Advertisement

Select Page

گفت‌وگو با داریوش آشوری درباره فرهنگ، ملیت و جنبش سبز

گفت‌وگو با داریوش آشوری درباره فرهنگ، ملیت و جنبش سبز

 

دموکراسی اساسأ مال جامعه بورژوا و جامعه‌ای است که در آن فردیت معنادار است که در نتیجه مشارکت در قدرت سیاسی معنا پیدا می‌کند و آدم‌ها با رأی خودشان می‌توانند در تعیین سیاست جامعه و دولت و مملکت خود سهیم باشند و تأثیر داشته باشند. این کم‌وبیش در جامعه‌ی ما پیدا شده، چه در آن بخش از حوزه‌ی دینی که بیش‌تر مدرنیزه شده و امواج نواندیشی به آن خورده و عملأ در فضای مذهبی این پیشرفت و تغییر را می‌بینیم. در حوزه روشن‌فکری که همیشه دنبال دیکتاتوری مذهبی یا شاهنشاهی بوده هم همین‌طور

میهن ـ آیدا قجر: دیروز داریوش آشوری ۷۳ ساله شد؛ برای دیدار و گفتگویی به بهانه تبریک تولدش می توان از زوایای گوناگونی وارد شد و آرای او را شنید. زبان شناسی که سال ها در زمینه ی پیشرفت و توسعه ی زبان فارسی تلاش کرده است و با نگاه نقادش در جریان روشنفکری ایران سهیم بوده است.

آشوری در قلمرو علوم اجتماعی و فلسفهٔ مدرن بر دامنهٔ واژگان فارسی افزوده و واژه های برساخته ی او مانند گفتمان، همه‌پرسی، آرمان‌شهر، رهیافت، هرزه‌نگاری، درس‌گفتار،امروز جایی محکم در ادبیات فارسی دارد. از میان آثار او می‌توان به بازاندیشی زبان فارسی، شعر و اندیشه، تعریف ها و مفهوم فرهنگ، ما و مدرنیّت، و عرفان و رندی در شعر حافظ اشاره کرد. «پرسه ها و پرسش ها» آخرین اثر وی شامل بیست و نه مقاله درباره چهره های فرهنگ و سیاست ایران و پرسش های نظری در ایران معاصر است و تیتر این گفتگو را نیز از عنوان آخرین کتاب وی وام گرفته ام..

در این دیدار، با حضور و نظر علی کشتگر (مدیر مسئول میهن) از هر دری سخنی گفته شد؛ از ادبیات و هنر آغاز کردیم و به جنبش سبز رسیدیم؛ جنبشی که از نگاه داریوش آشوری در برابر حکومتی ایستاده که «سرگیجه دارد و تنها گرداننده موتورش، شهوت قدرت است». وی معتقد است که جنبش «می تواند احساس یک ملت بودن را در همه برانگیزد و به همه آموزش دهد و در همه بیدار کند و با برنامه ای سیاست های آینده را تعریف کند که این ها را شامل شود و تنوع زبانی و قومی در ایران را به رسمیت بشناسد». آنچه در پی می آید حاصل این دیدار است..

 

از انقلاب تا امروز، تاثیر سیاست جمهوری اسلامی بر فرهنگ و ادب را چگونه می بینید؟

این سوال وسیعی است؛ شما وقتی می گویید “سیاست”، یک وجه اش تأثیر ایدئولوژی هاست بر ادبیات فارسی؛ چه از سوی دولت و چه اپوزیسیون و جریانات سیاسی که هر کدام از اینها موضوع یک بحث طولانی است..

آنچه که در ۵۷ به عنوان انقلاب اتفاق افتاد در یک شرایط خاص جهانی بود. انقلاب اسلامی را اگر در کانتکست جهانی ببینیم که از نیمه قرن ۱۹ به این طرف، در حوزه ی دنیای مجهز به صنعت، تابع حرکات این مرکز شدند و چیزی به اسم دولت و ملت از دل این تمدنها بیرون آمد؛ در نتیجه یک اتفاق محلی نیست بلکه مربوط به تاریخ جهانی است و درست در زمانی اتفاق می افتد که بزرگترین حرکت اجتماعی قرن بیستم بنام کمونیزم روبه فروپاشی است و همه اینها ترکیب اش با هم است که ایران پسا انقلابی را به وجود می آورد..

