گفت وگویی منتشر نشده با صفدر تقی زاده مترجم و منتقد ادبی
* این گفتوگو در میانه سال ۱۳۹۶ در منزل زندهیاد صفدر تقیزاده انجام شد.
- علی عظیمینژادان: با توجه به مجموعه آثاری که شما از نویسندگان مختلف ترجمه کردهاید شاید به این نتیجه برسیم که گرایش شما در زمینه ادبیات داستانی بیشتر در چارچوب داستانهای کوتاه رئالیستی ساده و بدون پیچیدگی و فاقد هرگونه نماد و استعارههای ادبی دور میزند و چندان علاقهای به کارهای مبتنی بر فرمگرایی و بازیهای زبانی و دارای ساختار پیچیده و بعضا پسامدرنیستی ندارید و حتی به ادبیات ذهنی کمتر توجه نشان دادهاید. البته در کارنامه ادبی شما معدود ترجمههایی مانند نمایشنامه فاجعه ساموئل بکت، داستان کوتاه کمال ولادیمیر ناباکف و خاطره مارسل پروست وجود دارد که در چارچوب متفاوتی از دیگر ترجمههای شما قرار دارند اما در مجموع که به بیشتر ترجمههای شما نگاه میکنیم مثلا با توجه به ترجمه مجموعه داستانهایی که آنتونی برجس در کتابی گزینش کرده بود یا دیگر گزینشهای شما که در مجلات گوناگون از گذشته تا کنون منتشر شده است به این نتیجه میرسیم که وجه غالب ترجمههای شما در چارچوب داستانهای کوتاه رئالیستی است و البته برای من جالب است که رساله پایاننامه دوره فوق لیسانس شما در باره آرا و آثار ویلیام فاکنر بود که بههرحال نوشتههایش بیشتر در چارچوب ادبیات ذهنی و جریان سیال ذهن دور میزند و به نظر میرسد که نوشتن این رساله چندان با گرایشات غالب ادبی شما سازگار نبوده است. دوست دارم که شما در این زمینه بیشتر توضیح دهید؟
صفدر تقی زاده: ببینید شما به فاکنر اشاره کردید. زمانی برخی از منتقدین ادبی آثار او بخصوص اثری مانند خشم و هیاهو را در زمره ذهنی ترین کارهای ادبیات داستانی به حساب می آوردند و از نظر خیلی ها اکثر کارهای او پیچیده هستند اما از نظر من آثار او خیلی هم پیچیده نیستند و اتفاقا به نظر من بیشتر نوشتههای او بسیار روان و قابل فهماند. یعنی فاکنر علاوه بر اینکه شگرد معروف جریان سیال ذهن و تکگویی درونی را در برخی آثارش از جمله رمان خشم و هیاهو استادانه بکار برد؛ در بسیاری از جنبههای دیگر نیز استاد بود. مثلاً داستان کوتاه «تپه» فاکنر که در سال ۱۹۲۲ در نشریه دانشگاه «می سی سی پی» به نام: «می سی سی پین» چاپ شده است در زمره نمونههای برجستهای از مقوله توصیف در عرصه داستان نویسی به شمار می رود. ببینید گرچه فاکنردر برخی داستانهایش از جمله بندیهای بلند و پیچیده استفاده میکند اما در عین حال سنجیده و نافذ می نویسد و تشبیهاتی هم که در خلال آثارش بهکار میگیرد اصلا کلیشهای نیست. در اهمیت و تاثیرگذاری فاکنر همین بس که نویسندهای مانند مارکز بارها اعلام کردهاست که اگر آثار فاکنر را نمیخواند هرگز نویسنده نمیشد. در ضمن به نظر من برخی دیگر از گفتههای فاکنر هم بسیار حایز اهمیت است مانند اینکه: «نویسنده به سه چیز احتیاج دارد: تجربه، مشاهده و تخیل» یا «نویسندگی عرق ریزی روح است».
در عین حال بر خلاف دیدگاه برخی از منتقدین بنده عقیده ندارم که هرکسی بخواهد در عرصه رماننویسی فعالیت کند حتما باید ابتدا درزمینه نوشتن داستان کوتاه تجربیاتی داشته باشد و درواقع از نظر من برای یک داستان نویس موفق الزاما نوشتن داستان کوتاه سکوی پرشی برای رمان نویسی نیست و این اشتباهی است که خیلیها مرتکب میشوند چون رمان و داستان کوتاه دو شیوه بیانی مختلف در عرصه داستان نویسی هستند و هرکسی که مثلا رمان نویس خوبی هست الزاما داستان کوتاه نویس خوبی نیست. مثلاً در کشور خود ما فردی مانند علی محمد افغانی که در کارنامه خود یک رمان بسیار خوب مانند شوهر آهوخانم و اثری متوسط مانند «شادکامان دره قره سو» را نوشت؛ در طول عمر خود هیچ داستان کوتاهی ننوشت اما مثلا نویسنده خوب دیگری مانند اسماعیل فصیح که از دوران پیش از انقلاب تا زمان حیاتش رمانهای متعددی نوشت – از جمله نخستین رمانش با عنوان «شراب خام» که اساسا با همین کار نام خودش را به عنوان یک داستاننویس خوب ایرانی ثبت کرد – در زمینه نوشتن داستان کوتاه هم به تجربیاتی دست زد که چند تا از آنها واقعاً کارهای خوبی بودند و من هم اتفاقا در کتاب شکوفایی داستان کوتاه در دهه نخست انقلاب، یکی از آنها را به نام «زن آل بوتاوه» منتشر کردم و به نظر خودم خواندن این داستان کوتاه به اندازه خواندن یک رمان بزرگ لذت بخش است.
- حالا به لحاظ گرایش شخصی خود شما وقتی یک داستان کوتاه خوب میخوانید بیشتر لذت میبرید یا وقتی یک رمان زیبا و حرفهای میخوانید؟
صفدر تقی زاده: واقعا دقیق نمیتوانم بگویم و اینگونه که شما در ابتدای صحبتهایتان تاکید کردید این گونه نیست که الزاما سلیقه شخصی من به سمت داستان کوتاه باشد. این بستگی دارد به این که کیفیت آن آثار اعم از داستان کوتاه و رمان ها چگونه باشند. مثلا خود شما به خوبی میدانید که من علاقه خاصی به رمان مشهور خانم زویا پیرزاد موسوم به «چراغها را من خاموش می کنم» دارم اما من به همان اندازه از برخی داستانهای کوتاه او نیز که در مجموعههایی چون «طعم گس خرمالو» و «یک روز مانده به عید پاک» گردآوری شده واقعا لذت می برم.
- و اگر اشتباه نکنم نخستین داستان کوتاه خانم زویا پیرزاد نیز درمجله کتاب سخن منتشر شد. مجله وزینی که به صورت سه جلد مفصل در فاصله سالهای ۶۰ تا ۷۱ زیر نظر شما درآمد و در شماره دوم این مجله بود که داستان کوتاهی از خانم پیرزاد با عنوان نیمکت روبرو به چاپ رسید.
صفدر تقی زاده: بله، ممنونم از یادآوریتان. من در آن سالها به خاطر ارادت فراوانی که به استاد پرویز ناتل خانلری داشتم و حتما میدانید که بخشی از ترجمههای من در دوران پیش از انقلاب در همین مجله سخن به چاپ رسید تصمیم گرفتم که در ادامه مسیری که دکتر خانلری در مجله وزین سخن قدم برداشته بود، حرکت کنم و نام آن مجموعهها را هم در ابتدا مجله سخن قرار دادم که البته ناشر آن مجموعه یعنی صاحب نشر علمی شاید به خاطر ادا کردن حق مؤلف از گذاشتن این نام بر روی آن صرف نظر کرد. بههرحال همان دو سه جلدی که از مجوعه کتاب سخن درآمد، برایم رضایت بخش بود.
