Advertisement

Select Page

زبان شاخه‌ای است برای حفظ گُل‌ها

گفت‌وگوی اَلن تالمی با ناباکوف  |  برگردان: عباس شکری

 

[show_avatar email=1390 align=left user_link=authorpage display=show_name avatar_size=200]ناباکوف در جایی می‌گوید: در ۲۶ ماه جون۱۹۶۹، اّلن تالمی (Allene Talmey) سردبیر مجله ادبی Vogue در نیویورک با من به گفتگو نشست که متن نوشتاری آن در شماره نخست سال بعد در ماه ژانویه منتشر شد. متن گفتگو را با هم می‌خوانیم.

 

در داستان‌های شما، سحر، جادو، تردستی و هزاران ترفند دیگر نقش اساسی دارند. پرسش من این است که این‌ها برای تفریح و سرگرم کردن مخاطب است یا به دلیل دیگری در خدمت داستان هستند؟

فریب و نیرنگ پیش‌ازاین در طبیعت مشهود بوده و به زیبایی مشاهده شده است. یکی از هدف‌های کاربرد علمی، به تقلید از حیوان‌ها، الگوها و شکل‌های محافظتی اختصاص یافته است. ولی بااین‌وجود، پالودگی روش یاد شده تنها به هدف بیهوده‌ی بقا نیست. در هنر، سبک فردی به‌طورکلی کاری است بیهوده ولی همین سبک فردی به‌مثابه تابعی ارگانیک، سرابی بیش نیست. تردستی که به آن اشاره کردید، درواقع بیشتر به دروغ می‌ماند؛ دروغی که پرواز حشرات را بر بلندای آسمان ممکن بداند. این گفته را می‌توانم چنین خلاصه کنم که؛ عبارتی شوخ طبعانه من در برابر عبارتی نیمه شوخ طبعانه، پشتیبانی می‌کند. تماشاگر سپاس و رضایت خویش را با تشویق و دست زدن برای بخشش و دست‌ودل‌بازی بازیگری که با ماسکِ نقش ناجی زمین را با پراکندن رحمت بر زمین را بازی می‌کند، نشان می‌دهد.

 

در زندگی‌نامه‌تان با نوشتن خاطره، متن و شرح آنچه بر شما رفته است، رخ دادن هم‌زمان رویدادهای ناچیزی که در گوشه گوشه جهان رخ می‌دهند را توضیح می‌دهید. این رویدادها را طوری می‌نویسید که گویا شاعر (کسی که بر صندلی خود در چمن حیاط خانه‌اش در نیویورک نشسته است) هسته‌ی مرکزی همه‌ی این وقایع هست. رابطه این نوع نوشتار با باور شما که تخیل بر ذهنیت مقدم است و ممتاز، چیست؟

هم زمانی رویدادهای اتفاقی که درواقع، واقعیت رخدادهایی که توسط راوی حکایت می‌شود، تنها برای تأیید “حقیقت و واقعیت موجود” است. اگر راوی که بر صندلی نشسته است، امکان استفاده از دوربین داشت تا آنچه رخ می‌دهد را ثبت کند و بر پرده‌ی دیگری نشان دهد، کاری که می‌کرد، نشان دادن رویدادی است واقعی. اما شخصی که شما در پرسش‌تان توصیف کردید، مجهز به صندلی دوربین‌دار نیست و به همین خاطر او می‌بایست بر تخیل خود تکیه کند. در ضمن، من بیشتر و بیشتر به هستی واقعیتِ عینی همه‌ی رویدادها به‌عنوان شکلی از تخیل غیرواقعی توجه کرده‌ام. ازاین‌رو، بیشترین توجه من پیرامون واقعیتی است که وارونه جلوه داده‌ام. ذهن هر چه از واقعیت درمی‌یابد، بدون کمک گرفتن از فانتزی خلاقانه ناممکن است درکی واقعی داشته باشد. قطره آبی که روی شیشه شفاف و صاف جاری است می‌تواند جداسری و تفکیک ارگانیسم تجربه شده را موجب شود.