در نتیجه همه عوامل با هم بر اساس “اسلام” تاثیرگذار شد و البته اسلام هم طبیعتا نمی توانست مثل صدر اسلام یا حتی ۱۰۰ سال پیش باشد.

اینجا وجود آدمی مثل شریعتی که از اسلام، اید‌ئولوژی ساخت و در واقع به دین، از بابت این که ایدئولوژی است، اعتبار داد مرحله مهمی بود؛ مرحله سکولاریزاسیون اسلام، که تبدیل به جریانی شد که قدرت سیاسی و دولت می خواست و از دینی که همیشه معتقد به آخرت و رستگاری بود به یک دین دنیوی ناظر به دنیای مدرن تبدیل می شد.

این یک وجه؛ وجه دیگر هم ایدئولوژی چپ رادیکالیزم است که از ترکیب آن با گروه اول، قدرتی بسیج شد که توانست رژیم شاه را ساقط کند.

 

پس روشن تر می پرسیم؛ استقرار حکومت اسلامی بعد از انقلاب، چه تأثیری در عرصه ادب و فرهنگ ما گذاشته است؟

یکی از تاثیرات اساسی این است که با بی اعتبار شدن معنای اید‌ئولوژی و فروپاشی اید‌ئولوژی کمونیزم، و نیز با بحرانی که در اید‌ئولوژی اسلامی بروز می کند، ذهن‌ها از قید اید‌ئولوژی آزاد می شود و کوششی رخ می دهد به سوی تفکر ناب.

به همین دلیل ما شاهد یک جریان بزرگ ترجمه متون فلسفی به زبان فارسی هستیم که در قبل وجود نداشت و از دل این جنبش وسیع ترجمه متون فلسفی، جریانی به اسم روشنفکری دینی در می آید که می خواهد وجه ایمانی خودش را حفظ کرده و در عین حال می خواهد نگاه تحلیلی و نقدگرایانه مدرن را نیز جذب کند..

 

اشاره کردید به «بحران در ایدئولوژی اسلامی»؛ آیا ما ناچار به گذراندن تجربه انقلاب بودیم تا بتوانیم از اسلام، اید‌ئولوژی زدایی کنیم و به سمت لائیسیته برویم؟

نه ضرورتا! انقلاب حتما نباید اتفاق می افتاد اما مجموعه شرایطی که به هم مرتبط بود آن را به وجود آورد؛ قدرت شکل گیری نیروهای لائیک و سکولار و رسیدن به دولت سکولار لزوما با یک انقلاب مذهبی همراه نیست.

اگر اروپا به طور مثال که یک دوران بسیار سختی را از قرون وسطی برای رسیدن به دوره تفکر مدرن گذراند و در قرن ۱۹ دموکراسی پیش آمد در دنیای اسلامی هم، در ترکیه از دل دولت سکولار، دوباره جریان مذهبی با آن توانست خودش را سازگار کند.

سلطان عثمانی، جانشین پیغمبر بود؛ ولی خوب! جریان قوی سکولار به رهبری آتاتورک آمد و با زور می خواست ترکیه را اروپایی کند، می خواست حتی خط شان را اروپایی کند و جریان سکولاریزم آتاتورک از رضا شاهی طولانی تر و قوی تر بود و با جنگ جهانی دوم فرونپاشید؛ در واقع بدشانسی بزرگ ایران این بود که جریان حرکت رضاشاهی با جنگ جهانی دوم و اشغال ایران متوقف شد، ولی در ترکیه این گونه نبود و هنوز هم آتاتورکیزم خیلی قوی است.

این بحران اید‌ئولوژی و بی‌اعتباریش نقش خیلی مهمی داشت در آزادی از سلطه اید‌ئولوژی؛ بعد هم ما رفته رفته شاهد بوجود آمدن فردیت هستیم در جامعه خودمان، یعنی آدمها اجازه داشته باشند با مغز خودشان فکر کنند.

در شرایط قبل از انقلاب اگر کسی خلاف رأی عام حرفی میزد سریع برچسب مامور سی آی ای به او می زدند، یعنی روشنفکری ما هم حالت گله‌ای داشت ولی بعد از انقلاب انسانها یواش یواش توانستند فکر کنند و دنبال حق خودشان باشند.

حتی جنبش زنان هم برای خودشان فردیت قائل شدند تا بتوانند نه فقط به عنوان یک زن بلکه به عنوان یک انسان، حق شهروندی و انسانی داشته باشند.

این قضیه در ادبیات هم انعکاس خودش را داشت؛ یعنی ادبیاتی که به شدت اید‌ئولوژی زده بود و در واقع ادبیات در خدمت خلق بود اگر داستان یا شعری مینوشتی باید در خدمت خلق می بود؛ از شعر شاملو تا دیگران.

این جریان شکست و هر کسی این آزادی را پیدا کرد که با حس و شعور خودش حرف بزند و بنویسد و این موج، ادبیات و داستان نویسی جدید را نیز شامل شد اما شعر پس رفت و این شاید از نتایج دوره گذار است که شعر، آن قدرت و تاثیرگذاری همیشگی و تاریخی را در عرصه اجتماعی ما ندارد. سینما هم به شکل مستقل به وجود آمد و حتما نباید حتما تم سیاسی داشته باشد که پسندیده شود بنا بر این، در مجموع از لحاظ اثرگذاری فرهنگی روند پشت انقلاب چه به عنوان مقاومت در مقابل حکومت و چه به عنوان آزاد اندیشی، روند مثبتی داشته و واکنشی است که در عین حال کنش محسوب می شود.

 

شما به سینما اشاره متمایزی داشتید؛ این یعنی با شکستن ایدئولوژی، این بخش توانسته روند درستی را طی کند؟

صحیح و غلط معنای روشنی ندارد، هر جامعه‌ای با تاثیر نیروها بر هم یک روندی پیدا می کنند ولی این که چه طور شد که در قرن ۱۹، دوگل و تولستوی پیدا شد و این که چرا ما نداریم جواب روشنی ندارد، همه جا نمی شود توقع داشت که مانند فرانسه و نویسندگان فرانسوی شود، مهم این است که راه خودش را پیدا کرده. البته لزوما همه عوامل و عناصرش به یک شکل و با هم رشد نمی کنند،همان طور که این موج مدرنیته مثلا در چین نرفته، در ایران هم تا حدی که استعداد وامکانات جامعه اجازه می داده چنین موجی پیدا شده اما به نظر می رسد که سینما به دلیل این که زبان تصویر و زبان جهانی را داراست و به زبان محاوره ای تکیه ندارد شانس بیشتری برای رشد داشته.

 

خوب! برگردیم به تاثیرپذیری جامعه از تغییرات در حوزه های شعر و ادبیات…

من سالهای سال است که از ایران بیرونم ولی این درست است که این تاثیرات عمیق و فرهنگی و تاریخی است و خود به خود از بین نمی رود؛ ناسیونالیزم ایرانی در طبقه متوسط قوی است و زبان ما زبان فرهنگی است و برخی خیال می کنند مهمترین فرهنگ عالم است؛ البته شاید از نظر شاعرانگی یکی از مهمترین ها باشد اما سوال این است که ما با آن شعر و ادبیات چه نسبتی داریم و آنها را چگونه می فهمیم مثل شعر حافظ و سعدی؛ خیلی مهم است که چند نفر می توانند حافظ را درست بخوانند، حالا فهم معنا و تفسیر معناش داستان پیچیده ای است که حافظ با بازی هایش با زبان صوفیانه و عارفانه در کلام فارسی این معانی را لا یه به لایه قرار داده (که خود من در کتاب «عرفان و رندی در شعر حافظ» به دنبالش بودم) پس سینه زدن و پرپرزدن برای سعدی و حافظ و فردوسی در فرهنگ ما هست اما این که چقدر حضور دارد در حوزه اجتماعی به نظر من مساله جدی ای نیست؛هرچند این حالت عاطفی و هیجانی در ما قوی است.

