کلارا کالان و هاروی واینستاین
چاپ دوم رمان کلارا کالان – ترجمه اکرم پدرام نیا با طرحی نو از محسن توحیدیان توسط نشر نفیر منتشر شد. اکرم پدرامنیا مترجم کتاب در اشاره کوتاهی بر چاپ دوم این کتاب توسط نشر نفیر مینویسد:
«برای چاپ هر اثر فقط به محصول و مقصد نهایی فکر نمیکنم و از مدت زمانی که کار را با ناشر شروع میکنم و با اعضای مختلف یک نشر کار میکنم تا روزی که اثر منتشر میشود میکوشم از روابط و کنش و واکنشها با انسانهای این مسیر لذت ببرم و انسانها را وسیلهای برای رسیدن به هدف غایی نبینم. به همین دلیل به نشری که اعضایش، از آغاز تا انجام به روابط زیبای فرد با فرد اهمیت میدهند، احترام میگذارم. کارکنان نشر نفیر با همهی نوپایی مرا از این لذت سرشار کردند.»
این کتاب چندیپیش منتشر شده ولی انگیزه معرفی آن در این زمان بهخاطر یادداشتیاست که مترجم آن خانم اکرم پدرامنیا در صفحه فیسبوک خود آوردهاست. میخوانیم:
«این روزها در میان خبرهای ریز و درشت، خبر رسواییهای اخلاقی هاروی واینستاین، تولیدکننده و مدیر استودیوهای هالیوود، تجاوز و سوءاستفادههای جنسی به جمع بزرگی از زنان و دختران مشهور و گمنام هالیوود ورد زبانهاست. گویی بسیاری از مردان مشهور هالیوود هم از این موضوع خبر داشته، اما سکوت را بر خطر لغو قراردادهایشان ترجیح داده و میدان را برای یکهتازیهای این امپراتور پول و شهرت خالی کردهاند.
برخی از آثار ادبی، مثل رمان «لطیف است شب» اثر اسکات فیتزجرالد، «لولیتا» نوشتهی ولادیمیر ناباکوف و «کلارا کالان» نوشتهی ریچارد رایت، این برخوردهای بیرحمانهی جنسی نسبت به زن را، زیر ذرهبین گذاشتهاند. در رمان «کلارا کالان» یکی از شخصیتهای داستان، اولن داولینگ، فیلمنامهنویس هالیوود، صحنهای از این ماجرای تکراری بهشت هالیوود را، در نامهای، برای دیگر شخصیت داستان، کلارا، اینگونه توصیف میکند:
«خواسته بودی چشمهای از دنیای پرجاذبهام را برایت تعریف کنم؟ گاهی وقتها به ما اجازه میدهند تا زنجیر پایمان را باز کنیم و به دستشویی برویم. یا کنار پنجرهای بایستیم و ماهیچهی گرفتهی کمرمان را کمی بکشیم. یکی از همین لحظهها که کنار پنجره ایستاده بودم، شاهد صحنهای بودم که خلاف نظر تو را دربارهی دنیای من ثابت میکند. ساعت ده صبح از پشت میلههای اتاق زیر شیروانی دیدم سروکلهی کادیلاک یکی از کلهگندهها پیدا شد. چند تا چاکر و نوکر پیاده شدند و پشتسرشان خود آن کلهگنده ظاهر شد، مردی یکونیم متری با کتوشلوار کرمرنگ و کفشهای چرمی دو رنگ و البته سیگار برگی هم بر لب. سپس از گوشهی ساختمان، خانم جوان رعنا و موبوری بیرون آمد (ماشیننویس یا تندنویسی است که در طبقهی سوم کار میکند) و به سوی آن کلهگنده رفت. دخترک، آشکارا، غمگین بود. مشخص بود که حادثهای در حال رخدادن است. نوکرها دور دخترک را گرفتند و او را هل دادند به داخل ماشین بزرگ. درحالی که کلهگنده کراواتش را مرتب میکرد، از زیر پنجره و میدان دید من ناپدید شد. فکر میکنی بعد چه اتفاقی افتاد؟ خب، میدانم که روز خوبی برای ماشیننویس زیبا نبود. دوستت دارم اولن ۷/۲۶/۱۹۳۸ »
پسنگاشت: «دلشکستگی و موفقیت روی یک پارهآجر. پول رایج اینجا دلار نیست، بلکه رؤیاست. رؤیای عجیب و واهی دیدن نامشان بر تابلوهای درخشان و ستایش میلیونها هوادار علاقهمند در تاریکیهای سینماها.» کلارا کالان، ص ۴۱۵
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید