱۰/۹۲
[clear]
[clear]
«درختان»
درهمایم
قهوهای، سبز، زرد، تیره، روشن
درهمایم دربرابرت ایستاده جنگلدارِ جانی!
دربرابرت با تنههای تبرخورده
با سرشاخههای سرشاخ با سرکشان تو
با برگهایی که بهار را میفهمند.
۳/اسفند/۹۲
[clear]
[clear]
«آگاهی عمومی»
کشتند نوشتیم
کشتند نوشتیم
کشتند نوشتیم
کشتند نوشتیم
کشتند نوشتیم
نوشتیم
نوشتیم
نوشتیم
آنقدر نوشتیم
که پوکهها از کلمهها پر شدند.
پاییز ۱۳۹۴
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید