گودال
رویا تفتی (شاعر)
گودال
کار من یکی که نیست
این خبر دادنش سخت است
گرفتنش
به نزدیکان دور
با فاصله اعلام کنید
که سختتر است
اعلام کنید من به جایشان گریه میکنم
بگویید گریه را به هر زبانی مسلّطم
بلد شدهام جای تو هم توی خودم
با چند لهجه گریه کنم
تو گریه نکن
قبرستان شده مُشاع مملکتم
و مسلطم
گریه نکن تو
همین دیروز بود انگار
مدرسهی من پشتِ همین مزار
آدم مدرسهاش پشت مزار باشد
تجدید میشود از تعلیمات دینی و مدنی
انقلاب هم تازه ممکن است بشود
جنگ هم
و رانش کند زمین تا پشت همین دیوار
و فاصله در فاصله بیفتد
این شکاف نشانهی آن است
خشک نشده هنوز
یک قدم اما،
جلوتر است از ما
جواب گرفته آیا ؟
یا برای خودش هم هولناک بوده خبر!؟
تمایلش آن لحظه بیشتر به کدام سمت رفته؟
به کی؟
باصفا شده حالا
درختهایش بزرگ
با صدای زنگ مدرسه هم بو توی همسایههاش در نمیآید
برای ما که عادت کردهایم روی چیزها را ببینیم
و میبینیم
مثل همیشه است
روی مورچهها
روی سنگها
روی چهرهها
روی اشکها
رویش کشیده است
ملاقاتش کرده مرگ
من عین شکلات چسبیدهام به ریشههای روسریام
دنبال دانهای که گشته بودم میکارم
این گسل نشانهی آن است
در هر حال
بوی باروت هم بیاید
ملافه هم «راحت شد» بگوید
غافلگیر میکند
اکسیژنِ بازمانده را
و منتظر است
هیچ وقت دیده نمیشود
پشت بعضی چیزها
هر جا باشد
هر چقدر هم که طول بکشد
از دینی و مدنی بیست هم بگیرد
سرش را کامل نمیتواند برگرداند کسی
دانهها کارشان را میکنند
و این گودال نشانهی آن است……