- با این حال با ملاحظه مجموعه داستانهای کوتاهی که ترجمه کردهاید و گزینشهایی که از داستانهای کوتاه ایرانی انجام دادهاید، آیا نمیتوان همچنان بر این عقیده بود که دلبستگی شما در ادبیات داستانی بیشتر به سمت ادبیات رئالیستی فارغ از پیچیدگیهای ساختاری و روایی است؟ بخصوص داستانهای کوتاه با سبک و شیوه بیانی ساده و روان و بیتکلف و در میان انتخابهای شما خیلی به ندرت اثری در چارچوب ادبیات ذهنی و بعضا پسامدرنیستی ملاحظه میکنیم. درست است؟
صفدر تقی زاده: ببینید من همیشه سعی کردهام که جریانهای مختلف داستاننویسی را در جهان غرب با دقت تعقیب کنم و شگردها و ترفندهای نوین در داستان نویسی آنها را به گونهای به فارسی زبانان معرفی کنم و بخصوص در زمینه داستانهای کوتاه همواره تلاش کردهام که نمونههای متنوعی از آنها را ترجمه کنم. بنابراین در ذهنم ادبیات را به دو گونه ذهنی و عینی (رئال) طبقهبندی نکردهام که از یک فرم خاصی حمایت کنم. بلکه همیشه اولویتم داستانهایی بوده که دارای شگردهای روایی و زبانی خاصی باشند. درضمن من با مطالعاتی که بر داستانهای پست مدرنیستی متداول در دنیای انگلیسی زبان انجام دادهام به این نتیجه رسیدهام که اینگونه داستانها برخلاف تصورغالب گرچه ممکن است که پیچیدگیهای خاص و بازیهای کلامی معینی داشته باشند ولی در ضمن به گونهای نوشته شدهاند که خواننده بتواند با آنها ارتباط برقرار کند و از آن لذت ببرد و الزاماً به این معنی نیستند که مبهم، گنگ و نامفهوم نوشته شده باشند.
- و البته شما سالها پیش در مجله بخارا شماره ۲۹ و ۳۰ مقالهای را از رابرت مورای دیویس با عنوان:«پست مدرنیسم از چه زمانی آغاز شد» ترجمه کردید که نویسنده مقاله استاد زبان انگلیسی دانشگاه اوکلاهمای آمریکاست. ضمن اشاره به آغاز جریان نوین داستاننویسی به شیوه پست مدرنیستی در اوایل دهه ۱۹۶۰ میلادی با انتشار آثاری چون رمان کچ -۲۲ اثر جوزف هلر، وی اثر تامس پینچون و مجموعه داستانهایی از دونالد بارتلمی در پایان مقاله می نویسد:«آری دوران پست مدرنیسم ادبی، دست کم به صورت یک نیروی عینی و آشکار دست کم در آمریکا به پایان رسیده است. نویسندگان یا مردهاند و یا استادانی بازنشسته شدهاند. یا همین روزها میمیرند و یا بازنشسته میشوند…»
صفدر تقی زاده: بله واقعا سپاس از مستنداتی که ارایه می کنید…
- اشاره شد که رساله دوره فوق لیسانس شما درباره آرا وآثار ویلیام فاکنر بود که زیر نظر دکتر احمد آذرمی نوشته شد اما به نظر میرسد که شما به لحاظ سلیقه شخصی به آثار ارنست همینگوی علاقه بیشتری دارید و از میان منتقدان ادبی هم ظاهرا علاقه زیادی به نوشتههای ادموند ویلسون دارید. شاید به این دلیل که او معرف اصلی همینگوی به جامعه ادبی آمریکا بوده است. این نکته را تایید می کنید؟
صفدر تقی زاده: البته من درمجموع برای سه نویسنده آمریکایی یعنی همینگوی، فاکنر و سینکلرلوییس ارزش و احترام فوقالعادهای قایل هستم ولی همچنانکه اشاره کردید از خواندن کارهای همینگوی بیشتر لذت میبرم و او را برترین نویسنده آمریکایی و حتی جهانی میدانم. او درست برخلاف فاکنر که بسیاری از نوشتههایش دارای جملات طولانی است (بطوریکه حتی ممکن است به ۲ تا ۳ صفحه هم برسد) بیشتر داستانهایش دارای جملات کوتاه است یعنی شخصیتهای داستانهای وی حوصله پرگویی ندارند و کوتاه و گه گاه حرف میزنند، انگار میخواهند آنچه را که در درونشان میگذرد پنهان کنند. نثرش ساده و ناب است و بنابراین کسانی که جانبدار جملههای سنگین و پرطمطراق هستند ممکن است نثر او را سطحی و سبک بنامند. اما آنچه که برای من اهمیت دارد این است که هیچ نویسندهای