 

برخی همین حالت عاطفی و هیجانی که به آن اشاره کردید را خطرناک می دانند و معتقدند تاثیر عاشقانه هایی از جنس حافظ و نوع ارادت بی حد و مرز عاشق نسبت به معشوقش اگر در عرصه سیاست وارد شود فاجعه آفرین است؛ مثلا اتفاقی نظیر رابطه مریدی و مرادی سیاسی در نسبت بسیجیان و ولی فقیه؛ از سوی دیگر برخی بر این باورند که تأثر جامعه از عاشقانه هایی از این جنس، بر فضای خشن و بیرحم سیاست که خیلی چیزها را قربانی هدف می کند تأثیر مثبت می گذارد و مفهوم عشق می تواند اندکی رحم و دوستی را بیشتر کند؛ شما این دو گرایش را چگونه می بینید؟

من گمان نمی کنم عشق عارفانه در فضای سیاسی تاثیر مثبتی داشته باشد، به هرحال ناگزیر رابطه مرید و مرادی را میتوان همه جا دید، چه گوشه خانقاه، چه کنج مسجد و چه در فضای عمومی و سیاسی. در دنیای سیاسی مدرن، حساب و کتاب وجود دارد و ما امروز بعد از مارکس و نیچه و میشل فوکو خیلی مسائل در رابطه با روابط قدرت می دانیم که چه طور گفتمان ها تولید می شوند و زمینه و ضرورت هایی است که این گفتمان ها را تعیین می کند، برخی گفتمان ها به همین چیزهایی که اسطوره سازی قدرت و شخصیت نام دارند میرسد. چه شیخ خانقاه باشد، چه شاهنشاه و چه ولی فقیه، فرقی نمی کند، باز همین داستان است ولی دنیای مدرن، اسطوره شکنی در ذاتش است و کریتیک نیز همین طور، خودآگاهی و کم و بیش نسبی کردن همه چیز و این که هیچ کسی ولی مطلق نیست در ذاتش است.

 

برخی معتقدند این اشکال از زبان فارسی و نارسایی آن است و در نسبت سنجی میان زبان فارسی و مقوله دموکراسی می گویند زبان فارسی تامین کننده رهایی و آزادی نیست…

زبان باید خودش را با تحولات آداپته کند، مثلا مجلس به معنای پارلمان نبوده اما با مشروطیت تحول را پیدا کرده و به معنای پارلمان شده و این ناگزیر است؛ در بستر فرهنگ ما خیلی کلمات نبودند و دموکراسی هم نبوده و ما از راه ترجمه تدریجا و با توجه به تنگناهای زبانی آشنا می شویم، به همین دلیل است که من ۳۰ سال است دنبال مساله زبان هستم، تئوری «زبان باز» را هم عرضه کردم؛ زبانی که تغییر پذیری را قبول می کند؛ زبان ما زبانی است که بر اساس قواعد خودش می تواند مشتق سازی کند. ولی وقتی یک مشتقی ساخته می شود بر اساس قانون خودش مقاومت می شود و این مقاومت از سوی فرهنگی است که هیچ تغییری را در خود قبول نمی کند و به زور خودش را جای می اندازد؛ مدل زبانی باید با کار فرهنگی و زبانی تغییر کند و مفاهیمی هم بومی خواهند شد.طبیعتا یک شبه و یک باره نمی شود، چون در فضای عمومی بر آنها کار نشده و تغییرات و گستردگی لازم را نیافته است.

