یادِ «مرزبانِ» شریفِ مطبوعاتِ ایرانزمین گرامی باد!
به مناسبت درگذشت رضا مرزبان، روزنامهنگار، روشنفکر و شاعر مردمدوست
یاد باد آن روزگاران، یاد باد!
شهرگان: شنبهی گذشته ۲۸ دسامبر ۲۰۱۳، جامعهی مطبوعاتی و روشنفکری ایران یکی دیگر از اعضای پُرسابقه و خوشنام خود را از دست داد. رضا مرزبان، که نامَش برای نسلِ انقلاب و جوانترها بیشتر با نام روزنامهی «پیغام امروز» سال ۱۳۵۸ گره خورده است، روز شنبهی گذشته پس از مدتها دست و پنجه نرم کردن با بیماری سرطان، در شهر پاریس که محل زندگی او از سال ۱۳۶۰ تا کنون بود، چشم از جهان فروبَست.
به همین مناسبت، از نعمت ناظری، همکار مطبوعاتی و دوست خانوادگی و یار دیرینهی رضا مرزبان، خواستیم که از آشناییاش با مرزبان و خاطرههایی که از او دارد برایمان بگوید تا هم بار دیگر یادی از این روزنامهنویس پیشکسوَت و معلم روزنامهنویسی بشود و هم با گوشههای دیگری از زندگی پرتلاطم او از زبان دوست دیریناش آشنا شویم. آقای ناظری عزیز، که خود سوگوار است، خواستِ ما را اجابت کرد و نوشتهی زیر را برایمان فرستاد که در ادامه میخوانید.
یادِ «مرزبانِ» شریفِ مطبوعاتِ ایرانزمین گرامی باد!
روزِ وَصلِ دوستداران یاد باد!
یاد باد آن روزگاران، یاد باد!
کامَم از تلخی غم چون زَهر گشت
بانگِ نوشِ شادخواران یاد باد!
«حافظ»
پیش از هر چیز، درگذشت این دوست نازنین و زحمتکش مطبوعاتی را به همهی دوستان و دوستدارانش و بهویژه به خانوادهاش تسلیت میگویم. رضا مرزبان از شخصیتهای برجستهی عرصهی روزنامهنگاری و فعالیت سندیکایی و صنفی، و از روشنفکران سیاسی ترقیخواه ایران بود. در رسانهها نوشتههایی دربارهی این انسان شریف دیدم که یکی از جالبترین آنها، یادنامهی «سندیکای کارگران فلزکار و مکانیک» بود که به عنوان نهادی که ارزش والای فعالیتهای سندیکایی را میداند، درگذشت رضا مرزبان «این کوشندهی سندیکایی را به کارگران سندیکایی و انجمن صنفی روزنامهنگاران و کانون نویسندگان ایران تسلیت» گفته است.
آشنایی من با زندهیاد رضا مرزبان در نخستین سالی روی داد که عضو سندیکای نویسندگان و خبرنگاران مطبوعات ایران شدم، یعنی اوایل دههی ۱۳۴۰. به گمانم او هم یکی دو سالی پس از تأسیس سندیکا عضو آن شده بود. (لازم به یادآوری است که سندیکا در مهرماه ۱۳۴۲ تأسیس شد.) او را مردی سرد و گرم چشیده و دارای آرمانهای اجتماعی مشترک با خودم- از جمله در هدفهایی که در کار سندیکایی دنبال میکردیم- یافتم. در اوان آشناییام بود که از او شنیدم که پس از کودتای سال ۱۳۳۲ و بگیر و ببندهای فعّالان سیاسی تودهای و جبههی ملّی، دو سالی را در زندانهای شاه گذرانده و مانند خود من درد و زجر و دربهدری کشیده بود. همین واقعیتها موجب شد که بهزودی میان ما دوستی صمیمانهیی برقرار شود.
