کرمهای شبتاب کجا رفتند؟
این پرفورمنس همانگونه که از نام آن پیداست، قصد در برانگیختن اندیشه و احساسی فراموششده را دارد، گونهای تلاش و سعی در زنده کردن نوستالوژی و امری فرورفته در اعماق دل و ذهن، اما این بار نه نوستالوژیای فردی نبست به زمان و مکانی فردی و محدود، بل نوستالوژیای جهانشمول نسبت به اندیشه و حسی جهانشمول که در استنباط نهایی از اثر عاطفه و تفکر انسانها نسبت به یکدیگر است، عاطفه و تفکر انسانهای در صلح و آرامش نسبت به خطهای کوچکشده در نقشهٔ جغرافیا و صفحهٔ تاریخ، یعنی نوار غزّه.
این پروفرمنس از فرانچسکا لولیFrancesca Lolli با دستآویزی به کمترین اُبژهٔ ممکن و سادهسازی هر عامل بصری و شنیداری و همینطور حداقل بهرهوری از زمان اجرایی میکوشد تا مخاطب خود را در ابتدا بهدوراز سرگردانی در سیری پیچیده از مدلولها، به سرزمینی اندوهگین و اندیشناک در خود برده و سپس با کوله باری از ” هیچ ” او را در سرزمینی ازدسترفته در دنیای واقعی رها کند، سرزمینی که گویا گذر از مرز و ورود به عرصهٔ آن نه بهواسطهٔ اخبار آلودهٔ تلویزیونی بل تنها بهواسطهٔ دنیای آگاهانه و ناخودآگاهانه ” هنر ” ممکن میشود.
پرفورمنسِ (کرمهای شبتاب کجا رفتند) با زمانی به طول یک دقیقه و سی ثانیه، ویدئویی سیاهوسفید است که در ابتدای آن پرفورمر با بدنی برهنه (تا کمی زیرشانهها) و چشمهای بسته در مرکز تصویر نشان داده میشود، سپس صدای شعر خواندن یک کودک در میان صدای امواج پخش میشود و متعاقباً پرفورمر که صدف در دست اش را به گوش نزدیک میکند و چشمهایش باز میشوند، و درنهایت نیز شوکه کننده ترین قسمت یعنی شنیده شدن صدای گلوله که جاری شدن خون بر سر و بدن پر فورمر، صدای فریاد و شیون و ادا شدن جملههایی عربی را به همراه دارد.
در اینجا برای شروع میشود اولین عواملی که مخاطب با آنها برخورد میکند، یعنی همان صحنهٔ سیاهوسفید و زنِ ایستاده در مرکز آن به همراه صدای امواج و شعر خواندن کودک را مورد تحلیل و بررسی قرارداد.
سیاهوسفید بودن تصویر به همراه نورپردازی شدیدی که منجر به از بین رفتن خطوط چهره و بدن پرفورمر شده است در کنار گریم ساده و البته عجیب او، در اولین برخورد مخاطب با اثر، ساختاری را در نمایان میکند که بهدوراز هرگونه رنگ و لعاب، حس اروتیک و یا استفادهٔ ابزاری از خطوط چهره که همگی سعی در غرق کردن مخاطب در عواطف و عوامل زهرآگین نمایشی را دارند، مخاطب را در گونهای خلاء قرار میدهد که تعلیق حاصله از آن به سیری در راستای خلق معنا و پندارهای از انسان (بهدوراز جنسیت و ملیت) منجر میشود.
میشود گفت چهره و کالبد بهواسطهٔ رنگ سفید و نور شدید بر آنها که منجر به ژست و حرکت خاصی در این اثر شدهاند، بهعنوان نشانههایی از بیرونیترین لایههای بازیگر
External appierence actor با خالی شدن از هرگونه نشانهٔ اضافی که معنا را تضعیف میکند (البته بهدوراز تصنّعی بودن و یا داشتن حالتی کاریکاتور گونه که در آرایش دلقکها رایج است) به کاغذی سفید بدل شده است که بهراحتی آمادگی پذیرا شدن هر نوشته و یا پندارهای که مدنظر پرفورمر است را پیدا میکند.