 

اگر بپذیریم که در روند بعد از انقلاب تا کنون، شناخت جامعه نسبت به عرصه دین و ایدئولوژی متفاوت شده؛ نتیجه این تفاوت چیست؟ آیا می توان گفت که مثلا در جامعه ما امروز مدارا بیشتر شده؟

مساله ای که شما به عنوان «جامعه ما» مطرح می کنید در واقع مختص به یک جمع نخبه و خاص است که حداکثر چند شهر بزرگ و تهران را در بر می گیرد و کسانی را که با ادبیات و فرهنگ و سیاست سر و کار دارند؛ اما بخش عمده جامعه ایران، بیرون از شهرهای بزرگ ساکن هستند.

در نتیجه وقتی ما جامعه را می خواهیم مد نظر داشته باشیم در رابطه با یک تنوع بزرگ صحبت می کنیم که خیلی جاها را هم دقیقا اطلاع نداریم.

زمانی فکر می کردند که نخبگان تولید کننده ادبیات و فلسفه یک آمارگاند اجتماعی دارند و زیر پرچم پیشرفت جامعه هستند که تاثیر ایدئولوژی قرن بیستم بود اما امروز چنین نیست و شاید تاریخ معنای خود را از دست داده است.

در نتیجه باید حوزه ی حرف خودمان را خیلی محدود کنیم؛ وقتی راجع به خودمان حرف میزنیم یک حوزه محدود اجتماعی است، در این حوزه اتفاقات مهمی افتاده مثل شکسته شدن فضای بسته ایدئولوژی؛ اندیشه ای که رابطه خود را با مرجعیت می بندد ـ حالا چه ارسطو باشد چه پیغمبرـ و می خواهد بر مجرای خود حرکت کند؛ مثلا روشنفکری دینی که در جامعه باید خیلی جدی گرفته شود، این روشنفکری، کریتیک را از فضای مدرن آموخته و این عامل مهمی است و به این معناست که یک برش جامعه ایرانی در طبقه متوسط مدرنیزه شده و فردیت در آن و منافع شخصی معنا پیدا کرده و دیگر دنبال چریک فدایی راه نمی افتد و فهمیده که باید سر جای خودش بایستد. آن هوشیاری طبقاتی که در قبل وجود نداشت الان کم و بیش در طبقه متوسط و شهرنشین ما بوجود آمده و ادبیات و هنرش هم مدرنیزه شده وبا ادبیات و هنر جهانی هم پیوند و ارتباط پیدا کرده.

 

بنابراین در جامعه ای که ساختارش استبدادی است، به نظر شما تا چه قدر زمینه های اجتماعی دموکراسی نسبت به گذشته به وجود آمده؟

دموکراسی اساسا مال جامعه بورژوا و جامعه ای است که در ان فردیت معنادار است که در نتیجه مشارکت در قدرت سیاسی معنا پیدا می کند و آدمها با رای خودشان می توانند در تعیین سیاست جامعه و دولت و مملکت خود سهیم باشند و تاثیر داشته باشند.

این کم و بیش در جامعه ما پیدا شده، چه در آن بخش از حوزه دینی که بیشتر مدرنیزه شده و امواج نواندیشی به آن خورده وعملا در فضای مذهبی این پیشرفت و تغییر را می بینیم.

در حوزه روشنفکری که همیشه دنبال دیکتاتوری مذهبی یا شاهنشاهی بوده هم همین طور؛

این زمینه اجتماعی وجود دارد و همین جنبش سبز، ناشی از این زمینه است؛ حتی شکسته شدن انقلاب پرستی و انقلاب مسلحانه و پذیرش جنبش بی خشونت که به دنبال کین توزی و انقلاب نیست و می خواهد که وضع خود را و ارزشهای اجتماعی را تغییر و قانون را حاکم قرار دهد علیرغم این حکومت مستبد وجود دارد؛ حکومتی که خودش سرگیجه دارد و تنها گرداننده موتورش، شهوت قدرت است.

