![شعر «پرفورمنس» از جمشید عزیزی](https://shahrgon.com/wp-content/uploads/2025/02/FrontImage-Azizi-150x150.webp)
معرفی کتاب- معرفی نویسنده – صدای نویسنده + ویدیو
![معرفی کتاب- معرفی نویسنده – صدای نویسنده + ویدیو](https://shahrgon.com/wp-content/uploads/2018/04/M.-Hezareh-960x540.jpg)
در قسمت “معرفی کتاب/معرفی نویسنده” در مجلهء شهرگان، میکوشیم آثاری از نویسندگان ایرانی و غیرایرانی را معرفی کنیم. از آن جهت که قصد این بخش نقد این آثار نیست، در کنار بخشهایی از این آثار، نقد و نظرات دیگر خوانندگان این آثار را در اختیار شما قرار می دهیم. همچنین در این بخش فرصتی برای خوانندگان و دوست داران این آثار یا نویسندگان فراهم آوردهایم تا بخشی از کتاب معرفی شده را با صدای خود مولف بشنوند.
- ساره سکوت
—————————
مصطفا هزاره ، شاعر و نویسنده افغانستانی ست.
کتاب اول او “پل سرخ” ، در سال ۱۳۹۴ و با همکاری اتحادیهی نویسندگان و انتشارات نشر واژه در دانشگاه ابنسینا رونمایی شد و مورد توجه بسیاری قرار گرفت. این کتاب صد صفحه ای، با ویراستاری مریم احسانی و صفحهآرایی هادی مروج به چاپ رسیده است.
مستندی درباره کتاب او “پل سرخ” را ببینید:
https://www.youtube.com/watch?v=S7L4NAbR7zk
چند شعر از مصطفا هزاره:
۱
به لذت یک لبخند بیخبر
با من قدم بزن در خیابانهای شهر
به حرفهای ساده و نه چندان جدی
به بیهودهگی کارها
شمارش سنگفرشهای کنار جاده
و خندیدن به حروف کج روی در رستورانت
به جدی نگرفتن رنگ سرخ روی تابلوی نئون
حرفهای بسیاری در گلو مانده
اما قرار نیست به میان بیاید
اتفاقن نام مولانا هم جلالالدین بود
و آن سیگارفروش کنار جاده هم از بلخ
هیچکس در فرودگاهی منتظرمان نیست
بیا در حاشیهی این پیادهرو فرود بیاییم
به لذت تعارفهای ساده
مثل زنده ماندن در همین چهارراهی شلوغ
یا ایستادن در صف میانی میلیبس
و گوش دادن به صدای زن آوازخوان
جای حسرت رفتن به آخرین کنسرت
کابل خواهد بلعید ما را
به لذت لبخندی ساده
مرگ را برای دقایقی
با من به تعویق بینداز
۲
برگشت به کلمات
برگشت به پیامبری ذهن در به درت
گاهی
گاهی که نه
همیشه
بهترین راه
برای فراموشی توست
البته اگر
امیدی باشد
برای پیراهن چاک چاک ات
در سرت
قدیسه ها دعا می خوانند
و در انگشتانت
چوپان ها رمه می گردانند
با این همه
پاهایت در خیابان
دنبال موسی مصر است
که کدام نیل را
با لگد به قوطی پپسی بشکافی
ببین رفیق در به در تر از من
ما زاده ی همین هستیم
بیشتر که از زندگی درک کنیم
گل های سرخ را
زیر پا له نمی کنیم
سعی کن
فقط سعی کن
مهم نیست بتوانی یا نه
سعی کن
با خطوط سیاه و سفید پیاده رو ها کنار بیایی
و برای آزادی
کمی دعا کنی
۳
آتش زدن را به من آموختی
از روشن کردن سیگار شروع کردم
سپس به سوزاندن درختان در بخاری خانه
چارهای نداشتم
گرم نمیشد هیچ چیز
سرما به انگشتانم سرایت کرده بود
ترسیدم به کتابها برسد
آتش زدن را آموختی
مثل گر گرفتن پاهایم
مجبور شدم به خیابان بزنم
دلم را که نمیتوانستم بیرون بیاورم
به دکترها هم اعتمادی نبود
۴
چین می خورم
در دامنت
عطر پونه های وحشی
چیزی شبیه عشق
خوابیده درحرف هایت
می شود با جیب خالی ام تعارف یک خنده بکنم؟
زیبا نپوشیده ام ولی زیبا نگاهت می کنم!
در آسمان به دنبال چه می گردی
جبرییل اینجا خاک بازی کرد
چشم هایت نسل تاتارند
عینک هایت را حصار نکن
گراهام بل برای جیب هایت چیزی اختراع نکرده
.
.
.
( یک مشاجره ی طولانی ست. حشو می شود )
دختر
سیب بهانه بود (چقدر دشنام می دهی)!
من عاشقت شدهام!
Mostafa Hazara
شما بزرگواران بزرگید و بزرگ
ممنون و سپاس
ممنون از شما
جانمی مصطفا