به اندازه همینگوی تا این اندازه میان زندگی و نوشتناش نزدیکی وجود ندارد و بههمین دلیل علاوه براینکه دارای سبک ویژهای در داستاننویسی و پایهگذار نوعی نثر نوین در ادبیات انگلیسی است در میان عموم مردم هم محبوبیت دارد. من بخصوص علاقه خاصی به داستان پیرمرد و دریا دارم و فکر میکنم این اثر، او را برای همیشه جاودانه کرد. البته لازم به ذکر است که تاثیرات فراوان نویسنگانی چون مارک تواین از نسلهای پیشین و شروود اندرسون را بر شیوه نویسندگی همینگوی نباید از نظر دور داشت. امثال تواین و اندرسون در دورههای مختلف پایهگذار نوعی ادبیات جدید جهان انگلیسی زبان بر اساس استفاده از لحن و زبان ساده و موضوعات روزمره بودند که همینگوی نیز در آثار مختلفش از همین رویه پیروی کرد. اما درباره نکتهای که درباره ادموند ویلسون گفتید باید بگویم تردیدی وجود ندارد که یکی از ویژگیهای بارز او کشف استعدادهای تازه در عرصه داستاننویسی بود. هنگامی که همینگوی بیست و پنج ساله بود ویلسون با ملاحظه دو کتاب «سه داستان و ده شعر» و «در زمانه ما» اینگونه نوشت که:«شعرهای همینگوی از اهمیت چندانی برخوردار نیست اما نثر او درجه اول است. او را باید به استثنای شروود اندرسون تنها نویسنده آمریکایی دانست که نبوغ گرترود استاین را حس کرده و از آن تاثیر پذیرفته است. می توان گفت که استاین، اندرسون و همینگوی مکتب تازهای را پایه نهاده اند. نثرهمینگوی عجیب اصیل است و درطرحهای کوتاه خشک و فشردهای از کتاب «در زمانه ما» تقریبا فرم تازهای از خود ابداع کرده است»
ببیند این نکتهها را ویلسون زمانی گفته که همینگوی، هنوز نویسندهای گمنام بود. ویلسون به ۸ زبان مهم دنیا تسلط داشت. از دانش و بینش تاریخی کمنظیری برخوردار بود و به روانشناسی کلاسیک هم مسلط بود و خودش علاوه بر اینکه منتقد ادبی قابلی بود به نمایشنامه نویسی، سفرنامه نویسی، شاعری، نویسندگی و تاریخنویسی هم اشتغال داشت و از عادات نیکوی او میتوان به نوشتن یادداشتهای روزانه اشاره کرد و گفته میشود زمانی که فوت کرد سرش بر روی یکی از دفترهای مخصوص یادداشتهایش قرار گرفته بود که نشان میدهد که او تا آخرین دقایق عمرش مشغول یادداشت برداری بود. از جمله آثار مهم وی میتوان به قصرآکسل، زخم و کمان، به سوی ایستگاه فنلاند، نامههایی درباره ادبیات و سیاست اشاره کرد. خود من هم قصد داشتم که کتابهای مربوط به یادداشتهای «دهه بیست» و «دهه شصت» او را که مجموعهای از خاطرات و یادداشتهای روزانه ویلسون در این دهههای مذکور است، ترجمه کنم که متاسفانه تاکنون موفق به چنین کاری نشدهام.
- در میانه صحبتهایتان شما از فاکنر نقل قولی کردید که فکر میکنم در مصاحبه معروف او با مجله پاریس ریویو مطرح شد (و شما به همراه مرحوم محمد علی صفریان این مصاحبه را برای نخستین بار در مجله سخن شماره آبان ماه ۱۳۴۰ منتشر کردید) در آن مصاحبه فاکنر از جمله بیان کرده بود که یک نویسنده خوب باید در کارهایش از سه عنصر مشاهده، تجربه و قوه تخیل به خوبی بهره ببرد. به نظر خود شما از میان این سه عنصر کدام یک مهمتر هستند؟
صفدر تقی زاده: به نظر من تخیل عنصر مهمتری برای یک نویسنده محسوب میشود و تا آنجایی که تجربیات من نشان میدهد آن نویسندگانی که از قدرت تخیل بیشتری برخوردار بودهاند آثار بهتری را خلق کردند. در واقع آن نویسندگانی که بیشتر بر مشاهده و تجربه تکیه دارند ممکن است که یکی دوبار بتوانند آثار موفقیتآمیزی بنویسند اما برای تداوم کار حتما باید بر قوه تخیل تکیه کرد و تجربه نشان داده است آنهایی که فاقد این قوه هستند در درازمدت نمیتوانند آثار برجستهای را خلق کنند.
