Advertisement

Select Page

ترجمه چند شعر کوتاه کوچر ابوبکر از زبان کردی

کوچر ابوبکر

سال ۱۹۸۸ در کردستان ایران متولد شد و در سن پنج سالگی همراه خانواده‌اش ایران را ترک کرد و در کردستان عراق شهر سلیمانی ساکن شد. دنیای کودکی او همچون همه کودکان کرد عراقی سرشار از رعب و وحشت و ترس گذشت.  ذهن او مملو از سوالاتی بسیار درباره جنگ و کشتار و خون‌ریزی و مذهب و آئین بود.  کوچر درهمان مقطع ابتدایی تحصیل شروع به خواندن کرد و هر سال با بزرگ‌تر شدن سوالهای بزرگ‌تری در ذهن او ریشه دواند.

درسن ۱۶سالگی اولین‌بار شعرش در هفته نامه«پرژه» که مخصوص جوانان بود، چاپ شده. او درسن ۱۷ سالگی عاشق پسری شد که درهمان روزنامه کار می کرد و سپس تصمیم گرفت پیشنهاد ازدواج او را که به نوعی ریسک به‌شمار می‌رفت، بپذیرد. اما زیستن در جهان نوشتن و شعر، تاب این ازدواج را بر او تاق کرد. در همان دوران ازدواج و زندگی مشترک در سه فستیوال شرکت کرد و جایزه نخست را کسب کرد. کوچر هم‌چنین سردبیر مجله فلسفی «ئیساتیکا» بود. سرانجام او با داشتن دو فرزند دختر و پسر تاب ادامه زندگی مشترک را نیاورد و از شوهرش جدا شد اما هم قانون و هم جامعه هر دو به دفاع از شوهرش پداختند.  نداشتن ارتباط با فرزندان و دوری از روحیه حساس و شاعرانه او را متاثر می‌کرد و مدتی تحت نظر پرشک قرار گرفت. در همان اوان کتاب دوم خود را که نامه‌هایی است برای«رامین» پسرش است منتشر کرد.

کوچر هم اکنون ساکن ونکوور کاناداست. او صاحب دو کتاب «هیچ» و«کبوترهای پدرم» است.

کوچر ابوبکر

چند شعر کوتاه از کوچر ابوبکر را که به‌زبان کردی سروده شده‌ و توسط شاعر کردزبان خالد بایزیدی(دلیر) به فارسی ترجمه شده است در پی می‌خوانید:

 

۱

گم شده ام!

زیرچادر سییه شب

به دنبال ناخن هایم می گردم

گم شده ام!

درگل قالیچه ای و

به دنبال ریزش برگ ریزان

پاکیزگی ام می گردم

گم شده ام!

مادرم درین سرمای سرد و زمهریرعشق

درنفس بازدم تو

برای سایه ی بخار بازدم

من می گردد و

گرچه «او»منم درآن جا

درگلدان جسم تو

سبزگشته

آ…سبزشده

 

۲

آسمان وزمین

دو زن وشوهر شرعی اند

هرگاه که آسمان

شهوت اش را

برروی زمین می ریزد

صاحب چند بچه می شوند

یکی را نام می نهد:

نرگس…

یکی را گل لاله

یکی راو…

یکی راو…

 

۳

در خواب تورا دیدم:

که چگونه؟

گیلاس را گازمی گرفتی

ودهن شب را

آب می انداختی

دیدم ات…

که چگونه؟

مرا سر می کشیدی

شرع وقانون را

لعنت ونفرین می کردی

می اندیشم

ازتاریخ گذشت این خواب

دیگرعشق را

به شیوه ای دیگر

بنویسم اش

وخودم را بر روی تو

تقسیم کنم

می اندیشم

ازتاریخ گذشت سرایش این شعر

جسم ات را پرستشگاه خودکنم

ازتاریخ گذشت این جنگ

تورا برای پدرهمه نوه ها برگزینم

 

۴

ازهم بستری با

پسرپائیز

حامله ام….

برروی باغچه ای

قی می کنم

کودک شرعی وقانونی

به دنیا می آورم

اسم اش را می گذارم

برگ

 

۵

کفش هایم را

در بیاور

همکنون زوداست

برای رفتن

آتشکده ای را

فوت مکن

که تاریخ سرایش

دو نامه ی عاشقانه

درآن است

 

۶

هرگز!

به شما اجازه نمی دهم

به اندازه ی من

ازیم دورشوی

 

۷

ازطرف کتابی

بحجم گستردگی سینه اش

عطری را

برایم فرستاد

 

۸

ماهی درقاب عکس ای

به آشفتگی ام می خندد

به گمانم!

تو یاد اش داده ای

 

۹

دخترم را می بینم:

پیرهن آفتاب را

به تن کرده است و

برروی پشت ستاره ای

به پیش من می آید

 

۱۰

ازاین به بعد

درگلدانی

جای خواب ات را

پهن می کنم

 

۱۱

درآئینه ماشین

می بینم اش:

که چگونه؟!

به دزدکی خدا

مرامی بوسد

 

۱۲

امشب!

با هم خوانی ریتم دل تو

ماه می رقصد

 

۱۳

امشب!

پنجره آسوده خیال است

چون ماه

ازعصربخواب رفته

 

 

لطفاً به اشتراک بگذارید
Advertisement

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

تازه‌ترین نسخه‌ی دیجیتال هم‌یان

آگهی‌های تجاری:

ویدیوی تبلیفاتی صرافی عطار:

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها:

Verified by MonsterInsights