صدای پخششده در این ویدئو نیز بهعنوان اُبژهٔ دیگر که صدای شعر خواندن یک دختربچه در حال قدم زدن میان امواج است، علاوه بر اینکه بیشک دارای باری نوستالوژیک و شخصی برای پرفورمر است، در این ساختار بهمثابهٔ ابزاری قلمداد میشود که احساسی آمیخته با آرامش کودکانهای را در هر مخاطبی زنده میکند، احساسی که در آن معصومیت و وارستگی دنیای کودکانه بهخوبی خود را نشان میدهد:
(دریا و آسمان، دریا و شنها / اگر تو در آغوشم باشی، ترسها میروند
دریا و خورشید، دریا و آتش / هراندازه گرم کنی من را، بازهم کم است… )
تصویر اولیه در این ویدئو که همراه شنیده شدن صدای امواج و شعر خواندن دختربچه است، درست به همانگونه که در اول بود (یعنی تصویری ثابت از پرفورمر به زیر نور و گریم) تا ثانیه پانزدهم ثابت پیش میرود، اما در این لحظه از پرفورمنس مخاطب با ابژهای تازه یعنی صدف در دست پرفورمر که آن را به گوش خود نزدیک میکند، مواجه میشود، و در اینجا این اُبژهٔ تازه به میدان آمده یعنی “صدف” بهعنوان رمزآلودترین و کلیدیترین اُبژه، منجر به گشوده شدن چشمهای پرفورمر، تاریک شدن صحنه و صدای شلیک گلوله و موشک میشود.
از ثانیهٔ پانزدهم الی پایان دقیقه، همچنان که صدای بمباران و گلوله فضای صوتی این ویدئو را اشغال میکند، جاری شدن خون آنهم در چند نوبت بر سر و بدن پرفورمر که همچنان صدف را در کنار گوش خود نگهداشته است در کنار چهرهٔ بیشتر اندیشناک تا ترسیدهٔ او (که بیشک اجرایی منحصربهفرد و ناب است) همه و همه بهگونهای خوشساخت و هوشمندانه عمل میکنند که میشود گفت برای مخاطب راه گریزی از هم ذات پنداری و تعمق نمیماند، سادهتر اینکه برای چند لحظه مخاطب خود را در مخمصهای میبیند همانقدر که رعبآور، چارهجو.
حال که نقش یکایک عناصر تشکیلدهندهای پرفورمنس کمابیش برایمان روشنشده است، میتوانیم جدای از تکنیکها سری به لایهٔ پیچیدهتری از این اثر بزنیم.، منطبق نبودن صدا بر تصویر علاوه بر اینکه بهعنوان تکنیکی معمول در اکثر آثار این هنرمند با کارکردی پارادوکسیکال در راستای تعلیق مخاطب میان واقع و مجاز محسوب میشود در این اثر کارکردی پیچیده و خاصتری نیز به خود میگیرد، که درنهایت هم منجر به خلق معنا و تأثیرگذاری و زیبایی هر چه بیشتر اثر میشود.
این پرفرومنس در شروع خود با صدای شعر خواندن یک دختربچه، آنهم شعری به زبان ایتالیایی که زبان مادری هنرمند است، و پایانی غیرمنتظره بابیان جملاتی به زبان عربی که متعلق به کشوری آسیایی (در اینجا غزّه) است، مخاطب خود را با قراردادن در لایهای از لایههای دلالتی اثر یعنی لایهٔ فرامتنی Meta text stratum بهواسطهٔ همین تغییر زبان گفتاری آن (بهدوراز در نظر گرفتن معنای لغات) که کنایه و استعارهای با ارجاعات اجتماعی سیاسی است در پارادوکس معنا ساز تازهای قرار میدهد.
