Advertisement

Select Page

یادداشتی بر رمان عشقِ بازی نوشته هادی معصوم‌دوست

 

 

رمان “عشقِ بازی” داستان نوجوانی تا میانسالی کارگردانی سینمایی است به نام بهروز که بصورت غیر‌خطی روایت می‌شود. نفرت، ابزودیسم و بی‌تفاوتی به عنوان ویژگی‌های شخصیتی انسان بخصوص در عصر حاضر موضوع اصلی این رمان است. خاستگاه شخصیت بهروز که داستان حول محور او پیش می‌رود خانواده‌ای است مرد سالار که در آن نقش زن تعریف اجتماعی معینی ندارد. اندیشه‌های پریشان ذهنی بهروز میان آنچه در آن رشد کرده و جامعه هنری که در جوانی و میانسالی به آن راه می‌یابد، دست و پا می‌زند. رفتارهای او در ظاهر برای اطرافیان و حتی خودش، ناشی از نوعی بی‌تفاوتی نسبت به دیگران و خود است در حالی که افراد دورتر از او، تصور دیگری دارند؛ تصویری از مردی احساساتی و روشنفکر که او از خود به جامعه نشان می‌دهد. منتها در انتهای کتاب در می‌یابیم آنچه بهروز در ظاهر از خود نشان داده است خود واقعی اوست. ضمیر ناخودآگاهی که بهروز برای نزدیکان و حتی خودش کتمان می‌کند اما مسیر زندگی او بر اساس همین شخصیت پنهانی شکل گرفته است. او هرگز از گذشته جدا نمی‌شود. سرگذشتی عاطفی که سعی در عبور از آن با بی تفاوتی دارد، تمام داشته او در زندگی است.

 

هادی معصوم‌دوست

 

روایت کننده داستان در بخش‌هایی خود بهروز است و در بخش‌های دیگر شخص ثالثی که نویسنده اثر تلقی می‌شود. این مساله در کنار ساختار غیر خطی داستان، سبب شده است پیشبرد آن هرگز قابل پیشبینی نباشد. زبان داستان و توانایی نویسنده در نگارش جمله‌ها، اثری روان را پیش‌روی ما می‌گذارد که گواه آن است که نویسنده توانسته است به طور نسبی از ابزارها و توانایی‌های ادبی خود در راستای کمک به متن داستان استفاده ببرد. در چندین بخش از رمان، عدم برنامه داشتن برای به سرانجام رساندن خرده قصه‌ها، کمی به اثر ضربه زده است، مثلا داستان در اوج درگیری شهاب و آرش است که آرش نزد نگار می‌رود و به یک‌باره داستانی از گذشته نگار نقل می‌شود و باز دوباره به آرش باز می‌گردیم که این دو داستان سنخیت روایی مشترکی ندارند و این گونه متن از حالت منطقی قصه گویی خود خارج می‌شود و تحت تاثیر احساسات نویسنده پیش می‌رود که می تواند برای خواننده جدی سبب دلسردی شود. بجز چندین مورد مشابه، قصه گویی در اثر مناسب است و هر چه به انتهای کتاب نزدیک می‌شویم بهتر نیز می‌شود.

 

 

پرداخت شخصیت‌ها در داستان، در گرو شناخت بهروز تعریف می‌شود. هیچ یک از شخصیت‌ها بجز بهروز، به تنهایی پرداخت کاملی ندارند. حتی آرش به عنوان پسر بهروز که نقش زیادی در داستان دارد، تا آخر داستان، شخصیت روشنی ندارد و به همین دلیل بخش پایانی کتاب، کمی از باور دور است و بودنش در رمان با توصیف‌های زیادی که دارد شاید ضروری به نظر نرسد. بقیه شخصیت‌ها نیز از میرفتاح که به سبب نمونه‌های مشابهی که از او در جامعه دیده‌ایم و قابل درک است تا بقیه هیچکدام مورد پرداخت قرار نگرفته‌اند. شخصیت اصلی و همه کاره و قابل نقد، بهروز است. خواننده با بهروز روبروست. او را از نوجوانی می‌شناسد و تا میانسالی و لحظاتی که با بیماری دست و پنجه نرم می‌کند، همراهی‌اش می‌کند. اگر این فرضیه روانکاوی را قبول داشته باشیم که می‌گوید انسان حداقل سه شخصیت دارد، شخصیتی که خودش می‌شناسد، شخصیتی که با نزدیکانش دارد و شخصیتی که با آن در اجتماع حضوردارد، ضمیر خودآگاه بهروزِ رمانِ عشقِ بازی، به آنچه از خودش می پندارد نزدیک است. سعی در کتمان آن ندارد و این سبب گردیده، اطرافیان نیز تعریف مشابهی از او داشته باشند. اما چنانچه پیشتر هم گفته شد در پس تمام شخصیت سرد و بی تفاوت او، ضمیرناخودآگاهی است که تحت تاثیر احساسات جریحه‌دار شده اوست. اتفاق‌هایی که هنوز در آن‌ها سیر می‌کند و رفتارهای خودآگاه او واکنشی است به آنچه ناخودآگاهِ او، به آن‌ها دست نیافته است و یا در طلب آن است. بنابراین چهره حقیقی او شبیه چیزی می‌شود که افراد دورتر از او، در وی می‌بینند. در این اثر شاهد تحلیل رفتاری بسیار خوبی از شخصیت پنهانی عینیت یافته بهروز هستیم، ماحصلی که احتمالا باید نتیجه آن را در پسرش و آینده‌ای که پیشِ‌رو دارد جستجو کرد، منتها این مقوله از یک نظر دیگر نیز قابل نقد است؛ تاکید فراوان بر یک نظریه فرویدی که بارها مورد استفاده نویسندگان قرار گرفته است، بدون آن که شاهد کنکاشی فراتر از آنچه پیشتر خوانده‌ایم باشیم، سبب گردیده است مجموعه رفتارهایی که در رمان می‌بینیم همگی تنها تحت تاثیر مساله جنسیت باشند، از میرفتاح گرفته که تمام نشانه‌های وجودی او در کتاب جنسی است تا اتفاق‌های تاثیر گذار زندگی بهروز، همگی از این دست هستند: اعمالی که شهاب به آنها دست می‌زند، زندگی نگار و رویا و حضور آسیه، لقمان، نازی و حتی دلیل دق کردن مادر بهروز. خلاصه شدن تمام موجودیت داستان در رفتارهایی همگروه، سبب می‌شود تحلیل شخصیتی بهروز ضربه پذیر باشد. اگر بی تفاوتی بهروز نسبت به اجتماع را مهمترین ویژگی بیرونی او در نظر بگیریم، این ویژگی تحت تاثیر مجموعه‌ای از رفتارها می‌تواند قرار گرفته باشد و تک بعدی بودن این تاثیرپذیری با وجود غیر‌قابل کتمان کردن اهمیت مقوله اش، پاشنه آشیل رمانِ عشقِ بازی است.

لطفاً به اشتراک بگذارید
Advertisement

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

تازه‌ترین نسخه‌ی دیجیتال هم‌یان «ویژه‌نامه‌ی پیوست شهرگان»

آگهی‌های تجاری:

ویدیوی تبلیفاتی صرافی عطار:

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها:

Verified by MonsterInsights