- اما فکر نمیکنید که برخی از نویسندگان ایرانی که شما آنها را از جمله بهترین داستان نویسان امروز ایران محسوب میکنید در کارهایشان آنچنان از تخیل قوی بهره نمیبرند مانند زویا پیرزاد و فریبا وفی که به نظرم شما درباره کیفیت نویسندگی آنها بسیار غلو می کنید چون آثار مشهوری که آنها نوشتهاند بیشتر از یک سری مشاهدات و تجربیات ساده و محدود زندگیشان تشکیل شده است و شخصیت زنان آن داستانها مانند رمان «چراغها را من خاموش میکنم» پیرزاد و «رویای تبت» فریبا وفی شخصیتهایی به غایت محافظه کار و سنتی و فاقد پیچیدگیهای لازم هستند و به همین دلیل معتقدم که پس از یک بار خواندن آنها، خواندن دوباره شان فاقد جذابیت کافی است و چیزی برای کشف جدید از جانب مخاطبان حرفهای باقی نمیماند.
صفدر تقی زاده: خب مسلما من خلاف نظر شما را دارم و البته برخی از دوستان نزدیکام مانند دکتر محمدعلی موحد درباره رمان چراغ ها… نظری مشابه نظر شما داشتند. در کل من بر این عقیده هستم که رمانی مانند «چراغها را من خاموش می کنم» حادثهای در ادبیات داستانی ایران بود که هنوز که هنوز است، جای آن دارد که تحلیلهای بیشتری درباره آن انجام شود و همچنین کماکان عقیده دارم که خانم فریبا وفی با هر اثر تازهای که مینویسند همه ما را غافلگیر میکند. این دو نفر ضمن ظرایف نوشتاری که درکارهایشان دیده میشود بهخوبی توانستهاند شخصیتهای زن موثری را در آثارشان تصویر کنند. حالا چه آنها را سنتی قلمداد کنیم و چه مدرن و چه در حد میانهای از سنتی و مدرن. بنابراین در این زمینه با شما هم عقیده نیستم. البته اینگونه هم نیست که سلیقه ادبی من به کتابهای خانم پیرزاد و وفی محدود شود. من اتفاقا برای خودم فهرستی از برترین رمانها و داستانهای کوتاه ایرانی در دهههای گوناگون پس از انقلاب تهیه کردهام که سبکهای مختلفی را در بر میگیرد. از «سمفونی مردگان» معروفی و دل دلدادگی مندنی پور گرفته تا اهل غرق روانی پور و نوش داروی علی موذنی و در عین حال کلیدر دولت آبادی، جبه خانه گلشیری، زمین سوخته احمد محمود و زمستان ۶۲ فصیح و طوبی و معنای شب پارسی پور که همگی اینها در دهه ۶۰ منتشر شدند. همچنین میتوانم به کارهای پست مدرنیستی محمد رضا صفدری در دهه ۷۰ اشاره کنم یعنی مجموعه داستان تیله آبی و رمان من ببر نیستم… و رمانهایی نظیر عقرب روی پله های… آبکنار، نیمه غایب سناپور، اسفارکاتبان خسروی، جنسیت گمشده فرخنده آقایی، پرنده من فریبا وفی..
- و خانم فرخنده آقایی هم که از شاگردان کلاس داستاننویسی شما بودند؟
صفدر تقی زاده: بله ایشان در مجتمع فرهنگ و هنر که در اوایل دهه شصت تشکیل شده بود و زیر نظر آقای حسن جلایر اداره می شد در کلاسهای من حاضر می شدند. از جمله کسان دیگری که به عنوان استاد در این مجتمع حضور داشتند آقای ناصر تقوایی و بزرگمهر رفیعا و نادر ابراهیمی بودند و اساسا آن کلاسها بیشتر برای علاقهمندان به رشته سینما طراحی شده بود. مثلا من در آن کلاسها با خواندن داستانهای مختلف از نویسندگان مطرح دنیا و ارزیابی و تجزیه و تحلیل آنها مطالبی را به هنرجویان تدریس میکردم و آقای تقوایی شیوه تبدیل داستانها به فیلمنامهها را آموزش میداد. علاوه بر خانم فرخنده آقایی خانمها انسیه شاهحسینی و زهره حاتمی و جعفر پناهی نیز به عنوان هنرجو در این کلاس ها حضور داشتند و درچارچوب همین کلاسها بود که خانم آقایی دو داستان کوتاه بسیار خوب نوشتند با عنوانهای راز کوچک و چرا ساکت بمانم که به نظر من هر دو داستان هنوز بسیار خواندنی هستند و حتی در مقام مقایسه با آثار بعدی خانم آقایی در مقام بالاتری قرار دارند و اگر این دو داستان به صورت فیلمنامه درآیند و در سینما به تصویر کشیده شوند هم کارهای زیبایی خواهند شد.