در آن زمان او سردبیر روزنامهی «پیغام امروز» بود و من نویسنده و مترجم روزنامهی «مهرایران» بودم. سرمقالههای او در «پیغام امروز»، بهویژه علیه دولت امیرعباس هویدا، و برخی از مقالههایی که من در «مهرایران» و به پیشنهاد محسن موقّر (مدیر روزنامه و نمایندهی مجلس و عضو کمیتهی مرکزی حزب مردم) مینوشتم، گاه مضمونی مشابه داشت و مایهی دردسرمان میشد. یک بار هم پیش آمد که به علت مسافرت رضا و خانوادهاش، از من خواست که در دو هفتهی غیبت او، کار او را در پیغام امروز را ادامه دهم.
مرزبان را همراه با عدهیی دیگر در سال ۱۳۵۳ ممنوعالقلم کردند. یادم است که در سندیکای نویسندگان و خبرنگاران مطبوعات موضوع تعلیق این عده را دنبال میکردیم و خبرهای آن را در «بولتن هفتگی» منتشر میکردیم. همینطور که در تصویری از بولتن ۱۷ خرداد ۱۳۵۴ سندیکا میبینید، در آن موقع هنوز او و سه تن دیگر- رحمان هاتفی، مصطفی رهنما و فریدون گیلانی- هنوز ممنوعالقلم بودند.
یکی از فعالیتهای سندیکایی مشترکم با آن زندهیاد، ایجاد «شرکت تعاونی مسکن نویسندگان و خبرنگاران مطبوعات» بود. یادم است که من و او به همراه دیگر دوست سندیکاییمان زندهیاد مهدی بهشتیپور به بانک ملّی ایران مراجعه کردیم و با واریز کردن ۳هزار تومان، حسابی در آن بانک برای شرکت تعاونی مسکن باز کردیم. بهتدریج، همسندیکاییهای ما در واحدهای «اطلاعات» و «کیهان» هر یک ۲۰هزار تومان از این دو واحد وام گرفتند و به همان حسابی که در بانک ملّی شعبهی مرکز باز کرده بودیم واریز کردند که در واقع ثبت نام برای خرید آپارتمانهای سندیکا محسوب میشد.
یکی دیگر از عرصههای فعالیت مشترک زندهیاد رضا مرزبان و من در سندیکا، پیشبُرد کار «صندوق رفاه نویسندگان و خبرنگاران حرفهیی مطبوعات» بود. کار ما، از نوشتن اساسنامه گرفته تا تهیه و تنظیم بودجهی صندوق و بیمهی اعضا را در بر میگرفت. از جمله، پس از چندین نشست با معاون اجرایی دولت، قرار شد که دولت ۵درصد از درآمد آگهیهای خود در روزنامهها را به صندوق رفاه بریزد. صندوق توانست با این مبلغ قراردادی با شرکت بیمهی ایران ببندد تا اعضای حرفهیی مطبوعات (یعنی کسانی که زندگیشان فقط از راه کار مطبوعاتی میگذشت) نزد این شرکت بیمهی عمر بشوند.
کار مشترک دیگر رضا و من در سندیکا، فراهم کردن مطلب و سرمقالههای «بولتن سندیکا» بود که هفتهیی یک بار روزهای شنبه منتشر میشد. زندهیاد مرزبان دو بار در مجمع عمومی سالانهی اعضای سندیکا به عضویت هیئت مدیره، و هر دو بار در نخستین جلسهی هیئت مدیره به سِمَتِ دبیر سندیکا برگزیده شد که نخستین بار آن در دورهی سوّم بود. در تمام دورانی که رضا دبیر سندیکا بود، او سرمقالههای بولتن را مینوشت و من با مشاوره با او، مطالب دیگر را فراهم و تنظیم میکردم.