 

از انقلاب تا به امروز، هویت ملی ما چه تغییراتی کرده؛ به عبارت دیگر تعریف امروز ما از هویت ملی ایرانی چیست؟

هویت ملی یک فنومن از قرن نوزدهم و پیدایش دولت ـ ملت های مدرن است، مال دورانی است که جای خدا را دولت می گیرد، سکولاریزاسیون همه چیز است و بعد مردم صاحب اراده می شوند و دولت می شود مظهر اراده ملی که دولت بر مرزهای جغرافیایی دارد یعنی عنصر سرزمین، دولت و ملت سه عنصر مکمل همدیگر هستند

این هویت ملی از دل این قضیه بیرون می آید و تا قبل از این هویت شناسی در جوامع بشری بر اساس عوامل زبان و دین بوده است؛ مسلمان فارسی یا ترک زبان، مسیحی فرانسه یا آلمانی زبان؛ یعنی جغرافیای محدود و معین.

این هویت ملی با دولت ملی است که چیزی به نام هویت ملی را بوجود می آورد؛ در ایران هم از مشروطیت به این طرف است که این مفهوم پیدا شده.

عارف قزوینی شکوه می کرد از این که من هرچه فریاد می زنم وطن، از هر ده هزار نفر یک نفر هم این مفهوم را متوجه نمی شود.

این کلمه از مشروطه به این طرف سکولاریزه می شود و ما کم کم می آموزیم که عضو یک ملت هستیم از طریق آموزش و پرورش ملی که ابزار دست دولت و آموزش دهنده یک تاریخ است؛ همه تاریخ های ناسیونال به این معنا ساختگی هستند.

در ایران سلطنت پهلوی از لحاظ ایدئولوژی خودش را نماینده ناسیونالیزم ایرانی می دانست حالا هرقدر هم که دشمنانش او را امپریالیزم خارجی می دانستند اما او این گونه نمی اندیشید.

دولت رضا شاه بعد از مشروطه سعی کرد معنای دولت و ملت و نهادهایش را نهادینه کند، وزارت خانه و ارتش ناسیونال یا دستگاهی به نام فرهنگ یا آموزش و پرورش به وجود آمد تا مردم را پرورش دهد برای مدرنیته ای که از دل انقلاب دنیای صنعتی بیرون آمده؛ پهلوی با پول نفت و امکاناتی که داشتند جامعه ایرانی را به این سمت پیش می بردند و القا می شد که ما ملت یک پارچه ای هستیم که تاریخ درازی داریم.

با انقلاب اسلامی یک پتانسیل جدیدی پیدا شد که خیلی این مفهوم را در هم شکست؛ اقای خمینی می گوید اسلام ملی نیست، با این که سوار ماشین دولت و ملت اند و از منابع نفتی و اقتصادی آن بهره برداری می کنند، ولی از لحاظ ایدئولوژیک پایبند به مفهوم ملت نیستند و به همین دلیل هم این رژیم، بحران عمیق درونی دارد و دستگاه نظام آموزشی اش به دانش آموز، مفهوم ناسیونالیزم را القا نمی کند و یک تاریخ جعلی را القا می کند؛ تاریخی که می خواهد خودش را به تاریخ دین بیشتر پیوند دهد تا سمبل هایش شاهان نباشند.

 

یعنی دیدگاه رهبری جمهوری اسلامی به برداشت واقعی از این مفاهیم ضربه زد؟ واکنش مردم به این روند چه بود؟

بر خلاف یک جریان سالم درستی که سعی می کرد پیوند و ترکیب متعادلی بین دین و ملت به وجود آورد (که مهندس بازرگان بزرگترین نماینده آنها بود) اما موفق نشدند؛ جریانی حاکم بر ایران با این که از منافع ملی استفاده می کند اما از نظر اید ئولوژیک خودش را پایبند به ملت و منافع ملی حس نمی کند و هر جور که دلش می خواهد بنابر توهمی که از وحدت دنیای اسلامی دارد، عمل می کند و این هم از نظر اقتصادی و فرهنگی خسارات عظیمی وارد کرده است؛ چیزی که من می بینم تمام جریانی که خامنه ای سمبل و رهبرش است ایران را به سمت ـ چه بساـ فروپاشی می برد که با شکسته شدن مفهوم ملت در ما رشد کرده است.