 

سال ۱۶۹۶ پنجاهمین سال انتشار نخستین کتاب شما را جشن خواهیم گرفت. بین نخستین کتاب شما و جدیدترین کتاب شما؛ آدا چه چیز مشترک است؟ اگر اندیشه و تکنیک شما در طول این سال‌ها تغییر کرده است، چه چیزی هنوز مانند همان روزهای نخست باقی مانده است؟

نخستین کتاب من که مجموعه شعرهای عاشقانه بود، نه پنجاه که پنجاه‌وسه سال پیش به بازار آمد و هنوز هم نسخه‌های بسیاری از آن در سرزمین مادری‌ام پنهانی دست‌به‌دست می‌گردد. ده سال بعد در سال ۱۹۲۶، نخستین رمان من که حکایت عاشقانه پسرانه‌ای که بیشتر قابل‌قبول عامه مردم بود، به زبان روسی در خارج از خاک وطن منتشر شد که بدون تردید، با نوستالژی، یافته‌های نو و اندوه جدایی نوشته شده بود. سرانجام در میان‌سالی و با توجه به‌دقت بیشتر من در زبان انگلیسی، بخشی از کتاب سخنرانی و یادمان‌ها را با همان موضوع پیشین اما این دفعه با وفاداری خالصانه به گذشته، اختصاص دادم. آنگاه‌که در مورد تأثیر این کار در کارهای داستانی من می‌پرسید، باید بگویم؛ تنها داوری من این است که آنچه نوشته‌ام بسیار شبیه “واقعیت” است. در این یا آن داستان‌ام تأثیر چنان قابل‌اعتماد و درست است که دست کمی از صحنه دنده چپ آدم در باغ بهشت ندارد. بهترین بخش زندگی‌نامه نویسنده نه ثبت و ضبط رویدادهای شخصی او، بلکه قصه‌ی سبک و روش او در ادبیات داستانی است. در روشنای چنین برخوردی است که می‌شود رابطه بین نخستین قهرمان زن در داستان‌های من (اگر رابطه‌ای وجود داشته باشد) با آدا در کتاب اخیر را کشف و بررسی کرد. درحالی‌که در طبیعت اگر دو پارک که در آن‌ها گونه‌های شبیه به هم کاشته‌اند و مهندسی و معماری آن‌ها هم شبیه است، تردیدی نباید داشت که آن دو پارک در هر جایی باشند باید مانند هم نمایش داده شوند. در هنر واقعی اما در مورد گونه‌ها بحث نمی‌شوند. حتا انواع این گونه‌ها هم مورد بحث هنر واقعی نیستند. آنچه مورد نظر است، گونه‌ی هنری است که کژراهه رفته و هیچ ارتباط نسبی با دیگر گونه‌ها ندارد. حالا شما بگویید؛ انسانی منحصر بفرد مورد توجه هنر است. کشمش و شیرینی کیک ادبیات داستانی با توجه به گام‌های مختلف از دانه‌ی انگورِ نخستین برگرفته شده است. این‌همه صغرا و کبرا کردم که به شما بگویم؛ پاسخ پرسشتان در مورد آدا پیش‌ازاین داده شده است.

 

گزارش شده که شما گفته‌اید: بیشتر در آینده زندگی می‌کنید تا اکنون یا گذشته. با توجه به دل‌مشغولی زیاد شما با خاطره، لطف کنید و بگویید چگونه این دوگانگی ممکن است؟

البته این‌که من چه گفته‌ام را به‌دقتی که شما ادعا می‌کنید، یادم نیست. اما می‌توانم گمانه زنی کنم که گفته باشم؛ در کار حرفه‌ای به‌جای این‌که به پشت سر نگاه کنم، بیشتر به پیش رو نگاه می‌کنم. بدیهی است که کوشش می‌کنم پیشبرد و تکامل کار را در هر مرحله پیش‌بینی کنم. خواهش می‌کنم به‌دقت توجه کنید تا رونوشت عادلانه‌ای از رد پای مرا در قلمدان کریستال دریابید. کوشش کنید تا شاهدهای من که مدرک گفته‌هایم هستند را پیش از چاپ بخوانید. با طراحی گفته‌های تصور شده که در روند زمان رشد می‌کنند تا واژه واژه کتاب را رقم بزنند، هر سطر کتاب تعلق دارد به اکنون که به‌نوبه خود کاری به اکنون ندارد بلکه افق سایه‌روشن گذشته را نمایش و نشان می‌دهد. با به‌کارگیری چیزهای دیگر؛ مانند استعاره‌های عاطفی، باید اعتراف کنم که همه‌ی ابزار کار داستان‌نویسی؛ خاطره‌ها، تجربه‌ها و چیزهای روشن و نامعلومِ دیگر هماره پیرامون من، بر من و درون من هستند. در محاط المان‌های یاد شده بودن هم سنگ است با لباس شگفت‌انگیزی که ابزار کار استادکار مکانیک یا نجار به آن آویزان است تا او بتواند به هر آنچه می‌خواهد دسترسی داشته باشد.

 

اغلب و به‌طور ناخودآگاه یا صوری با برخی از نویسندگان مشهور جهان مانند بورخس و بکت در ارتباط هستید، آیا به آن‌ها یا دیگر نویسندگان معاصر احساس نزدیکی می‌کنید؟

اوه، با مفسرهایی که درباره آن‌ها می‌نویسند آشنا هستم؛ کُند ذهن، ماشین‌های تایپ شتاب‌زده! آن‌ها می‌توانند بکت را با ماترلینک و بورخس را با آناتول فرانس پیوند دهند. شاید این کارشان بهتر و آموزنده‌تر باشد از سخن‌چینی پشت سر غریبه‌ها.

 

شما در زندگی‌تان شاهد تغییرات بسیار بوده‌اید که گاه نامعقول و گاه ناشناخته بوده‌اند. هماره هم با این تغییرات فاصله‌ای زیباشناسانه داشته‌اید. به نظر خودتان این مقوله موضوعی است که ذاتی شما است یا کیفیتی است که می‌بایست در زندگی پرورش می‌دادید؟

صراحت من در گفتار و در پرده ابهام نگفتن‌ام موجب توهمی شده که منجر می‌شود به همین چیزهایی که شما به آن اشاره کردید. من هرگز به هیچ سبک ادبی، سازمان یا حزب سیاسی و حتا گروه یا مسلک اجتماعی نزدیک نشده‌ام. اما همین‌جا تأکید کنم که پُل “زیباشناسانه فاصله” را آگاهانه برپا کرده‌ام تا بتوانم با روشی که فقط به خودم تعلق دارد دولت‌های تمامیت‌خواه روسیه و آلمان را نقد کنم و سرزنش. نه این‌که شعار بدهم؛ نه، من با رمان‌های “دعوت به مراسم گردن زنی” و “خنده در تاریکی” این دولت‌ها را به سُخره گرفته‌ام. در این رمان‌ها بی‌آنکه مستقیم وارد امور سیاسی بشوم، عملکرد سران دو کشور را از زبان شخصیت‌های داستان نقد کرده‌ام.

 

گوگول در ذات شما شخصیتی بسیار شبیه تذکره‌نویس یافته است. در آینده چه کسی را مناسب خواهید دانست که زندگی‌نامه‌تان را بنویسد و چرا چنین انتخابی می‌کنید؟

این همدلی هم نوعی توهم است. من از خستگی اخلاقی گوگول بیزار نیستم. من از ناتوانی او در توصیف زنان جوان رنج می‌برم. من وسواس دینی او را دوست ندارم. آفرینش‌گری کلام نمی‌تواند وسیله پیوند نویسندگان باشد. زبان فقط شاخه‌ای است که گل‌های دسته‌گل را نگه می‌دارد. او می‌بایست از رمان‌های من ناراحت و عصبانی باشد، زیرا من بی‌رحمانه شخصیت معصوم او را منکوب کردم. بیش از این حتا طرح ناچیزی از زندگی‌اش را به‌طور منسجم بیست‌وپنج سال پیش ارائه دادم که می‌تواند دلیلی برای نارضایتی او باشد. از همه موفق و کامیاب‌تر، چون بر اساس پژوهش‌های ژرف‌تر و دقیق‌تر نوشته شده بود، زندگی چرنیشفسکی در رمان «هدیه» بود. کارها و اثرهای او را سحرآمیز می‌خواندم اما ایمانش مرا بیش از ایمان گوگول تکان داد و مؤثر افتاد. این‌که دریافت و اندیشه چرنیشفسکی چه بود، پرسشی است دیگر. اما دست‌کم شهادت اسناد موجود به سود من است. همین، فقط همین است که از تذکره نویسم خواهم خواست رعایت کند؛ حقیقت ساده، از او می‌خواهم که دنبال چرایی نمادها نباشد، برای جذب خواننده فقط به اسناد مستند تاریخی تکیه کند و نه ظاهرهای مردم‌فریب، از او خواهم خواست به مارکسیسم نپردازد چنانچه به ریشه فرویدیسم در کارهایم.

 

نقشه‌ها و نمودارها – اسناد حشره‌شناسی شما نشان می‌دهد که گروگر سارنسا فقط پشکل سوسک بود و نه یک سوسک واقعیِ حمام یا دستشویی. اکنون همین اسناد ابزار کار شما در آموزش ادبیات در دانشگاه کارنل هستند. چه مواد ضد انعطاف‌پذیر دیگری در نقد ادبی معاصر پیشنهاد می‌کنید؟

همه‌ی سال‌هایی که کار آکادمیک و دانشگاهی کرده‌ام تلاشم این بوده که دانش‌جویان ادبیات را با اطلاعات دقیق در مورد جزئیات، در مورد ترکیب این جزئیات به‌عنوان تولید جرقه نفسانی آموزش بدهم. این آموزش توأم بود با این‌که آن‌ها می‌بایست بدانند کتاب نمرده است. به‌این‌ترتیب، ایده‌های کلی هیچ اهمیتی ندارند. هر احمق و نادانی می‌تواند نظر‌گاه‌های اصلی تولستوی در مورد زنا را در سفیدی‌های بین نوشته‌هایش درک کند. اما برای لذت بردن از هنر تولستوی، خواننده خوب می‌بایست واگن قطاری را تصور کند که فاصله طولانی مسکو تا سن‌پترزبورگ را در دل شب و با آرامش، آن‌هم صدسال پیش طی می‌کند. اینجا است که نمودارها بیشتر مفید به‌فایده هستند. بنابراین مربیان دانشگاه به‌جای تدریس کتاب‌های پرطمطراق سبک هومری و کروماتیک یا فصل‌هایی که احشای درون بدن را بررسی می‌کند، و یا حتا تقسیم‌بندی مزخرف هنرهای تجسمی، می‌بایست نقشه‌ای را به دانش‌جویان بیاموزند که دوبلین را نشان می‌دهد با کوچه‌پس‌کوچه‌هایش. پس‌کوچه‌هایی که در سایه‌روشن‌های نهان و آشکار آن دانشجو رد پای بلوم و استفانی را ردیابی کند. باید جای پای بلوم را روی سنگ‌فرش کوچه‌هایی دنبال کنند که استفانی با دسته‌گلی در آن گُم می‌شود. بدون درک بصری از پیچ‌وخم‌های پارک مانسفیلد، رمان بخشی از جذابیت‌های استریو گرافیک‌اش را از دست می‌دهد، مگر این‌که فساد خانه دکتر جکیل به‌روشنی در ذهن دانشجو بازسازی شود. به باورم ذهن دانش‌جویان را نه واقعیت که مُشتی نوشته‌های مهمل و بی‌ارزش پُر می‌کند. اگر چنین باشد لذت بردن از داستان استیونسِن کامل نخواهد بود.