در گذر سالها همکاری مطبوعاتی، دوستی ما طوری شد که به قول معروف فقط سری از هم سوا داشتیم. در دهههای ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ همراه با دیگر دوستان مطبوعاتی و همفکر روزهای جمعه به کوهپیمایی در کوههای شمال تهران میرفتیم و ضمن طی مسیر، دربارهی مسائل گوناگون با هم گپ میزدیم. او خیلی از مسیرهای کوه را بهخوبی میشناخت و آنجا هم راهنمایی نیکو و معتمد بود. گاهی پسر نوجوانم حبیب هم همراه ما میآمد که مثل ما از مصاحبت رضا و حتّیٰ گفتار شیرین او به لهجهی مشهدی لذت میبرد. چند بار نیز پیش آمد که خانوادههای ما در روزهای مرخصی سالانهی ما، در شهرهای جنوبی و شمالی ایران با یکدیگر همسَفر و همسُفره میشدند و روزهایی را در کنار یکدیگر میگذراندند.
فعالیتهای سیاسی و اجتماعی
سالهای آخر حکومت شاهنشاهی و انقلاب شکوهمند بهمن نیز شاهد فعالیتهای سیاسی روزنامهنویسان ضداستبداد و ترقیخواه بود. زندهیاد مرزبان در «پیغام امروز» ندای آزادیخواهی مردم را با صدای رسا منعکس میکرد. او یکی از شخصیتهای اصلی زمینهساز اتحاد سه سندیکای کارگران و روزنامهنگاران و کارکنان مطبوعات بود.
در نخستین اعتصاب ۵ روزهی مطبوعات ایران در نیمهی مهرماه ۱۳۵۷ در دورهی نخستوزیری شریفامامی و سپس در اعتصاب بزرگ ۶۲ روزهی مطبوعات در دورهی نخستوزیری بختیار، این اتحاد سندیکایی عملی شد.
در اعتصاب دوّم، مرزبان یکی از کسانی بود که اعضای سندیکاهای سهگانه را برای اعلام همبستگی با جنبش مردم، به رفتن به بهشتزهرا و سر مَزار شهدای ۱۷ شهریور میدان ژاله دعوت و تشویق کرد. در همانجا او سخنرانی مفصلی کرد و گفت که مردم ایران تا سطنت شاه مستبد را سرنگون نکنند از پای نمینشینند. او به همان مناسب شعری هم گفته بود (که متأسفانه الآن در خاطرم نمانده است) که در «بولتن اعتصاب» چاپ شده بود. در آن روز من آن شعر را برای حاضران دِکلَمه کردم. زندهیاد رضا مرزبان از فعّالان سندیکایی و سازماندهندگان و رهبران هر دو اعتصاب بود. «بولتن اعتصاب» سندیکا نیز زیر نظر او و همکار عزیزمان فیروز گوران و بنده تهیه میشد. مرزبان هم مثل خیلی از مطبوعاتیهای آن دوره، به این مبارزهی سندیکایی-سیاسی اعتقاد راسخ داشت.
در یکی دو سال پس از پیروزی انقلاب مردم ایران، مرزبان انتشار «پیغام امروز» را دنبال کرد که همراه با «آیندگان» جزو روز نامههای مترقی آن روزها بود. این دو روزنامه، و نیز «اطلاعات» و «کیهان» مدتی پس از انقلاب به وسیلهی شورایی از کارکنان اداره میشدند که فعّالان سندیکایی، از جمله رضا مرزبان، نقش برجستهیی در این شوراها داشتند. امّا چندی نگذشت که حکومت اسلامی مدیرانی برای ادارهی این مؤسسات مطبوعاتی فرستاد و شوراهای مدیریت را برخلاف خواست اکثریت کارکنان آنها، برهم زد. باز هم چند ماهی نگذشت که «پیغام امروز» و «آیندگان» هر دو تحت فشار قرار گرفتند و تعطیل شدند و مرزبان هم که تهدید به مرگ شده بود، مجبور به مهاجرت اجباری و ناخواسته به فرانسه شد که تا آخر عمر هم در آن کشور ماندگار شد.
آخرین باری که او را از نزدیک دیدم و در آغوش کشیدم، سال ۱۹۹۳ بود که برای سخنرانی به تورنتو (و ونکوور) آمده بود.
نام و یادش گرامی باد!