- از نظر شما برای یک نویسنده خوب شدن در درجه نخست قریحه ذاتی و استعداد شخصی آنها بیشتر حایز اهمیت است یا آموزشهایی که بعدها میبینند؟ به عبارتی دیگر از نظر شما نویسندگی بیشتر امری ذاتی است یا اکتسابی؟
صفدر تقی زاده: مسلما اول یک نویسنده باید استعداد درونی داشته باشد بعد در سایه آموزشها قدرت نویسندگی خود را تکمیل کند. مثلا همینگوی که من او را بزرگترین نویسنده جهان میدانم از ابتدا استعداد نویسندگی داشت منتها خود او اذعان کرده که با خواندن آثار مارک تواین قوه خلاقیتش شکوفا شد یعنی در اینجا همینگوی ابراز کرده است که مارک تواین به صورت غیرمستقیم استاد او بوده است. در کل اگر جنم نویسندگی در وجود یک فرد نباشد بهترین آموزهها هم اثری نخواهد داشت. خود من وقتی برای نخستین بار داستانهای خانم آقایی را خواندم واقعا متوجه نشدم که ایشان دقیقا بر اساس آموزههایی که من در کلاسها ارایه میدادم چنین آثاری را خلق کرده یا بر اساس تلاش و استعدادهای شخصیاش که بعدها متوجه شدم که بیشتر بر اساس استعدادهای شخصیاش. چون من به آن صورت نکتههای آنچنان اساسی را درباره قواعد نویسندگی به هنرجویان نمیگفتم بلکه هنگام تحلیل داستانها به صورت غیرمستقیم مطالبی را در این زمنیه بیان می کردم.
- شما از میان منتقدان ایرانی در دوران گذشته نوشتههای کدام یک را بیشتر قبول داشتید؟
صفدر تقی زاده: ببینید بیشتر نقدهایی که در دوران گذشته در مطبوعات منتشر میشدند نوشتههای ساده و سر راستی بودند که به صورت کلی آثار مختلف را مورد ارزیابی قرار میدادند و در آن نوشتهها چندان اثری از اصول فنی و جنبههای علمی و روانشناسی نقدنویسی رایج نبود و میتوان گفت که پس از انقلاب به دلیل چاپ و انتشار ترجمه آثار علمی و فلسفی و تئوریهای جدید نقدنویسی، منتقدان تواناتری ظهور کردند. هرچند مشکل بزرگ نوشتههای آنها فقدان بیان روشن و متمایز بود. در هرصورت از میان منتقدان پیش از انقلاب میتوانم به برخی نوشتههای مفید آقای قاسم هاشمینژاد اشاره کنم که نوشتههای خوب او اکثرا در روزنامه آیندگان منتشر میشد و به تحلیل محتوا و ساختار آثار ادبی به خوبی میپرداخت. همچنین میتوانم به برخی نوشتههای شمیم بهار و حسین رازی نیز اشاره کنم.
- نظرتان نسبت به نقدهای آقای دکتر براهنی چه بود؟
صفدر تقی زاده: به نظر من نقدهای ایشان بیشتر برای ایجاد هیاهو و بحث و جدل در محافل بود. نقدهای او با یک شتاب روزنامهنگارانه نوشته میشد که خصلت مطلق گرایانهای داشت و گرچه در نوشتههایش سعی میکرد که از نظریههای ادبی غربی بهره ببرد اما در مطابقت دادن آن نظریهها با آثار ادبیات داستانی ایران در بیشتر مواقع مشکلاتی ایجاد میشد که همین امر باعث ارزیابیهای افراطی میشد و بحث و جدلهایی را بر میانگیخت.
———–
* این گفتوگو در میانه سال ۱۳۹۶ در منزل زندهیاد صفدر تقیزاده انجام شد.
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
علی عظیمینژادان پژوهشگر فرهنگ و هنر و روزنامهنگار است. در کارنامه فرهنگی او سردبیری مجلاتی چون سیاووشان، برگ هنر و گزارش موسیقی را شاهد هستیم. او دارای مقالات و گفتوگوهای تخصصی در حوزه اندیشه، ادبیات و موسیقی در روزنامهها و مجلات گوناگون چون روزنامههای صبح امروز، آفتاب امروز، همبستگی، اعتماد، شرق، همشهری و مجلاتی چون گزارش، گفتوگو (ارگان مرکز گفتوگوی تمدنها)، خردنامه، همشهری، تجربه، اندیشه پویا، هنر موسیقی، نافه، آفتاب، سایت ادبی هنری حضور و بسیاری دیگر.