(دلیل تأکید بنده بر دلالت اثر به خطهٔ غزّه، تاریخ ساخت اثر است که دقیقاً مصادف با شروع حملات ویرانگر هوایی اسرائیل به این منطقه هست)
این تغییر یکباره که میشود گفت بهواسطهٔ دستاویزیاش به دنیای رمزآلود و ایدئولوژیک ” واژگان ” خود را وارد لایهٔ دلالتگر دیگری یعنی لایهٔ متنی Readability نیز میکند (در اینجا باید لحن و ترتیب ورود و خروج کلمات نیز در نظر گرفته شود) از تعمق برانگیز ترین قسمتهای اثر محسوب میشود و دو دنیای متفاوت از فرهنگ، اسطوره و تمدن غرب و دیگری شرق و البته خاورمیانه را در مقابل هم قرار میدهد، یکی فرهنگی غنی سراپا صلحطلبی و دیگری فرهنگی فقیر و ددمنش! بهدرستی که در دنیای رسانهها جهان اینگونه تقسیم شده است.
آواز خواندن کودک غربی در ساحل و بمباران شدن و فریاد کمک خواهیِ کودک خاورمیانهای در ساحل! این تفاوتی آشکار در دل اثر ” کرمهای شبتاب کجا رفتند ” است، که با اندکی تأمل تمام ساختار هوشمندانهٔ اثر را در خود فروبرده و معنای در اعماق اثر را بر تمام سطوح دلالتی آن میگسترد.
” صدف ” با قرار گرفتن در سطح دلالتی لایه فرا اجرایی Transformability ازآنجاکه بهعنوان نشانهای شعوری عمل کرده و منجر به کشف شهود و نیت در اثر میشود در تحلیل و بررسی این اثر جایگاهی حائز اهمیت پیدا میکند
صداف به علت آنکه در دل خود دریایی مجازی را زنده نگه میدارد، یعنی با نزدیک کردن آن به گوش و شنیدن جریان هوای در آن خیال و خاطرهای از دریا در ذهن زنده میشود، در ساختار این اثر بهمثابهٔ ابژهای عمل میکند که بالعکس طبیعت همیشگیاش با فراتر رفتن از منجر شدن به تجدید خاطره و خیالپردازی باعث تأمل و البته جاری شدن خون نیز میشود! انگار که این صدف میخواهد یادآور این مهم باشد که برای وجدان بیدار و اندیشهای آگاه، کوچکترین شوک نیز جایگاهی منجر به هم ذات پنداری را دارد. صدف در این اثر نمادی از کل ساختار آن است، بدین معنی که حقیقت جاری در این اثر هنری، نه اینکه تنها باید باعث لحظهای دلسوزی سانتیمانتال شود بل باید چنان در دل نفوذ کند که مخاطب درد و خشم را در عمیقترین لایههای خود احساس کند، تا به این واسطه عملی جدی صورت گرفته که شاید باعث نرسیدن شعلههای آتش به انبار کاه او هم بشود!
در پایان، انگار که این پیکر و چهرهٔ سرد و بیروح اما اندیشناک، پیکر و چهرهٔ کشتهشدهای است که از قلب تمدن و فرهنگی غبارآلود بر خواسته تا علیه وجدان عمومی بیتفاوت و سیاستهای آلودهٔ غرب و البته تمام جهانیان اقدامی تأملانگیز کند، و با اشارهٔ انگشت اقلیم ازدسترفته و مردمی سوگوار و ظلم کشیدهای را به آنها نشان دهد که مستحق توجهاند.
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
سلام آقای سراج امیدوارم حالتون خوب باشه
اخیرا به دنبال اشعارتون گشتم اما هیچ جا نتونستم به صورت مجموعه پیداشون کنم امکانش هست راهنمایی کنید مشتاق خواندنشون هستم
الهه درخشان