![شعر «پرفورمنس» از جمشید عزیزی](https://shahrgon.com/wp-content/uploads/2025/02/FrontImage-Azizi-150x150.webp)
دو شعر از شیدا محمدی
![دو شعر از شیدا محمدی](https://shahrgon.com/wp-content/uploads/2015/03/Sheil-Mohammadi.jpg)
شیدا محمدی شاعر، نویسنده، روزنامه نگار و عضو انجمن قلم آمریکاست.
از فعالیتهای دوره روزنامه نگاری او میتوان به دبیر تحریریه صفحه زنان در روزنامه ایران از مرداد ۱۳۸۱ و دبیر صفحه “خشت و سرشت” در مجله وطن و از بهار ۱۳۸۲ دبیر تحریریه مجله “فرهنگستان هنر” اشاره کرد. مقالات و گزارشهای اجتماعی – فرهنگی او در طی آن سالها در روزنامههای کثیرالانتشار متعددی منتشر شده است. شیدا محمدی از پاییز ۱۳۸۲ ساکن آمریکاست.
او در سال ۲۰۱۰ شاعر مهمان دانشگاه مریلند بود.
از آثار او میتوان به “مهتاب دلش را گشود بانو” در سال ۱۳۸۰ و”افسانه بابا لیلا” در سال ۱۳۸۴ و “عکس فوری عشقبازی” در سال ۱۳۸۶ اشاره کرد. مجموعه اشعار “یواشهای قرمز” به زودی توسط نشر ناکجا در پاریس به چاپ خواهد رسید.
اشعار او به زبانهای انگلیسی، فرانسه، ترکی، کردی، عربی و سوئدی ترجمه شده است.
در کوچههای ماهوتی
در باد
گیسوان من
عقربههای فشفش و افشان.
در باد
بزم نارنجی و گسِ خدایان
در باد…
تو آنجا
در باغ تاریک لیلیت
کت و شلوار مست و بی من و اِی چشم شوم بیدار شو
نفسهای چنبر و سوزان و اِی چشم شوم بیدار شو
شیشههای گستاخ و طرار و اِی چشم شوم …
و صورت من رعد و برق و کلاغ وُ چشمهای تو مگسهای وزوز
و مرواریدهای سیاه من وُ این گردن وُ چشمهای تو وزوز
و این پیراهن پلنگی و این پستانهای بی رحم وُ چشمهای تو وزوز
و این دستها وُ این گِل وُ این استخوان مطرب وُ چشمهای تو وزوز
و این لالههای تنم و این صبح تازهی اینجا و …
زمان! چشمهای تو در منقار من
زمان! خون تو در باران
زمان! بوی تو در خوابهای خیس و خونریز.
سایهات حالا ساعت شنی را برمیگرداند
سایهات حالا کج در کوچههای ماهوتی
سایهات حالا کوههای برف آلود آن دور
سایهات حالا کوزههای شکسته و دیر.
در باد
این دست قرمز که چشمهای سیاه مرا میخرد
گوشوارهها و سرمه دان و آینه و این دفتر پنهانی را
این دست گوشت آلود و خپل
در باد
تن تو که دیگر آتشکدهی فارس نیست دشت مغان نیست بوی سیمرغ و شیر نمیدهد.
و این دست قرمز
که پرده از صورتم میکشد
تا شب شقیقههایم
از گریههای ماه خیس نشود.
پسرِ بوسههایم
پسرم پسرم پسر بالهایم
وقتی که ماه پایش سُر میخورد میافتد به درهی عقربهها
وقتی که تمساحهای طلسم از خوابم میپرند بیرون
وقتی که شهر گول صدای پشت در را میخورد
نکند بی خبر و در خواب از اتاقِ موسیقی بیایی بیرون
نکند چشمهای خشک دنبال چشمهی کوچک بیفتند
عطسهی گربههای نامرئی را جدی بگیر
نیا اینجا.
همیشه جایی دور وقتی که برف میبارد از پشت شیشهای خوشحال
شیر و شیرینی و چند ستارهی خوشگل
ماشین قرمز و شمشیر رستم و چند پاپوش جادویی
تا خواب چشمهایم را میبندد تو با اسب بالدار از قصه میپیچی هند و بوی چشمها و بوی بستنی و بوی عشق.
پدرت چراغ جادو را گذاشته است توی این جملهها
با بچه ببرها و شاهینهای تُخس دل به دریا و کوههای میگویند بده
امان امان یک دفعه شیطان تو را نیندازد اینجا.
پسرم پسرم پسرِ چشمهایم
این کوچه دزد است برگرد
این دیوارها پر از ارواح کور و بد دل
پستانکت را به گل و درختهای اینجا نشان نده
بادبادکها پر از مار و عقرب و دوستان اینجایی آخرِ داستان شاخهای تیز دارند چنگولهای ترسناک
اینجا نیا
بمان کنار قوم و خویشهای بالدار و خندان
با خاک و خورشیدی که در دل داری هر جای بهشت بروی من از آینه برایت قاقالی لی و شکلات و مداد رنگی میآورم.
پسرم پسرم پسرِ قلبم
اینجا نیا و با ماسههای دریا قصر آرزوها و موسیقی درست کن
دستهایت خوشا پرواز
چشمهایت خوشا دیدار.