انتخاب هفت شعر از منا کرمی
منا کرمی هستم متولد فروردین ماه سال ۱۳۶۳ کارشناسی ریاضی کاربردی دارم اما به دلیل گرایش خاصی که از همان ابتدای نوجوانی به هنر و ادبیات داشتم بعد از فارغ التحصیلی به سمت سرودن شعر کشیده شدم از اواخر سال ۸۹ سرودن شعر برایم جدی شد و قالب غزل را به صورت تخصصی دنبال کردم و بالاخره در سال ۹۶ اولین مجموعه غزلم را به یاری انتشارات فصل پنجم تحت عنوان ” جنگلی زیر آب می سوزد” به چاپ رساندم که این مجموعه در اولین دوره ی جایزه احمد عزیزی حایز رتبه نخست شد، به جز شعر کلاسیک در زمینه ترانه ، داستان و نقاشی هم فعالیت دارم و اگر بخواهم در آینده کتاب دیگری چاپ کنم احتمالا منتخبی از مجموعه ترانه هایم خواهد بود.
(۱)
سکّه یک رو شادی و یک رو غم است
تا نیفتد پشت و رویش مبهم است
عشق شیرین است , اما عشق من!
میوه های و شیرین درهم است
طعم خرمایی که گاهی می خورم
تلخی پس لرزۀ شهر بم است
هیچ می دانی چرا عاشق شدم؟
چون دلم حس کرد یک چیزی کم است
موج پشتش از غمِ زخمی که خود
می زند بر پیکر دریا خم است
زخم های تازه گاهی وقت ها
روی زخمی کهنه مثل مرهم است
فکر می کردم که آدم مبتلاست
عشق اما مبتلای آدم است!
(۲)
من مانده ام و سوت قطار و چمدانی
با همسفری تازه ولیکن خودمانی
از کوپۀ تنهایی من شهر تو پیداست
حس میکنم از دور تو هم دل نگرانی
می خواستم از شهر تو هم بگذرم اما
انگار یکی گفت: که برگرد فلانی!
وقت است نگه دار! کجا می بری ام باز؟
میخواهی از اینجا به کجایم برسانی!
در سینۀ این شهر دلی گم شده دارم
یک خانه ویران شده بی هیچ نشانی!
از باغچۀ کوچک آن خانه چه مانده است؟
شاید دو سه گلدان گل آپارتمانی
دنیا همه را سخت عوض کرده عزیزم
اما منِ دیوانه همانم, تو همانی
در قرن تبِ ادکلن و عطر فرانسه
انگار تو هم مست گلاب گره بانی
کافیست که با دست خودت گرد زمان را
از شانۀ تنهایی این زن بتکانی
وقت است! نگه دار! کجا میبری ام باز؟
یک عطر مرا برده به آغاز جوانی
——————–
گره بان: منطقه ای خوش آب و هوا در غرب ایران که گلاب و عرقیات آن معروف است
(۳)
این روزها آفت زده قاموس جنگل
پرهای سبزش ریخته, طاووس جنگل
عریان شده اندامِ زشتش, محرمی نیست
بر باد دارد می رود ناموس جنگل!
نفرینِ سردِ رنگ ها را می توان دید
در چهرۀ پاییزی و مأیوس جنگل
پیداست رویای درختان برگ برگش
افتاده دست باد -آن جاسوس جنگل…-
حالا صدای تیشه می آید هرزگاه
تعبیر دارد می شود کابوس جنگل
چندیست جنگل بان پیر قصّۀ من
هر شب تبر را می برد پابوس جنگل!
(۴)
با خون دل پر کرده ام گیلاسمان را
پیکی بزن! تا رو کنیم احساسمان را
امشب قمار دیگری داریم در عشق
باید بیندازیم کم کم تاسمان را
یا هر دو می بازیم یا این بار بگذار
عشقم تراشی نو دهد الماسمان را
تا خانه عطرآگین شود باید هرس کرد
از شانۀ دیوارهایش یاسِمان را
قلبم پر است از خوشه های هرز تردید
لطفا سر راهت بیاور داسمان را
سرکش نشو! تا نشکند طوفانِ این عشق
چون شاخه ای نازک دل حسّاسمان را
پی برده ام با سربه زیری می توانیم
در برکه ای کوچک بیابیم آسمان را
حاشا نکن! ما هر دو از یک جام مستیم
وقت است دیگر رو کنیم احساسمان را
(۵)
مقصدی نیست و من درتب و تاب سفرم
می شود کاسۀ آبی بشوی پشت سرم؟
توی ساکم دو سه تا آینه بگذار رفیق!
چند وقت است که از حال خودم بی خبرم
با من از غربت و دلتنگیِ آن هیچ نگو
مگر این شهر کذایی چه گلی زد به سرم؟
دوست یا مردم بیگانه چه فرقی دارند!
من که جز بی کسی ام نیست کسی دور و برم
سیب گفتم, نشِنیدی! نگرفتی عکسی
یادگار از تو و این شهر چه دارم ببرم؟
روی این شاخۀ پوسیده سقوطم حتمیست
آه دل دل نکن ای دوست! کمک کن بپرم
(۶)
وقتی که شهری پایه اش بر آب باشد
بهتر که شبگردش همیشه خواب باشد
آخر چه ترسی دارم از گرگ بیابان!
چوپان اگر هم سفرۀ قصّاب باشد
دلخوش به بارانم نکن! وقتی قرار است
این خاکِ تشنه , بستر مرداب باشد
باران همیشه نطفۀ رنگین کمان نیست
شاید زمین آبستن سیلاب باشد
در گیر و دار زندگی دلخوش به مرگم
مرگی که مرهم بر دلِ بی تاب باشد
قلّاب گاهی می تواند تکیه گاهِ
یک ماهی افتاده در گرداب باشد
یک ریسمان بفرست تا آن را بگیرم
حتی اگر این ریسمان قلّاب باشد!
(۷)
گاهی نمی تونی خودت باشی
دلتنگی و با درد میخندی
با اینکه میدونی هوا سرده
درهای قلبت رو نمی بندی
من واقعیت دارم اما تو
درگیر رویای خودت هستی
تو چشم من زل میزنی اما
دنبال چشمای خودت هستی
تقصیر قلب عاشق من بود
که از دل سنگی تو بت ساخت
این سنگ سنگینو کدوم تقدیر
تو چاه بخت شور من انداخت؟!
تو رفتی و تنهاترم کردی
مثل غروب روز بارونی
بارون همیشه حس خوبی نیست
وقتی پر از دردی و داغونی
من موندم و این قاب عکسی که
جا مونده روی صورت دیوار
می خوام فراموشت کنم برگرد
این قاب عکس خالیو بردار
- درباره نویسنده:
- تازهترینها: