نگاهی به شعری از فرناز جعفرزادگان
دست هایش را
در عقربه ها میریزد و
روی شانهام مکث می پاشد
کرکسی
که هر روز
برای خاک غذا میبرد
شعری است کوتاه. تنها با بهکارگیری چند واژه. اما در گزینش و چیدمانی شاعرانه. واژهگانی که در میدان بازی زبانی، هرکدام ژستها گرفته و نقش ها ایفا می کنند. در شعر نیز هرکدام تداعی کنندهی مدلول هایی پرتاویل. دست بردن برای نوعی استاتیکای ادبی و شاعرانه که موجب زیبایی و چشمگیری میدان بازی است.
ریختن دست در عقربه….
دست ــــــــــــ نمادی انسانی. تداعی کننده بودن،کار و تلاش، بقا ، دفاع ، گرفتن و دادن، و….
عقربه ـــــــــ نماد زمان. ساعت. شمارش. انتظار. زندگی. عمر و….
مکث نمودن روی شانهی راوی.راوی؛ همچون انسان نوعی…
و اما این حکایت کرکسی است که در انتظار لاشهیابی است برای بقا …!!
موجودی که هر روز برای خاک غذا می برد؟! آشنایی زدایی غریب در فلسفیدنی حکیمانه!!!
و در این بین مبارزهای برای ماندن و بقا در بین انسان و گوشتخوار و خاک…. نهایتی گریز ناپذیر و تلخ و اما شیرین در این آفرینش ادبی. دنیایی که در خوانش اولیه همه چیزش در هم ریخته. دست و زمان در اختیار کرکس!!. خاک در انتظار غذا. و انسان موجودی بی اراده !!
اما در عمق نظمی پایدار و غریب.
این بود که این شعر در نظرم جالب آمد. از راه ترجمه به خوانندگان کرد معرفیش کردم.
مریوان، زمستان ۱۳۹۴