
چند شعر از شهین دهبزرگی

۱
یک قافیه
مانده به صبح
سیب نگاهت
کال می شود
و از شاخه
فرو
می
ری
زد
۲
دور گشتم
از زمردی چشمانت
دور که شدم
حجرالابیض سیاه شد
۳
زبان گنجشکها را
که بریدند
پرندگان آواره شدند
۴
دستهایم
تو را در غباری
پس می زند
که نیامده
رفتهای…
۵
بودنت را
جار که می زنی
من از این همه هراس
نمی ترسم
حالا
روی پیشخوان روزنامهفروشیها
به دنیا آمدنت را میشنوم
که با هیچ طعمی
شیرین نمیشود
۶
در رویاها
چیزی میشوی
نیمی از خواب جهان
نیمی دیگر
خیال من
۷
پنجرهای
رو به بلندای بادها
یاسهای رنگ پریده
گریزان از گلدان
پیوندم میدهند
به دورهای دور
در اوراق توفان برگ
میوزد خاطرههایم
و من مدفون میشوم
زیر برگ
۸
دامن دلواپسیات را
بر کرانهی باد برقصان
به اتفاق فکر نکن
از بینهایت
با تو آسمانیام
۹
عقربکها
هر شب
بهانهی بودنت را
زنگ میزنند
۱۰
صدایم کن
سرها
پر از سکوت است
۱۱
رقص باد و آب
تصویر ماه را
شکست
۱۲
وقتی در خواب درخت
آتش رنگ نمیبازد
و جنگل
خاکستری
نفس میکشد
تبر در باوری سبز
ریشه میکند
۱۳
کلاغها
دهنکجی میکنند
به باور مترسک
وقتی که باد
زار میزند
در ذهن سوختهی گندمزار