در میان مردم اما تا یک جاهایی و یک قشرهایی ملی گرایی وجود دارد و حتی عده ی زیادی که از اسلام هم سرخورده شدند به سمت تاریخ خود برگشته اند و حتی به شکل افراطی به سوی ناسیونالیزم نژادپرستانه رفتند اما بخش عمده جمعیت ایران با مفهوم ملت و هویت ملی بیگانه شده اند.

این به نظر من نکته مهمی است که در انقلاب ۵۷، همه مردم ایران از هر ملیتی با هم شرکت داشتند و خودشان را از ناسیون می دانستند و علیه حاکمیتی که از نظرشان ناروا بود قیام کرده بودند ولی شکسته شدن این باعث شده که بخشی از جمعیت امروز حزب اللهی است و به کلی از یک خط دیگری حرکت می کند و بخش دیگری فارس زبان دارای احساسات دو آتشه ایران باستان شده و بخش دیگری هم به کلی جدا خودشان را می دانند.

این خطری است که از دل ایدئولوژی و نحوه رفتار این رژیم به وجود آمده اما رژیم شاهنشاهی با همه اشکالات و انتقاداتی که بر او وارد است خودش را نماینده و سمبل ناسیونالیزم می دانست و این حس ملی را پرورش می داد؛ به همین دلیل تبعیضی هم وجود نداشت، کرد سنی می توانست وزیر شود اما امروز یک شهردار یا فرماندار سنی هم نمی توانیم داشته باشیم.

 

و سرانجام؛ امروز «جنبش سبز» ورای منافع طبقاتی و ایدئولوژیک می خواهد بر سر مساله انتخابات آزاد یا آزادی ها، گرایشهای مختلف فکری و دینی و قومیتی را کنار هم قرار دهد اما در مناطقی مثل آذرباریجان یا کردستان این افق هنوز پررنگ نشده است؛ نگاه و توصیه شما در این باره بسیار مغتنم است…

الان بحث هایی مطرح است به عنوان حقوق قومیتی که باید امروز به رسمیت شناخته شود و از یک مرحله ای به بعد، آموزش به زبان مادری داشته باشند و زبان ناسیونال فارسی باشد. یعنی زبان فارسی برای قومیت زبان دیگری است که باید به او آموخت اما به عنوان شناسایی حق مفهوم ملت را ما به تعریف قرن ۱۹ که تاریخ و سرنوشت و همه چیز واحد است تلقی نکنیم و تنوع را در نظر بگیریم.

یادمان باشد که در تمام تاریخ این سرزمین امپراطوری حاکم بوده به این معنا که قدرت مرکزی وجود دارد در یک قوم معین با زبان و فرهنگ معین که بر اقوام مختلف حکومت می کند اما این اقوام را به زور به رنگ خودش در نمی آورد بعضی وقتها البته شده مثل حکومت عربها اما در حوزه ایرانی این اتفاق نیافتاده؛ این کنسپت ناسیون که آمد بر اساس یکپارچگی مفهوم ملت بود که دولت رضاشاهی و پهلوی دنبال آن بود اما امروز این مفهوم در اروپا هم شکسته شده؛ شاه میخواست همه را ایرانی کند به مفهوم فارسی زبان،اینها همه را می خواهند شیعه ۱۲ امامی کنند.

جنبش سبز می تواند احساس یک ملت بودن را در همه برانگیزد، به همه آموزش دهد و در همه بیدار کند و با برنامه ای سیاست های آینده را تعریف کند که این ها را شامل شود و تنوع زبانی و قومی در ایران را به رسمیت بشناسد.

 

[میهن]

لطفاً به اشتراک بگذارید
Advertisement

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

تازه‌ترین نسخه‌ی دیجیتال هم‌یان

آگهی‌های تجاری:

ویدیوی تبلیفاتی صرافی عطار:

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها:

Verified by MonsterInsights