 

این روزها سخن از «مرگ زبان» و یا «منسوخ شدن کتاب و از رواج افتادن آن» بسیار شنیده می‌شود. نظر شما در مورد آینده ادبیات چیست؟

من زیاد دل‌مشغول کتاب‌های فردا نیستم. آنچه مرا خوشحال می‌کند این است که در بازچاپ و انتشار کارهای من در آینده، اشتباه‌های تایپی اکنون به‌خصوص در فرم کتاب کاغذی، ویرایش شود.

 

به باور شما مصاحبه کردن نویسنده کار درستی است؟

چراکه نه؟ البته که درست است، زیرا به معنای دقیق، شاعر یا رمان‌نویس که شخصیت عمومی نیست، او نه یک قدرتمند عجیب‌وغریب، نه یک عاشق بین‌المللی، و نه کسی است که افتخار می‌کند که می‌تواند با جیم تماس بگیرد. می‌توانم کسانی که کوشش می‌کنند نوشته مرا درک و دریافت کنند، بفهمم. اما نمی‌توانم با کسانی همدلی کنم که می‌خواهند مرا بشناسند. به‌عنوان انسانی نمونه، من هیچ‌گونه شیفتگی ویژه‌ای را ارائه نمی‌کنم. عادت‌های من بسیار ساده‌اند؛ سلیقه من بسیار مبتذل و پیش‌پاافتاده است. دوست ندارم غذای مورد علاقه‌ام (تخم‌مرغ، بیکن و آبجو) را با بهترین لیست غذایی دنیا عوض کنم. بسیاری از دوستان نزدیکم را گاه بسیار ناراحت می‌کنم. چون کارهایی که دوست ندارم و برایش دعوت می‌شوم را با رضایت کامل نمی‌پذیرم و فهرست آنچه مورد انزجارم است را برایشان ردیف می‌کنم؛ کافه‌های شبانه، قایق‌های تفریحی، سیرک، نمایش‌های پورنو، چشمان پُر احساس مردان برهنه با موهایی به سبک چگوارا در بسیاری مکان‌ها. شاید شگفت‌انگیز و عجیب باشد که شخص ساده و معمولی مانند من نمی‌بایست در توصیف خویشتن خویش ناکامیاب بماند. تردید ندارم که برخی گفتگوهای ادبی بسیار بد و عجیب‌وغریب هستند: گفتگوی دانای کل با دست نشانده‌اش، گاه حتا از این هم بدتر؛ سبک فرانسوی؛ پرسشگر می‌پرسد: چه کسی هستید؟ انگار که مصاحبه‌گر می‌خواهد در بازار برده‌فروشان، متای خود را به خریدارها معرفی کند. یادتان باشد که گفتم سبک فرانسوی، لطف کنید و به هفته‌نامه‌های فرانسوی نگاهی بکنید! فکر نمی‌کنم توضیح و تعریف از خودم بتواند به فروش کتابم کمک کند. آنچه در مورد روابط عمومی دوست دارم، فرصتی است که در برابر مخاطب‌هایم به من داده شده تا کارم را بیشتر معرفی کنم نه خودم را. آرزوی من شخصیتی است پذیرفتنی و نه ناخوشایند.

————————-

منبع:

مجله ادبی Vogue در نیویورک، ۲۶ ماه جون ۱۹۶۹

 

لطفاً به اشتراک بگذارید
Advertisement

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

تازه‌ترین نسخه‌ی دیجیتال هم‌یان «ویژه‌نامه‌ی پیوست شهرگان»

آگهی‌های تجاری:

ویدیوی تبلیفاتی صرافی عطار:

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها:

Verified by MonsterInsights