تبلیغات

صفحه را انتخاب کنید

شعری از فاطمه اختصاری

شعری از فاطمه اختصاری

 

کنار آینه یک جفت چشمِ روشن بود
کنار سبزه دو ماهی میان تنگ بلور
کنار سکّه و سیب و سماق، مامانم
نشست آن طرفِ سفره مثل سنگ‌صبور

تمام سال به دنبالم آمدند دو چشم
چهار سایه، سه آدم، برای جاسوسی
که من کجای جهانم؟ کدام خانه‌ی شهر؟
چه وقت شب چه کسی را چگونه می‌بوسی؟

تمام سال وفادارِ دوست تا سرِ مرگ
از اعتماد طنابی به گردنم افتاد
دلم گرفت، دلم مُرد که رفیقم بود
کسی که صندلی زیر پام را هُل داد!
 
تمام سال نگاهم به تیترهای خبر
به عکس چند جوان قبل دستگیریِ‌شان
به یک تصادف مشکوک، اسمِ پاک شده
به خاک کردنِ یک آدمِ بدون نشان

تمام سال پر از استرس، پر از کابوس
که خواب خوش به دو تا چشم من حرام شود
تمام سال به امّید اتفاقی که
بیفتد و همه‌ی غصّه‌ها تمام شود

نشسته‌ام برود سال و خاطراتش هم
میان آینه لبخند می‌زنم به خودم
که روز عید نفهمد چقدر دلتنگم!
که سال کهنه نفهمد چقدر پیر شدم!

میان آینه شمعی که رو به خاموشی ست
و ساعتی که سرِ سال زنگ را خورده
هنوز توی دلم آرزوی آزادی ست
میان تنگ بلورم دو ماهیِ مرده…

برگرفته از مجموعه بت‌ِ بزرگ 

تبلیغات

۱ نظر

  1. Sareh Sokoot

    Fatemeh Ekhtesari

آگهی‌های تجاری:

ویدیوی تبلیفاتی صرافی عطار:

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها:

Verified by MonsterInsights